۱۳۹۲ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

پورمحمدی : اختلاف بین من با احمدی‌نژاد با انتصاب قالیباف آغاز شد


به گزارش جهان به نقل از فارس، حجت‌الاسلام مصطفی پورمحمدی کاندیدای ریاست جمهوری 

یازدهم پیرامون اختلافات میان خود و 

احمدی‌نژاد اظهار داشت: اختلاف من با احمدی‌نژاد در رابطه با آقای قالیباف اتفاق افتاد.

وی در تشریح بروز اختلاف با احمدی‌نژاد تصریح‌کرد: همزمان با حضورم در وزارت کشور شورای اسلامی شهر تهران آقای قالیباف را به 

عنوان شهردار انتخاب کرده و انتصاب وی با حکم وزیر کشور قطعی می‌شد و این همان چیزی بود که احمدی‌نژاد با آن مخالف بود و با 

توجه به اینکه امضای حکم قالیباف در آن زمان کار درستی بود بدون در نظر گرفتن نظر رئیس‌جمهور و بدون اطلاع وی حکم قالیباف را 

امضاء کردم.

رییس سازمان بازرسی کل کشور تاکید کرد: چنانچه در انتخابات ریاست جمهوری انتخاب شوم قطعا از تمام پتانسیل رقبای انتخاباتی 

خود برای اداره امور کشور استفاده خواهم کرد.

پورمحمدی گفت: اختلاف بین ما در وزارت کشور با احمدی‌نژاد با انتصاب آقای قالیباف آغاز و روز بروز به اختلافات افزوده شد و هر روز 

گسترش یافت.
 

روزانه 13000 چک برگشت می خورد


به گزارش جهان به نقل از اکو نیوز، از فروردین 91 تعداد چک‌های برگشتی روزانه دو هزار برگ افزایش 

یافت و از 11 هزار برگ به حدود 

13 هزار برگ رسید. حجت میرزایی با نگاهی به سال 91 و وضعیت تولید گفت:آمار چک‌های برگشتی با نرخ بی‌سابقه‌ای در حال 

افزایش است و گفته می‌شود در سال‌ 91 نسبت به سال 90 تقریباً سه برابر شده است و سهم بخش تولید در آن بالا و قابل توجه 

است. از همان فروردین و آغاز سال 91 تعداد چک‌های برگشتی روزانه دو هزار برگ افزایش یافت و از 11 هزار برگ به حدود 13 هزار 

برگ رسید.

به گفته این اقتصاددان تعداد چک‌های برگشتی از حدود سه میلیون در سال 84 به بیش از 20 میلیون فقره در سال 91 رسید که 

افزایش تاسف‌بار گرفتاری اهالی کسب و کار در پرونده‌های مالی کیفری را نشان می‌دهد. تداوم این وضعیت برای غالب آنان دشوار و 

بلکه غیرممکن شده است.

شمار کشته‌شدگان زلزله جنوب ایران رو به افزایش است


زلزله‌‌ای به شدت ۱/ ۶ ریشتر بخش کاکی در ۸۹ کیلومتری جنوب شرقی بوشهر را لرزاند. شمار کشته‌شدگان بخش‌های کاکی، شُنبه و طسوج شهرستان دشتی در استان بوشهر به ۳۷ نفر رسیده و تعداد مجروحان رو به افزایش است.
خبرگزاری رویترز گزارش داد که زلزله‌ای به بزرگی ۶.۳ ریشتر منطقه‌ای واقع در ۸۹ کیلومتری جنوب شرقی بوشهر را لرزاند. این زلزله در ساعت ۱۶ و ۲۲ دقیقه در عمق ۱۲ کیلومتری زمین رخ داده است.

اما خبرگزاری "مهر" قدرت زلزله را ۶.۱ ریشتر اعلام کرده است. مرکز زلزله شهر شُنبه گزارش شده و بیشترین خسارات و تلفات انسانی نیز در این شهر کوچک رخ داده است.
خبرگزاری مهر همچنین از وقوع دو زمین لرزه دیگر به بزرگی ۸ / ۴ در ساعت ۱۶ و ۳۴ دقیقه و زمین‌لرزه‌ای به بزرگی ۳ / ۵ ساعت ۱۶ و ۳۵ دقیقه شهر کاکی را لرزاند.

همچنین یک زمین لرزه دیگر نیز به قدرت ۸ / ۴ ریشتر خورموج را لرزاند.ثبت ۳۰ زمین لرزه

تا ساعت ۱۷ و ۴۵ دقیقه به وقت تهران دست‌کم ۳۰ زمین لرزه خفیف دیگر نیز در منطقه ثبت شده است. شدت پنج پس لرزه، بالای ۴ ریشتر گزارش شده است.

در عین حال حسن فیاض‌پور، مدیرکل مدیریت بحران استان فارس نیز در گفت‌وگو با خبرگزاری "مهر" اعلام کرد که در اثر زمین لرزه کلان‌شهر شیراز نیز دچار لرزش محسوس شده است. فیاض‌پور اعلام کرد که در استان فارس خساراتی به بار نیامده است.

نیروگاه اتمی بوشهر خسارت ندیده است

خبرگزارس رسمی روسیه در گزارشی به نقل از شرکت "اتم استوری اکسپورت" که مسئولیت ساخت و تجهییز نیروگاه اتمی بوشهر را برعهده دارد، اعلام کرد که نیروگاه بوشهر در اثر این زلزله خسارتی ندیده است. کاکی در ۸۹ کیلومتری این نیروگاه واقع است.
زلزله بحرین، امارات و عربستان را هم لرزاند

ساکنان دوبی، ابوظبی، بحرین و منطقه "الشرقیه" عربستان نیز اعلام کردند که وقوع زلزله را حس کردند. در عین‌حال رویترز گزارش داد که ساکنان بحرین نیز این زلزله را احساس کردند. از خسارات احتمالی در این کشورها گزارشی منتشر نشده است.
۳۷ کشته و ۸۵۰ مجروح

تعداد کشته شدگان زمین‌لرزه استان بوشهر تا ساعت ۲۲ به وقت ایران ۳۷ نفر اعلام شده است. دست‌کم ۸۰۰ نفر نیز مجروح شده‌اند.

فریدون حسنوند، استاندار بوشهر ضمن اعلام آمار فوق، به خبرگزاری مهر گفته است ۷۰۰ منزل مسكونی ۱۰۰ درصد و تعدادی دیگر از ۳۰ تا ۴۰ درصد تخریب شده‌اند.

وی اضافه کرد: دو روستا در این شهرستان بالای ۸۰ درصد تخریب شده که آمار دقیق تلفات و خسارات این زمین لرزه تا چند ساعت آینده اعلام خواهد شد.

به گفته استاندار بوشهر با توجه به شدت زلزله برق و آب منطقه قطع شده اما در حال حاضر ژنراتورهایی در منطقه مستقر شده و در خصوص آب رسانی نیز تانكرهای آب به منطقه دشتی اعزام شده‌اند.
خبرگزاری دولتی ایرنا به نقل از رییس اورژانس بیمارستان زینبیه خورموج گزارش داد: براساس آخرین گزارش های دریافتی تاکنون ۳۷ نفر در جریان زلزله بخش‌های کاکی، شُنبه و طسوج شهرستان دشتی کشته شده‌اند.

