۱۳۹۲ خرداد ۲, پنجشنبه

کناره گیری عارف از انتخابات

کلمه- محمد کیانوش راد:
گفته اند، عشقیِ بزرگ تر از آن نیست که شخص، زندگی اش را به خاطر یارانش فدا کند. هاشمی زندگی، سوابق و آبرویش را برای مردم به میدان آورد. بدون شک، تصمیمات و اقدامات هاشمی، مثل هر سیاستمداری در طول حیات سیاسی اش خالی از اشتباه و انتقاد نبوده و نیست، اما هاشمی در اقدامی فداکارانه، برای مردم و در کنار مردم از همه چیز خود گذشت و نامی ماندگار در تاریخ معاصر ایران از خود به یادگار گذاشت. مردی در کنار مردم.
رد صلاحیت هاشمی، آخرین امید ها به اصلاح امور کشور را متزلزل تر از پیش ساخت. روزهای سخت، نگران کننده و پرمشقتی در انتظار مردم ایران است. راه شوای نگهبان، راه نادیده گرفتن رای و خواست مردم و نفی فصل پنجم قانون اساسی یعنی حق حاکمیت ملت و قوای ناشی از آن است. شورای نگهبان بارها با انگیزه های سیاسی و همچون یک حزب سیاسی با چینش و مهندسی در انتخابات، رای ملت را نادیده گرفته است. شورای نگهبان خود را قیم مردمدانسته و قبل از مردم تصمیم گرفته است. استبداد استبداد است و البته استبداد دینی از استبداد غیر دینی بدتر و ویران گرتر.
سید عبدالرحمن کواکبی متفکر دین مدار ضد استبدادی سوری در کتاب “طبایع الاستبداد” خویش، بخوبی این مساله را مورد واکاوی قرار داده است. او تنها آگاهی و بالا بردن سطح شعور دینی و سیاسی مردم را عامل جلوگیری از سوء استفاده از دین برای توجیه استبداد می دانست. امروز جای مطهری خالی است که، آن گونه که در کتاب “علل گرایش به مادیگری” گفته بود، توضیح دهد که: “درفلسفه اجتماعی اسلام، نتیجه اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقه فردی نیست و مفاهیم دینی مساوی با اختناق اجتماعی نیست … و پر واضح است که چنین روشی، جز گریزاندن افراد از دین و سوق دادن ایشان بسوی ماتریالیسم و ضدیت با مذهب و خدا و هر چه رنگ خدائی دارد محصولی نخواهد داشت”.
مطهری از دین، آزادی و کسانی چون مصباح و جنتی و یزدی با دین، استبداد و خشنونت را توجیه می کنند. اگر نادیده گرفتن خواست و رای مردم در تعیینِ سرنوشتِ خویش استبداد نیست پس چه نامی می توان بر آن نهاد؟ شورای نگهبان روح قانون را نادیده و قانون را بهانه بی قانونی خودکرده است  کلمه حق یراد به الباطل.
از نظر جناح راست و شورای نگهبان، و حزبِ قدرت مداران، سن هاشمی مساله اصلی نبوده و نیست، مساله اصلی آنان هراس از شکل گیری مجدد ابراز عقیده و نقد در جامعه است .آنان می دانند که در فضای انتخابات، حداقل می توان، اندک سخنی گفت، اما هر گونه سخنِ انتقادیِ غیر کلیشه ای از نظر محافظه کاران، یعنی براندازی نظام. آنان بخوبی دریافتند که از نظر مردم، رقابت هاشمی با احمدی نژاد یا جلیلی یا هیچکس دیگر نیست. رقابت هاشمی بر سر شیوه مدیریت کلان کشوراست. رقابتی که یک سر آن رهبری و سر دیگر آن هاشمی است. و این مساله در یک نظام اسلامی و دموکراتیک، نه امری غیر شرعی و نه امری غیر قانونی است، بلکه امری ضروری، راهبردی و راهگشاست، که تنها با روشی آرام در فرایندی انتخاباتی قابل تشخیص و حصول و فصل الخطاب تمامی اختلافات است.
به گفته رابین درکتاب دیکتاتوری های مدرن: “اگر پادشاه خود لخت و بی لباس باشد – (اشاره به لباس خیالی پادشاه که خیاط زیرک از ترس شاه به او گفت تنها حلال زادگان تو را لخت می بینند. در واقع شاه لخت بود و لباس خیالی بر تن، اما از آن پس، هیچکس ادعا نمی کرد که شاه لباسی بر تن ندارد. و اگر حقیقت را می گفت، زنازاده محسوب می شد.) – آن هم زمانی که مشکلات رژیم و توطئه ها چشم گیر و واضح اند، تنها راه این است که مخالفین را باید از ابراز نظر بازداشت. در شرائط نابسامان کشور که جناح راست هیچ توجیهی برای دفاع از عملکردِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتا فرهنگی دولت به اصطلاح پاکِوامام زمانی خود نمی یابد، در این وضعیت، برای آنان، دادنِ اجازه و فرصت برای ابراز عقیده و نقد، اشتباهی دهشتناک برای جریان حاکم خواهد بود. آنها بخوبی می دانند که حذف هاشمی برای آنان هزینه ای جبران ناپذیرخواهد داشت، اما هزینه آن هرچه باشد، از هزینه بازگشت اصلاح طلبان به مدار مدیریت کشور بیشتر نخواهد بود. برای بسیاری ازاصول گرایان، اصلاحات اساسا و ذاتا به عنوان یک تهدید امنیتی شمرده می شود. از نظر آنان اصلاحات نام دیگر براندازی قانونی است.