آیت‌الله صفایی بوشهری، امام جمعه بوشهر اعلام ۳ روز عزای عمومی در استان بوشهر کرد.

اعتراض به دفن اجساد قربانیان جنگ در اماکن تاریخی یزد


خبرگزاری "میراث فرهنگی" گزارش داده به‌رغم مخالفت میراث فرهنگی یزد، قرار است جنازه ۸ تن از کشته‌شدگان جنگ ایران و عراق در محوطه تاریخی امیرچخماق یزد خاک شود. پیش‌تر اعلام شد ۱۴۳ دانشگاه نیز در نوبت دفن "شهدا" هستند.
به گزارش خبرگزاری "میراث فرهنگی"، علیرغم مخالفت مسئولان میراث فرهنگی یزد قرار است ۲۵ فروردین ۱۳۹۲، جنازه ۸ تن از کشته‌شدگان جنگ ایران و عراق در محوطه تاریخی امیرچخماق شهر یزد به خاک سپره شود.

مجموعه امیرچخماق یزد، مجموعه‌ای توریستی شامل بازار، تکیه، مسجد و آب‌انبار است که قدمتشان به دوره تیموریان (قرن ۹ هجری) بر می‌گردد. این گزارش می‌افزاید بر اساس قوانین میراث فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، دفن اموات در محوطه‌های تاریخی ممنوع و غیرقانونی است.

مسئولان "حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس یزد" در حالی قرار است جنازه ۸ تن از "شهدای گمنام" را در تکیه امیر چخماق دفن کنند که تمام بناهای مجموعه امیرچخماق در سال ۱۳۳۰ با شماره ۲۴۱۶ در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است.

دانشگاه‌ها در نوبت دفن اجساد

محمد باقرزاده "رئیس کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح "، ۵ فروردین ۱۳۹۲ به خبرگزاری "فارس" گفت: «تاکنون در ۱۸۰ نقطه از کشور "شهدا" خاکسپاری شده‌اند و ۷۴۸ نقطه دیگر برای خاکسپاری در نوبت هستند که ۱۴۳ نقطه در نوبت، دانشگاه است».

در سال‌های اخیر دفن اجساد کشته‌شدگان جنگ ایران و عراق در مکانی غیر از گورستان هم‌چون دانشگاه‌ها در برخی موارد به تشنج کشیده شده است. به عنوان نمونه در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۸۴، دفن  "۳ شهید گمنام" در دانشگاه صنعتی شریف با اعتراض دانشجویان به تشنج کشیده شد.

بنا بر گزارش اخیر خبرگزاری "میراث فرهنگی"، اعلام دفن اجساد قربانیان جنگ ایران و عراق در محوطه تاریخی امیرچخماق یادآور اتفاقات سال گذشته شهر انار است. در این گزارش آمده است: « اتفاقات سال گذشته شهر انار تبعات بسیاری برای مردم و مسئولان این شهر داشت. متولیان دفاع مقدس شهر انار به رغم مخالفت‌های بسیار، جسد شهید گمنامی را در کنار مجموعه تاریخی ارگ دفن کردند. بعدها قرار شد که آرامگاهی با ۱۵ متر ارتفاع بسازند». در این گزارش آمده است که سرانجام به دلیل مخالفت‌ها ساخت این "آرامگاه" نیمه کاره رها شد.

گرامی مقدم: مشی اصلاح‌طلبی شرکت در انتخابات است


اسماعیل گرامی مقدم می‌گوید هرچند اصلاح طلبان در انتخابات مجلس شرکت نکردند اما با توجه به شرایط موجود، به این نتیجه رسیده‌اند که باید در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنند. خاتمی یا رفسنجانی دو گزینه اصلاح طلبان هستند.
آمدن یا نیامدن خاتمی، این روزها مسئله اصلاح طلبان این است. هرچند مردم بیشتر به شرکت یا عدم شرکت در انتخابات فکر می‌کنند. اصلاح طلبان اما ستاد تشکیل می‌دهند: "آفتاب صبح امید". جلسه برگزار می‌کنند تا خاتمی را متقاعد کنند در انتخابات شرکت کند. "مجمع روحانیون مبارز" و "شورای هماهنگی جبهه اصلاحات" هردو در یک روز جلسه برپا می‌کنند تا شرایط نامزدی خاتمی را بررسی کنند.

این سوتر از رهبران در حصر مانده جنبش سبز اما خبری نیست. مردم مرددند. فضای مجازی به دو گروه تقسیم شده: مخالفان و موافقان شرکت در انتخابات. هریک استدلال‌های خودش را دارد.
مخالفان می‌گویند تا رهبران جنبش سبز در حصرند نباید در انتخابات شرکت کرد. موافقان می‌گویند اگر خاتمی یا یک نامزد اصلاح‌طلب دیگر رئیس‌جمهور شود، شرایط برای آزادی رهبران جنبش و دیگر زندانیان سیاسی مهیا می‌شود.

اسماعیل گرامی مقدم عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی می‌گوید به عنوان یک اصلاح‌طلب هر تغییری را از طریق صندوق رای ممکن می‌داند و بنابراین مشی اصلاح‌طلبی شرکت در انتخابات است.

او از آن گروهی است که معتقدند شرکت اصلاح‌طلبان در انتخابات نه فقط به منظور استفاده از فضای انتخاباتی که برای پیروز شدن و رسیدن به قدرت باید باشد.

در پاسخ این پرسش که چه کسی قرار است از آرای مردم حفاظت کند می‌گوید چون اختلافات بین دولت و اصولگراها بالا گرفته، امکان تقلب کم است و ناظران با دقت مراقبند که آرا جا به جا نشود. در این میان اصلاح‌طلبان می‌توانند به مقصود خود که همان صیانت از آرای مردم است برسند.

به نظر آقای گرامی مقدم هرچند جناح حاکم در طی این سال‌ها سعی کرده اصلاح‌طلبان را از صحنه قدرت حذف کند، اما از آن‌جا که حفظ نظام و مشروعیت بخشی به آن از اولویت‌های رهبری است، امکان مشارکت اصلاح‌طلبان در این دوره مهیاست.

دولت با گران کردن دلار، 3 ماه یارانه نقدی را تامین کرد"

مشرق : به دنبال بروز نوسانات شدید ارزی در اواسط سال گذشته، دولت تصمیم گرفت با راه‌اندازی مرکز مبادلات ارزی، اقدام به تخصیص ارز به قیمت 2 درصد زیر نرخ بازار نماید. این مرکز از اوایل مهرماه 1391 آغاز به کار کرد. قیمت دلار عرضه‌شده در مرکز مبادلات ارزی در اکثر روزهای کاری آن در سال گذشته مابین 2400 تا 2500 تومان در نوسان بود.

این در حالی بود که طبق قانون بودجه سال 1391، نرخ ارز مرجع 1226 تومان لحاظ شده و دولت نیز برای واردات کالاهای اساسی همچنان دلار با نرخ ارز مرجع تخصیص داده و می‌دهد.
بیستم اسفندماه گذشته، رئیس‌کل بانک مرکزی اعلام کرد که «از آغاز فعالیت مرکز مبادلات ارزی نزدیک به 7 میلیارد دلار ارز تخصیص داده شده است.»
این بدین معنا است که در شش ماه دوم سال گذشته برای واردات کالاهای مختلف، 7 میلیارد دلار ارز به قیمت حدود 2500 تومان عرضه شده است. این در حالی است که اگر دولت، مرکز مبادلات ارزی را تشکیل نمی‌داد و به سیاق سال‌های قبل، دلار را به قیمت ارز مرجع عرضه می‌کرد، می‌بایستی دلار را به قیمت 1226 تومان می‌فروخت، که همانطور که ذکر شد آن را به قیمت 2500 تومان فروخته است.
یک محاسبه ساده نشان می‌دهد که مابه‌التفاوت درآمد دولت از محل عرضه 7 میلیارد دلار ارز به نرخ مرکز مبادلات ارز با نرخ ارز مرجع، بیش از 8 هزار میلیارد تومان می‌شود. اگر نرخ ارز مرکز مبادلات را به طور حداقلی 2426 تومان در نظر بگیریم (که البته همواره بالاتر از این رقم بوده است) مابه‌التفاوتی که از فروش 7 میلیارد دلار ارز به جیب دولت رفته است، حدود 8400 میلیارد تومان می‌شود.
به عبارت دیگر، طبق قانون بودجه دولت می‌بایست از فروش 7 میلیارد دلار ارز به قیمت 1226 تومان حدود 8600 میلیارد تومان درآمد کسب می‌کرد، اما عملا با فروش آن به نرخ مابین 2400 تا 2500 تومان، حداقل بیش از 17 هزار میلیارد تومان درآمد کسب کرده است که بیش از 8 هزار میلیارد تومان، درآمد جدید محسوب می‌شود اما هنوز هیچ مقام دولتی اعلام نکرده که این رقم درآمد هنگفت کجا رفته است؟
از آنجا که دولت ماهانه حدود 3 هزار میلیارد تومان صرف پرداخت یارانه نقدی می کند، می توان نتیجه گرفت که رقم درآمد کسب شده از گران کردن دلار، معادل حدود 3 ماه پرداخت یارانه نقدی بوده است. این در حالی است که نمایندگان مجلس تاکنون بارها نسبت به استفاده دولت از منابع دیگر برای پرداخت یارانه نقدی، انتقاد کرده اند.
در همین ارتباط دکتر ولایتی یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری نیز ریشه اصلی افزایش قیمت ارز را در ضعف مدیریت پولی و بانکی کشور و همچنین نگاه به ارز به عنوان یکی از منابع جبران کسری بودجه می داند.
گفتنی است طبق آمار رسمی بانک مرکزی، دولت فقط طی 3 ماهه پاییز حدود 17 میلیارد دلار از محل فروش نفت و فرآورده‌های نفتی، درآمد کسب کرده بود. در صورت تداوم این روند در 3 ماهه پایانی، رقم درآمد نفتی دولت در نیمه دوم سال گذشته حدود 34 میلیارد دلار تخمین زده می‌شود.
در هر صورت، مابه‌التفاوت درآمد ارزی دولت در سال گذشته، رقم هنگفتی است که ضروری است نسبت به سرنوشت این پول شفاف‌سازی شود.
 

خودکشی یک کارگر پیمانی در محل كار سابق‌اش


ایلنا : یکی از کارگران بیكار شده شرکت راه آهن جمهوری اسلامی (رجا)، صبح امروز در محوطهٔ اداره «مولد بخار» این شرکت به زندگی‌اش پایان داد.

به گزارش خبرنگار اعزامی ایلنا به شهرستان ری، «مجید.پ» کارگر سابق یكی از شركت‌های پیمانکاری رجا صبح امروز (20 فروردین) در باغچهٔ انتهای محوطهٔ سبز اداره مولد بخار این شرکت با طناب دار دست به خودکشی زد و جان باخت.
در همین رابطه یکی از همکاران وی به ایلنا می‌گوید: صبح امروز ساعت هشت و ربع سرکار آمدم و متوجه حضور ماموران حراست در اطراف باغچه شدم. وقتی نزدیک‌تر رفتم «مجید» را دیدم که از طنابی که بر روی درخت محوطهٔ سبز اداره مولد بخار آویزان شده بود خود را دار زده است.
به گفته این کارگر پیمانکاری شرکت رجا، آقای «پ» دستان خود را با کمربند از جلو بسته بوده است. وی همچنین به نامه‌ای اشاره کرد که در جیب آقای « پ» پیدا شده است.
یکی دیگر از همکاران این کارگر جان باخته تایید می‌كند: در نامه‌ای که در جیب «مجید» پیدا شده دلایل خود کشی او آمده است.
او ادامه می‌دهد: «مجید» حدود ۳۰ سال سن داشت. دی ماه سال گذشته در جریان تعویض شرکت پیمانکاری «مه ریل» به جای شرکت پیمانکاری «هجرت گستر جهان آفرین» به دلیل آنچه «مشکوک بودن وی به اعتیاد به مواد مخدر» عنوان شد، بیكار شد.
همكار این كارگر معتقد است خودکشی آقای «مجید. پ» در اداره، حاوی پیام خاصی برای مسئولان شرکت است و در نامهٔ مذکور به این مساله اشاره شده است.
دیگر همکار آقای «پ» با اشاره به فشار روانی ناشی از بیکاری و مشکلات خانوادگی كه بر «مجید» وارد می‌آمده، می‌گوید: «مجید» در گذشته از همسرش طلاق گرفته بود و با واگذاری حضانت فرزند شش ساله به همسرش، روحیهٔ او بیش از پیش آسیب دید.
او ادامه می‌دهد: مجید دو روز پیش پسر شش ساله خود را به قتل رسانده و از آن زمان متواری شده بود.
وی در ادامه با اظهار تعجب از ورود وی به اداره با وجود حضور ماموران حراست، از عدم امنیت شغلی کارگران این مجموعه ابراز نگرانی کرد.
گفتنی است خبرنگار ایلنا صبح امروز به محض اطلاع از وقوع حادثه به اداره مولد بخار واقع در چهارراه چیت سازی مراجعه كرد اما ماموران حراست مجموعه از ورود وی جلوگیری كردند و به ناچار همكاران این كارگر برای اطلاع‌رسانی در این مورد در بیرون از مجموعه حضور پیدا كردند.

دختر شهید آوینی: شخصیت پدرم را تکه‌تکه کرده‌اند/ آنها که می گفتند آوینی مرتد است بعد از شهادتش از او قدیس ساختند