شاید ماکیاولی راست گفته باشد که، “در جهان انجام هیچ کاری و رویاروئی با هیچ پدیده ای به سختی و خطرناکی اصلاحات و تغییر رویه های جاری نیست”. هاشمی قرار بود به سیاست ها و رویه های جاری که کشور را با بحران های متعدد سیاسی، امنیتی، اقتصادی، فرهنگی، و بین المللی روبرو کرده است پایان دهد و این البته خوشایند کسانی که تمام قد از دولت او حمایت نمودند و سرمایه های انسانی کشور و منابع ملی را در راه دفاع از او قربانی کرده اند، گران تمام می شد.
حالا هاشمی راحذف کرده اند و به مردم می گویند کاندیدای اصلاح طلبان هم دکتر عارف است. و این یعنی حضور همه سلائق و جریانات سیاسی در انتخابات و انتخابات ایران را نه تنها آزاد، که فراتر از دموکراسی های دنیا معرفی می کنند.
در این میان پس از نیامدن خاتمی و حذف غیر قانونی هاشمی، کنشِ اصلاح طلبان روشن است؛ اما دکتر عارف در برابر این بی داد و بی عدالتیِ روشن تر از آفتاب چه موضعی خواهد داشت؟ و اگر با ادامه حضور در انتخابات و به فرض محال، اگر رای بیاورد – که نه می آورد و نه می گذارند – می خواهد چه کند؟ در شرایطی که امروز عارف را از ارتباط با اصلاح طلبان منع می کنند، آیا فردا اجازه استفاده از برنامه ها و نیروهای اصلاح طلب را به او خواهند داد؟ آیا فردا روز او می تواند نظامیان را از حوزه اقتصاد و سیاست به پادگان ها برگرداند؟ آیا او می تواند در سیاست خارجی کشور تعدیلی در جهت بهبود روابط بین المللی ایجاد کند؟ آیا او توان طرح، پی گیری و تغییر فضای امنیتی کشور به فضای سیاسی را دارد؟ آیا او می تواند حداقل سیاست های علمی و فرهنگی در آموزش عالی و در کشور را اصلاح نماید؟ البته که نه.عارفِ ایزوله شده بعدی – بفرض رای آوری او – چه کاری می تواند بکند؟ و چه کاری را می گذارند انجام دهد؟ عارف کاری نمی تواند بکند، هیچ رویه و رویکردی تغییر ننموده است؛ اما با کناره گیری از انتخابات می تواند کاری کند.
دکتر عارف انسانی درست کردار و با فضائلِ علمی و اخلاقی قابل احترام است. تکنوکراتی مسلمان با مشی اصلاح طلبانه و اعتدالی. همراهی او با خاتمی از نقاط برجسته کارنامه اوست. اما همه می دانند با رد کسی چون هاشمی، دیگرنمی توان از انتخابات آزاد سخن گفت و برغم تبلیغات صدا و سیما، نمی توان گفت جناح اصلاح طلبان در انتخابات حضوردارند. با این حال دکتر عارف، امروز برای کشور و مردم، و برای بیداری علما و مراجع کاری کند که فردا نمی تواند. عارف نه بدلیل هجمه به خاتمی و نیامدنش و نه به دلیل حذف غیر عادلانه و غیر قانونی هاشمی، بلکه بدلیل اعتراض به تداوم شیوه ناصوابِ فعلی، که اساس نظام را در معرض تهدید و فروپاشی قرار داد ه است و به منظور دفاع از حقِ مردم، می تواند و باید کاری کند کارستان. کار ماندگار او در این موقفِ تاریخی کناره گیری از کاندیداتوری است. کناره گیری نه برای محبوبیت در میان مردم – که آن نیز خواهد بود – کناره گیری برای به صدا درآمدن همه زنگ های خطر. خطری که با عادی شدنِ نادیده گرفتن خواست مردم از سوی حاکمیت و تبدیل آن به یک رویه دائمی منجر شده است. خطری که فاصله گیری دمادم و فزاینده مردم را از حکومت تعقیب می کند.
اگر عارف تصور می کند که می تواند و می گذارند کاری کند، بسم الله؛ و اگر حامیان و مدافعان تداوم حضور او فکر می کنند که با حمایت از او، احتمال بسیج رای ها توده ها را خواهند داشت و پس از آن، خواهند گذاشت تا او بر اریکه قدرت تکیه زند، تکلیف آنها نیز معلوم است. البته ناگفته پیداست که در صورت اتخاذ مواضع صریح، شجاعانه و بی پرده توسط عارف در دفاع از حقِ مردم و عدم لاپوشانی مشکلاتِ اساسی کشور و بیانِ ریشه های واقعی آنها، می تواند در اقبال بیشتر رای دهندگان به او نقش تاثیر گذاری داشته باشد؛ اما با نگاهی به سیر حوادث و براساسِ پیش بینی ها و برآورد هزینه و فایده برای کشور و برای جریان اصلاح طلبی و نیز تحقق مردم سالاری و احیای حق حاکمیت مردم، راه متفاوتی پیش روی اصلاح طلبان است.
با تاسف باید گفت، ناامیدی از وضع موجود، تحقیر و سرکوبِ نقد و منتقدان و برخورد با مخالفان، راه جدایی مردم از حاکمیت را تسهیل و تسریع می کند و امید به آلترناتیوهای دیگر و به انتظار نشستن برای منجیانی– جز اصلاح طلبان – را در پی خواهد داشت. به بیان امانوئل اشمیت در کتاب انجیل های من: “زمانی که رومیان از جلیل گذشتند و مردمانش را تحقیر کردند، من یهودی تمام عیاری شدم… مردمان ما را حقیر می شمردند، به ایمان ما بی حرمتی می کردند، و برای شرمی که احساس می کردم فقط این پاسخ سریع را می یافتم، انتظارِ فردِ نجاتِ بخش ، امید بستن به مسیح .”