آن‌قدر که دیگران درباره «مرتضی آوینی» صحبت می‌کنند کمتر از اعضای خانواده او (همسر و فرزندان) سخنی درباره پدر شنیده شده است. بچه‌ها اگرچه زمان رفتن سیدمرتضی کوچک بودند اما این مانع از این نشد که میراث او بدون وارث بماند. کوثر دختر دوم نقد فیلم می‌نویسد و «سجاد» تنها پسر آوینی هم در کار فیلمسازی است.
کوثر آوینی که هنگام مرگ پدر ۱۰‌ساله بود، سال گذشته در گفت‌وگویی  به چهره‌ای نه‌چندان واقعی از مرتضی آوینی که بعد از شهادتش ساخته شده اعتراض کرده بود. او پیشتر هم در یادداشتی با عنوان «آوینی خوب، آوینی مرده است» درباره تصویری که از آوینی ارایه شده است، نوشته بود: «وجوهی از زندگی و تفکرات او را که به اعتقادات خودشان شباهت دارد، جدا کرده‌اند و یک «شهید آوینی مطلوب و شبیه به خودشان ساخته‌اند تا بتوانند با خیال آسوده به زندگی‌شان ادامه دهند.» ۲۰ فروردین‌ درست ۲۰ سال از شهادت مرتضی آوینی می‌گذرد.
روزنامه شرق در گفت و گویی با فرزند شهید آوینی به بررسی ابعاد شخصیتی این شهید والامقام پرداخته است:
خانم آوینی سوال اول را بهتر است اینطور شروع کنیم که از «کامران آوینی» تا مرتضی آوینی چقدر راه طی شده است؟ آیا آنچه ما به‌عنوان شخصیت شهید آوینی می‌شناسیم از کامران آوینی شروع می‌شود و به مرتضی آوینی ختم می‌شود؟ این یک مسیر مشخص بوده که داشته طی می‌شده یا یک تحول، شیفت یا تغییری در بین راه صورت گرفته است؟ چون برخی می‌گویند که آوینی متحول می‌شود. یعنی ما از ابتدا با یک کامران آوینی و بعد با یک مرتضی آوینی روبه‌رو می‌شویم که متعلق به دو جهان متفاوتند. یک‌جور دوقطبی یعنی اینکه ما یک زمانی یک دانشجوی رشته هنر با همه خصایص و ویژگی‌ها و سبک زندگی مخصوص به خودش به نام کامران آوینی داشتیم که با انقلاب شیفت می‌کند به مرتضی آوینی و می‌شود یک فیلمساز انقلابی متعهد و بعد هم با شهادتش تمام می‌شود. آیا چنین پرتره‌ای از پدرتان را قبول دارید؟
از نظر من همه اینها که گفتید، از کامران آوینی به مرتضی آوینی و بعد هم به شهید آوینی، یک راه و مسیر واحد است که طی می‌شود. من پدرم را در وهله اول یک متفکر می‌دانم؛ کسی که در جوانی یک مسیر معین فکری را آغاز می‌کند که تا ۲۰ فروردین سال ۷۲ ادامه پیدا می‌کند و آن روز به نتیجه می‌رسد. اگر به آثار به‌جا مانده از او رجوع کنیم و به ترتیب تاریخی جلو بیاییم، می‌بینیم آن چیزی را که به تعبیر دیگران اسمش شده تحول در شهید آوینی بعد از انقلاب، می‌شود نشانه‌هایش را مرحله به مرحله دید و مسیری را که او از نظر فکری طی کرده، پی گرفت و تا انتها پیش آمد. می‌شود دید که برای کامران آوینی، جوانی که اهل فکر کردن درباره اوضاع سیاسی جهان و تحولاتش بوده، انقلاب اسلامی به‌عنوان یک واقعه جذاب تاریخی مطرح می‌شود و در همین مسیر، وقتی نواری از سخنرانی‌های امام به دستش می‌رسد، به‌طور خاص جذب شخصیت امام می‌شود و کم‌کم وارد مسیری می‌شود که ادامه‌اش حضور در جنگ است و الی آخر. این از نظر من یک مسیر واحد است با یک آغاز و پایان مشخص؛ تحول به‌معنای تغییر بنیانی در آن نمی‌بینم. یعنی اینجور نیست که کامران آوینی یک آدم است، سیدمرتضی آوینی یک آدم کاملا جدید.
دوست دارید درباره زندگی پدر پیش از انقلاب و زمانی که دانشجوی معماری بوده صحبت کنید؟ درباره دوست‌هایش. هیچ‌وقت کنجکاو نشدید درباره شیوه زیست پدر در آن دوره و فکرش بدانید؟
طبعا این کنجکاوی همیشه وجود داشته و از طریق مادر و عمویم و یکی از نزدیک‌ترین دوستان پدرم، مرحوم مسعود افسرمنش، درباره نحوه زندگی و افکارش در دوران دانشجویی‌اش اطلاعات نسبتا مفصلی دارم. اتفاقا در این صحبت‌ها چیزی که برای خودم واضح شد و از نظرم نکته خیلی مهمی هم هست، این بود که اگر زندگی دوران جوانی پدرم را در نسبت با زندگی دیگر جوان‌هایی ببینیم که در دهه ۵۰ دانشجوی دانشگاه هنرهای زیبا بوده‌اند، متوجه می‌شویم که کامران آوینی این‌قدرها هم آدم عجیب و غریبی نبوده اما اگر بیاییم و آن موقعیت را از جایگاه تاریخی‌اش جدا کنیم و بگذاریم یک طرف و بعد زندگی دهه ۶۰ سیدمرتضی آوینی را هم مقابلش قرار دهیم، آن‌وقت سال‌های دانشجویی او و سرکشی‌های جوانانه‌اش باعث به وجود آمدن انواع سوال و سوءتفاهم‌ها می‌شود.
آیا می‌توان گفت که شهید آوینی جریان‌ساز بوده؟ و با زندگی‌اش مسیر یا جریانی را آغاز کرده که بعد از مرگش هم می‌تواند ادامه پیدا کند؟
نه به این معنا که خودش مشغول تدارک این جریان‌سازی بوده. او مشغول یک سیر و سلوک شخصی بوده که با تولدش شروع شده و با مرگش تمام می‌شود. ما می‌توانیم بگوییم که این آدم تاثیرات و نوع نگاه جدیدی از خود به‌جا گذاشته است؛ ولی اینکه بگوییم راهی بنیان گذاشته که می‌شود ادامه‌اش داد، این را چندان درک نمی‌کنم.
حالا اسمش را سیر و سلوک شخصی بگذاریم یا تحول، شاید خیلی محل مناقشه نباشد اما چیزی که هست اینکه نمی‌شود بخشی از هویت آوینی که برآمده از سبک زندگی و نوع نگاهش به مسایل در پیش از انقلاب بوده را نادیده گرفت و حذف کرد به‌ویژه که در شناساندن یک شخصیت به جامعه نمی‌توان او را تکه‌تکه کرد و آن تکه دلخواه را عرضه کرد درحالی که الان درباره آوینی این اتفاق افتاده و مثلا برخی در معرفی آوینی بخش زندگی پیش از انقلاب او را حذف کرده‌اند. این به نظر شما تا چه اندازه به معرفی شخصی مثل آوینی ضربه می‌زند؟
تکه‌تکه کردن شخصیت پدرم اصلی‌ترین مشکلی است که در این سال‌ها اتفاق افتاده و تاثیراتش آن‌قدر گسترش یافته که به نظرم الان دیگر راه برگشتی وجود ندارد. حالا یک تصور رسمی از او شکل گرفته و جوان‌هایی که در این سال‌های اخیر به سنی رسیده‌اند که بتوانند با شخصیت او و نوشته‌هایش آشنا شوند، مشغول همین تصویر رسمی شده‌اند. اکثر آنها از روی یک عشق کلی به شهدا جذب پدرم می‌شوند و کمتر حوصله مطالعه درست انبوه نوشته‌های برجا مانده از او را دارند. البته خانواده هم در جا افتادن این تصویر رسمی مقصر بوده است، از این جهت که به‌قدر کافی تلاش نکرده تا این تصویر را تصحیح کند. الان دیگر برای جوان‌های نسل جدید موضوعیت ندارد که سعی کنند با مرتضی آوینی آنچنان که بوده آشنا شوند. اغلب آنها حوصله و نیاز رسیدن به این شناخت را حس نمی‌کنند. برخی هم از همین موقعیت سوءاستفاده می‌کنند و برای رسیدن به اهداف عموما سیاسی خود، مثلا متن یک سخنرانی در یک جمع خصوصی مربوط به سال ۶۶ درباره موسیقی را پیدا می‌کنند و منتشر می‌کنند تا تاثیری را که دوست دارند، بگذارند. واقعا انتشار ناگهانی چنین متنی جز همان نوع تکه‌تکه کردن شخصیت او و تاثیرگذاری به‌منظور تثبیت آن تصویر شکل‌گرفته‌شده از سیدمرتضی آوینی، چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ من هم در جواب آنها می‌توانم مثال‌هایی بزنم از سال‌های ۷۰ و ۷۱ که پدرم به ما که بچه‌هایش بودیم اجازه می‌داد موسیقی گوش کنیم.
به نظر شما آیا خانواده در معرفی نشدن چهره حقیقی شهید آوینی مقصر بوده است؟ یعنی جاهایی کم‌کاری یا اهمال از سوی خانواده سر زده است؟
من البته نباید درباره آن روزها و سال‌های اولیه صحبت کنم؛ وقتی پدرم رفت من فقط ۱۰ سالم بود و وقتی آن‌قدر بزرگ شدم که فهمیدم دور و برم چه اتفاقاتی دارد می‌افتد، دیگر آن تصور رسمی از پدرم شکل گرفته بود.
منظور از انتظار از خانواده شاید مادر یا به‌ویژه عموی شما که همکار ویژه پدر بود، باشد.
در این مورد هم نمی‌توانم قاطعانه نظر بدهم چون در چند سال اول، فشار زیادی روی خانواده بود.
یعنی چطور فشاری؟
مادر من ناگهان به خودش آمد و دید سه فرزند نوجوان دارد که باید تنها بزرگشان کند در حالی که فشار زیادی از بیرون به خانواده وارد می‌شد؛ فشار افرادی که نه ما را می‌شناختند و نه به این موضوع فکر می‌کردند که بعد از ضربه‌ای که به خانواده وارد شده، درست نیست که بخواهند فورا با ما ارتباط برقرار کنند و در مسایل خصوصی خانواده دخالت کنند.
یعنی به نظر شما افرادی با اهداف خاص می‌خواسته‌اند به شما نزدیک شوند؟
نه با اهداف خاص به معنای پیچیده‌اش. اغلب به علت علاقه‌ای بود که بعد از شهادت به پدرم پیدا کرده بودند. مادرم در آن سال‌ها سعی می‌کرد برای حمایت از ما…
من یک نکته را متوجه نشدم. این فشاری که شما از آن اسم می‌برید و حمایتی که معتقدید مادر می‌خواسته از شما بکند دقیقا چرا و چگونه بوده است؟ خیلی از خانواده‌های شهدا همین وضعیت را داشتند، آیا موقعیت شما متفاوت از آنها بود؟ یا به دلایلی شما وضعیت خاص‌تری را تجربه کردید؟
بله، فکر می‌کنم ما وضعیت کاملا متفاوتی را تجربه کردیم. اولا چند سال بود که جنگ تمام شده بود و مردم دیگر عادت نداشتند به‌طور روزمره با اخبار شهادت کسی روبه‌رو شوند. ثانیا به دلیل فضای تبلیغاتی وسیعی که بعد از رفتن پدرم شکل گرفت، خیلی‌ها که اصلا او را نمی‌شناختند و نمی‌دانستند راوی برنامه‌های روایت فتح چه کسی بوده، ناگهان با او آشنا شدند و دوست داشتند از روی محبت به خانواده ما نزدیک شوند. از طرف دیگر، خیلی‌ها که تا ماه‌های آخر و تا روز ۱۹ فروردین جوری درباره پدرم صحبت می‌کردند که انگار درباره یک مرتد صحبت می‌کنند، بعد از شهادت او به این نتیجه رسیدند که مصلحت در این است که بروند آن طرف پشت‌بام و شروع کردند از او یک قدیس ساختن. مادرم برای حمایت از ما سعی کرد انزوا پیشه کند که خب، خود من بابت این تصمیم بسیار از او متشکرم.
چرا؟ برای اینکه اگر پدر مصادره شده است دیگر خانواده امکان مصادره پیدا نکند؟
نه؛ بحث مصادره نیست. شما ظاهرا دارید دنبال جنبه سیاسی، تبلیغاتی موضوع می‌گردید. صحبت من درباره آن ماه‌ها و سال‌های ابتدایی است. همین که ما در بچگی ناگهان با این واقعیت روبه‌رو شده بودیم که پدرمان را همه می‌شناسند و هر جا می‌رفتیم و فامیل‌مان را بر زبان می‌آوردیم اولین سوالی که از ما می‌شد این بود که آیا با شهید آوینی نسبت داریم، به اندازه کافی سخت بود. مادرم سعی داشت غیرعادی بودن اوضاع را برای ما در همین حد نگه دارد. چون همان‌طور که قبلا گفتم، در آن دوران تعداد زیادی آدم‌ کاملا غریبه سعی داشتند به ما نزدیک شوند؛ و ما بچه‌ها اصلا آمادگی این شرایط را نداشتیم. ما حتی در زمان حیات پدرم هم رفت‌وآمد زیادی نداشتیم و یک خانواده بسیار اجتماعی نبودیم. یکی، دو دوست خانوادگی داشتیم و جمع فامیل؛ یک زندگی معمولی مثل اکثر خانواده‌ها. بعد، از یک طرف با رفتن ناگهانی پدرمان مواجه شدیم و از طرف دیگر با حضور آدم‌هایی ناشناس که می‌آمدند و قربان‌صدقه ما و پدرمان می‌رفتند و گریه و ابراز ناراحتی می‌کردند. اهمیتی هم به نیاز خانواده به حفظ خلوت و آرامش نمی‌دادند و اگر رهایشان می‌کردید ممکن بود بخواهند همراه ما زندگی کنند! طبیعتا ادامه این شرایط اصلا برای بچه‌هایی در سن و سال ما (بین ۹ تا ۱۵ سال) مناسب نبود. توجه داشته باشید که پدر من در ۴۶سالگی و با داشتن سه فرزند کم سن و سال به شهادت رسید. در این شرایط مادرم سعی کرد ما را به یک زندگی عادی بازگرداند و تا حد زیادی موفق شد. اگر می‌خواست خودش هم چهره‌ای اجتماعی پیدا کند و کم‌کم وارد این بحث‌ها شود که سیدمرتضی آوینی واقعا چه کسی بود و چقدر متفاوت بود از چهره‌ای که شما در حال ساختنش هستید، زندگی ما دیگر نمی‌توانست حالت آرام و عادی داشته باشد و با چالش‌هایی روبه‌رو می‌شد که در درجه اول آسیبش متوجه ما بچه‌ها می‌شد.
اولین نشانه‌ها یا اقداماتی که شما متوجه شدید چهره‌ای دیگرگونه یا به «میل خود» از آوینی در حال ساخت است مربوط به چه زمانی بود؟ چه شد که خانواده متوجه شد اتفاقاتی دارد درباره آوینی می‌افتد که مطلوب او نیست؟
سوال سختی است، چون من خیلی بچه بودم و چیزی که بیشتر با آن مواجه می‌شدم (در مراسم‌های بزرگداشت یا سالگردها) این بود که خیلی وقت‌ها در برابر حرف‌های سخنران‌ها یا حتی صحبت‌های حضار، تعجب می‌کردم که اینها دارند درباره پدر من حرف می‌زنند؛ البته نه وقتی که صحبت درباره فرهنگ و هنر و موضوعات فکری بود، چون آنها را درک نمی‌کردم و فقط می‌نشستم و گوش می‌کردم. اما مواقعی که کسی درباره ویژگی‌های فردی او صحبت می‌کرد، خیلی پیش می‌آمد که تعجب کنم. به‌هرحال آن توصیف‌ها چندان شباهتی به کسی که ما در زندگی معمولی می‌دیدیم، نداشت. اما از یک زمانی به بعد که واقعا هم یادم نیست کی و چه سالی بود، در صحبت‌های مادرم و عمویم و برخی دوستان پدرم، مرتب این موضوع مطرح می‌شد که برخی حرف‌ها و گفته‌ها و تصویرهایی که از سیدمرتضی آوینی ساخته می‌شود، غلط و گسسته است و گاهی هم برای رسیدن به یک هدف سیاسی خاص، تصویری ناقص از او ارایه می‌شود.
می‌توانید از زندگی خودتان با پدرصحبت کنید؟ همین تفاوتی که از آن مثال می‌زنید درباره سبک زندگی پدر و رفتارش درخانه.
در دوران جنگ که خیلی کم در خانه حضور داشت. اما جنگ که تمام شد وقت بیشتری را صرف خانواده می‌کرد. گاهی سفر می‌رفتیم، حتی اگر ماشین نداشت ما را با اتوبوس به سفر می‌برد. پدر من در خانه، زندگی‌اش را در کنار خانواده‌اش می‌گذراند، مثل یک آدم معمولی. خانه ما دو خوابه بود. انتهای میهمانخانه را با چند کتابخانه جدا کرده بودند که بشود اتاق خواب من و برادرم. میهمانخانه هم شده بود اتاق کار پدرم. درنتیجه صدای کار کردن او از میهمانخانه به اتاق ما می‌آمد و ما خیلی وقت‌ها متوجه شب بیداری‌های او بودیم. همه کتاب‌ها و وسایلش روی میز ناهارخوری پهن بود و صدای ورق زدن کتاب‌ها و حتی صدای نوشتنش را هم می‌شنیدیم؛ چون با آن خودکارهای قدیمی می‌نوشت که بدنه آبی‌رنگ داشتند و نوک‌شان کمی جدا بود از بدنه و موقع نوشتن، صدا می‌داد. به همین ترتیب صدای نماز خواندن‌های شبانه‌اش را هم می‌شنیدیم چون با صدای بلند می‌خواند و شنیدنش خیلی لذت‌بخش بود. معمولا صبح‌ها که بیدار می‌شدیم برای رفتن به مدرسه می‌دیدیم روی همان فرش میهمانخانه خوابش برده؛ خیلی کم می‌خوابید. خیلی شب‌ها برای شام خانه نبود و برخی شب‌ها هم وقتی می‌رسید که ما خواب بودیم. خیلی وقت‌ها شب‌ همراه مادرم فیلم می‌دیدند. گاهی وقتی میهمان داشتیم، فیلم‌هایی را که مناسب ما بود دسته جمعی می‌دیدیم.
چه فیلم‌هایی می‌دیدید؟ این سوال را هم اگر می‌پرسیم در راستای کمک به تصویر کردن شخصیت حقیقی آوینی است. اینکه خودتان گفتید او یک آدم معمولی بود که با تصویری که از او ساخته شد متفاوت بود؛ و این خیلی جالب است که بدانیم او چه فیلم‌هایی دوست داشت و اصلا اینکه دغدغه سینما و فیلم تا چه حد برای او جدی بود؟
ما در همان دوران ممنوعیت دستگاه ویدیو، در خانه دستگاه ویدیوی مخصوص پخش وی‌اچ‌اس داشتیم که پدرم خریده بود. یک دستگاه پخش بتاماکس هم بود که پدرم از محل کارش آورده بود. چون فیلم‌های وی‌اچ‌اس آن زمان خیلی کمیاب بود، فیلم‌های خوبی را که به دستش می‌رسید برای خودش کپی می‌کرد و یک آرشیو مفصل در خانه درست کرده بود. یادم هست یک دفترچه با جلد کاغذی بنفش با قطع بزرگ هم داشت که احتمالا یادگار دوران جوانی‌اش بود و فهرست فیلم‌هایش را به‌همراه نام کارگردان خیلی خوش‌خط و مرتب در آن نوشته بود. دقیقا یادم نیست که چه فیلم‌هایی می‌دید؛ بیشتر فیلم‌هایی یادم هست که به ما هم اجازه دیدنش را می‌داد مثل ترمیناتور ۲ یا پرندگان هیچکاک یا بتمن بازمی‌گردد تیم برتون. خیلی فیلم‌ها را هم اجازه نمی‌داد ما ببینیم. خیلی وقت‌ها کلی اصرار می‌کردیم و گاهی او بخشی از فیلم را سانسور می‌کرد تا ما ببینیم؛ مثل فیلم روح «جری زوکر». آن دفتر را من هفته‌ای چند بار می‌خواندم و بدون اینکه بدانم این فیلم‌ها چی به چی هستند، حفظ شده بودم که فیلم باد را «ویکتور شوستروم» ساخته یا کارگردان در بارانداز «الیا کازان» است. از یکی از سفرهایش هم سوغاتی برای ما دستگاه آتاری آورد؛ آن زمان این نوع دستگاه‌های بازی تازه داشت وارد ایران می‌شد. خودش دستگاه را وصل کرد و راه انداخت و اسم بازی‌ها را برای ما ترجمه کرد. این بود پدری که من می‌دیدم.
یعنی یک آدم چند بعدی؟
نمی‌دانم اسمش را چه باید گذاشت. از نظر من ماجرا ساده بود: مدتی پس از پایان جنگ و پایان ساخت مستندهای روایت فتح، پدرم به خودش آمد و دید که به‌خاطر مشغولیت‌های این چند سال، فرصت نکرده فیلم‌های تاریخ سینما را بازبینی کند و تصورش از سینمای غرب بر مبنای خاطراتش از فیلم‌هایی است که در جوانی در سالن‌های سینما دیده. همان طور که گفتم، او یک متفکر بود و متفکر از مواجه شدن با اشتباهاتش هراسی ندارد. در این مورد هم این شهامت را داشت که در آن سال‌ها پس از یافتن فرصتی برای مطالعه دوباره سینما، به این فکر کند که شاید بعضی تلقی‌هایش از سینمای غرب ناقص است و شروع کرد به تحقیق دوباره و کتاب خواندن و فیلم دیدن‌های مرتب. که این همان پروسه‌ای است که می‌شود نتیجه‌اش را با خواندن نوشته‌های سینمایی او بر حسب تاریخ انتشار، متوجه شد.
به لحاظ مالی این اواخر وضعیت خانواده چطور بود؟
در دوران جنگ وضع مالی خیلی بدی داشتیم، اما بعد از جنگ اوضاع خیلی معمولی بود. ماشین شخصی نداشتیم. یک پیکان سفید سوار می‌شدیم که احتمالا مال حوزه هنری بود. در آن سال‌ها هیچ‌وقت احساس نکردم که خواسته‌هایی دارم که خانواده‌ام نمی‌تواند برآورده کند؛ البته این دلیل دیگری هم داشت؛ ما بچه‌های دهه ۶۰ بودیم و دوران جنگ و چندان خواسته‌های عجیب و غریبی نداشتیم که خانواده از پس برآورده کردنش بر نیاید. همه چیز خیلی معمولی بود.
شما پیش از این در جایی اشاره کرده بودید که پدرتان در این سال‌های آخر به دریافت‌های جدیدی رسیده بود و اینکه احتمالا این دریافت‌های جدید باعث شده بوده یکسری دشمنی‌ها پیش بیاید. ممکن است توضیح دهید اینها چه دریافت‌هایی بوده و چه می‌شود که این دشمنی‌ها شروع می‌شود؟
درشرایطی‌که خیلی‌ها بعد از جنگ به زندگی عادی‌شان برگشتند، پدر من هم این امکان و موقعیت را داشت که یک شغل مناسب دولتی پیدا کند و حتی یک مدیر رده بالا شود، اما ترجیح داد، یا حتی بهتر است بگویم وظیفه خودش می‌دانست که کار فرهنگی کند و در این عرصه تاثیرگذار باشد و سیر و سلوک شخصی‌اش را ادامه دهد. او به مرور در این راه به دریافت‌های جدیدی در زمینه فرهنگ رسید و با جسارت عقایدش را بیان کرد. بعد از پایان جنگ این تصور عمومیت یافت کسانی که جبهه رفته‌اند، همه آدم‌هایی هستند با دیدگاه‌های مشترک، از یک خاستگاه مشترک و در یک گروه و دسته می‌گنجند. پدر من هم تا یک زمانی ابایی ندارد از اینکه جزو همان آدم‌ها و همراه همان‌ها شناخته شود، چون واقعا هم اشتراکات فراوانی با آنها دارد، اما یک وقتی متوجه می‌شود که همان‌ها که او همراهی‌شان را پذیرفته، عرصه فرهنگ و هنر را درست نمی‌شناسند و به‌جای تحلیل فرهنگی، مشغول سیاسی‌کاری شده‌اند. درحالی‌که پدر من اصلا آدم سیاسی نبود. البته اظهارنظرهای سیاسی می‌کرد، ولی دغدغه اصلی‌اش فرهنگ بود. درنتیجه کم‌کم ترجیح داد راه خودش را از آنها جدا کند و تا جایی پیش رفت که در پانویس یکی از مطالبش به این جدایی از آن نگاه و به آن جریان اشاره مستقیم کرد. طبعا این کار او و صراحتش در اعلام این قضیه، برای خیلی‌ها‌ گران تمام شد. فکر کردند معنایش این است که پدرم خط مشی سیاسی‌اش را عوض کرده و رفته در گروه مقابل.
«آنها» که می‌گویید منظورتان به‌طورمشخص چه جریان یا تفکری است؟
خودتان بهتر از من می‌دانید که نمی‌شود جواب دقیقی به این سوال‌ داد. مگر این نوع تقسیم‌بندی‌ها هیچ‌وقت در کشور ما شفافیت کامل پیدا کرده؟ هم برخی سازمان‌های رسمی فرهنگی جزو «آنها» بودند، هم برخی روزنامه‌ها و هم برخی افراد که خودشان را نماینده مطلق تشخیص حق از باطل می‌دانستند و البته هنوز هم این وظیفه را برای خودشان قایلند.
شما قبلا گفته بودید کسانی که در زمان حیات پدر او را رانده بودند، پس از شهادتش سعی کردند یک شهید آوینی مطلوب از نظر خودشان بسازند. شهید آوینی چه ویژگی‌ای دارد که بعد از شهادتش مصادره به مطلوب شود؟ چه کارکرد یا قابلیتی دارد که چنین اتفاقی برایش می‌افتد؟
ویژگی او و قابلیتش برای مصادره به مطلوب شدن این است که یکی از معدود آدم‌های فرهنگی است که در آن سال‌ها حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد و عقاید خاص و نظریاتی که گاهی جنبه عملی هم پیدا کرده‌اند. پس از شهادت، چند هزار صفحه مطلب چاپ‌شده از او به جا مانده که حاصل چندین سال فکر و کار کردن و نوشتن است؛ مطالبی که به سال‌های مختلف و دوره‌های مختلفی از حیات فکری او بازمی‌گردد و در هر کدام از آنها، عقایدی وجود دارد که می‌تواند دستاویز عده‌ای قرار گیرد برای اینکه چیزهایی که مطابق میل و عقیده خودشان است، انتخاب کنند و بگویند شهید آوینی این بود و دیگر نوشته‌های او را هم نادیده بگیرند.
با این وجود اگر آوینی شهید نمی‌شد این مسیر که شما می‌گویید همچنان ادامه می‌یافت، وآن وقت دیگر خیلی امکان مصادره کردنش وجود نداشت.
قطعا. البته به نظرم اگر پدرم زنده بود، شاید الان چندان امکان کار نداشت. اگر به آرشیو روزنامه‌ها و مجلات در همان شش‌ماهه آخر زندگی پدرم رجوع کنید، به‌وضوح ملاحظه می‌کنید که با آن هجوم شدید و حملاتی که علیه‌اش وجود داشت و بخشی از آن کاملا برنامه‌ریزی شده بود، اگر خودش هم می‌خواست دیگر برای او امکان حضور در بسیاری از عرصه‌های فرهنگی وجود نداشت.
پدر شما زمانی که خاتمی وزیر فرهنگ بوده نامه‌ای به او می‌نویسد که محتوای این نامه بعدها دستاویز گروه خاصی شد و به نوعی استفاده سیاسی از آن شد و این را حجتی تلقی کردند که بله مثلا شهید آوینی هم به برخی رفتارها و عملکردها از همان زمان نقد داشت و از همان زمان خیلی چیزها را متوجه شده بود و می‌دانست و حرفش را می‌زد. پدر شما در این نامه به سخنرانی‌ای که خاتمی در دانشگاه داشته ایراد گرفته که تو اینقدر که به تحجر تاخته‌ای خوب بود کمی هم به تجدد می‌تاختی چون مشکلات ما بیشتر ناشی از تجدد و غرب و لیبرالیسم است.
آنها که هر چند وقت یک بار، برای حمله به ایشان درباره این نامه صحبت می‌کنند، متنی را دستاویز قرار داده‌اند که بیش از ۲۰ سال قبل در شرایطی متفاوت خطاب به وی در مقام وزیر فرهنگ و ارشاد نوشته شده بوده. اینها قصدشان این نیست که توجه مخاطب را به بحث‌های طرح‌شده در آن متن جلب کنند، بلکه می‌خواهند با اشاره سریع به اینکه شهید آوینی با آقای خاتمی مشکل داشته، روی مردم تاثیر بگذارند؛خب بله، آن نامه نوشته شده و هیچ‌کس منکرش نیست. بله، سیدمرتضی آوینی در زمینه فرهنگی با آقای خاتمی اختلاف نظر عمیق داشته و این را هم با صراحت بیان می‌کند. او یک متفکر آرمان‌گرا بوده و ابایی هم از بیان اعتقادش نداشته. یعنی پدرم در مقام کسی که سال‌ها زندگی‌اش را صرف کار فرهنگی کرده و در این زمینه مطالعات بسیار زیادی داشته وظیفه خودش می‌دانسته که در عرصه فرهنگ صراحتا اظهارنظر کند و مخالفتش با رویکرد وزارت ارشاد آقای خاتمی را علنی کند. اما این چه ارتباطی به عملکرد ایشان در دوران ریاست‌جمهوری‌اش دارد؟
یعنی به اعتقاد شما آن نامه هیچ رنگ سیاسی‌ای نداشته است؟
با توجه به زمان نوشته شدن آن متن، اصلا چرا باید سیاسی تلقی شود؟ یعنی حمله به آقای خاتمی در آن زمان، کدام بهره سیاسی برای کدام جناح داشته که پدرم هم احیانا منفعتی از آن ببرد؟ در آن زمان اصلا این تقسیم‌بندی‌هایی که الان هست و جریان‌هایی که در اواسط دهه ۷۰ به وجود آمد، نبوده. اگر کسی بخواهد واقعا پی به صحت گفته‌هایی که در این سال‌ها درباره شهید آوینی شنیده است، ببرد، راهی ندارد جز آنکه نوشته‌های خود او را به ترتیب تاریخی بخواند؛ آن وقت متوجه می‌شود حرف‌هایی که درباره او و اعتقاداتش زده می‌شود تا چه اندازه درست و نزدیک به واقعیت است و چقدر نیست.
به عنوان کسی که پیگیر افکار و اندیشه‌های پدر هستید چه دریافت یا برداشتی از او دارید؟ آیا می‌توان مثلا گفت آوینی کسی بوده که پرچمدار مقابله با لیبرالیسم فرهنگی بوده است؟ یعنی آیا صرفا دنبال این بوده؟ آن نگاه به سیاست‌های فرهنگی بعد از جنگ و دولت هاشمی را خیلی از جنگ‌رفته‌ها داشتند. آیا آوینی را هم می‌توان در همین رسته جا داد؟
در یک تحلیل تاریخی کلی شاید، اما به‌نظرم پدرم پرچمدار هیچ جریانی نبوده و در هیچ دسته‌ای هم طبقه‌بندی نمی‌شود. منش و علاقه‌اش این نبوده که سخنگوی چنین جریان‌هایی باشد. او به صراحت در برابر آدم‌هایی که فکر می‌کرده از معیارهای فرهنگی انقلاب انحراف پیدا می‌کنند، می‌ایستاده و واکنش‌اش از همان تفکر آرمان‌گرایانه برمی‌خاسته است. پشت نقد فرهنگی او، ایده و فکر وجود داشت؛ اما دیگران، آن رزمندگان به شهربرگشته‌ای که وضعیت دولت آقای هاشمی را نقد می‌کردند عمدتا کسانی بودند که بعد از سال‌ها جنگ، برگشته بودند و با جامعه‌ای با رنگ و لعاب جدید روبه‌رو شده بودند و به‌راحتی نمی‌توانستند این تغییرات عمده را قبول کنند. اما پدر من با آمادگی کامل با این تغییرات روبه‌رو شد. او در مقاله «انفجار اطلاعات» از نیچه نقل‌قول می‌کند که «خانه‌های‌تان را در دامنه‌ کوه آتشفشان بنا کنید» و خودش واقعا همین‌طور زندگی می‌کرد. پشت رفتارهای او همیشه اعتقادی وجود داشته و این مسیر فکری تا یک دوره‌ای به مذاق برخی خوش می‌آمده و ازجایی به بعد هم نه.
گفته می‌شود در آن زمان، مجله سوره اگرچه بیشترصبغه فرهنگی داشته اما به نوعی به لحاظ جریان فکری در تقابل با نشریاتی چون کیان عمل می‌کرده است. گفته می‌شود به لحاظ نظری و فلسفی هم متمایل به فردید بوده و این تقابل هم از همین‌جا ناشی می‌شده است. حتی گفته می‌شود  خود آوینی از طرفداران اندیشه فردید بوده است. این ادعا را تا چه اندازه تایید می‌کنید و آیا نشانه‌هایی هست که پدر شما از علاقه‌مندان به فلسفه فردید بوده است؟
این بحث بسیار درازی است و فکر نمی‌کنم بتوان در این مجال مختصر درباره‌اش حرف زد و ضمنا من آنقدر سواد فلسفی ندارم که در این مورد نظر جامع بدهم. شما بهتر است درباره این موضوع با صاحب‌نظران این عرصه صحبت کنید. همین‌‌قدر می‌دانم که پدرم هرگز با مرحوم فردید ملاقاتی نداشته و هرگز در جایی نگفته یا ننوشته که خودش را متاثر از ایشان می‌داند. اما البته با دیدگاه مجله کیان و جریان روشنفکری دینی مشکل داشته و مخالفت‌هایش را چه شفاهی و چه کتبی بیان کرده. اما اهل چنین محاسباتی نبود که الان شما بیان کردید.
شما گفتید اگر کسی سیر مقالات و نوشته‌های پدر را دنبال کند متوجه می‌شود صحبت‌هایی که درباره او زده می‌شود درست است یا نه. اینکه کسی نتوانسته آوینی حقیقی را بشناسند آیا به این دلیل است که او به‌طور کامل مطالعه نشده است؟ یعنی چهره واقعی به قول شما اینقدر پنهان مانده است؟ آیا به این خاطر نیست عده‌ای که آوینی را می‌شناسند درباره‌اش صحبت نمی‌کنند و تنها گروهی یا افرادی هستند که با نگاه و برداشت خودشان درباره او صحبت می‌کنند؟
در این سال‌ها همه کم‌وبیش امکان صحبت کردن داشته‌اند. به‌نظرم مساله این است که عده‌ای نسبت به بقیه رویکرد فعال‌تری داشته‌اند و در برابر خلأ ناشی از سکوت خانواده و برخی از دوستان و آشنایان، صحبت‌هایشان پررنگ‌تر و موثرتر بوده است.
تبلیغاتی‌تر رفتار کرده‌اند. این‌طور نبوده که جلوی دوستان و همراهان دیگر یا اعضای خانواده ایشان را گرفته باشند که صحبت نکنند. اما درباره بخش اول سوال‌تان، به جرات می‌توانم بگویم اکثر کسانی که داعیه حفاظت از شخصیت و اعتقادات شهید آوینی را دارند، حتی یک کتاب کامل از سیدمرتضی آوینی را نخوانده‌اند و مطابق با همان تصور کلی که رسانه‌ها ساخته‌اند، صحبت می‌کنند. البته درست است جریان فرهنگی سال‌های اخیر دست این گروه را برای جاانداختن نظریات خودشان درباره شهید آوینی، باز گذاشته است اما این به معنای بسته بودن دست بقیه نبوده بلکه دیگران ترجیح داده‌اند سکوت کنند. همین الان هم اگر ما رجوع کنیم به آن دسته از همکاران پدرم که در مجله سوره با او بودند و آنها که درروایت فتح همراهش بودند، صحبت‌هایشان خیلی متفاوت است. هر کدام از این دو گروه جوری درباره‌اش صحبت می‌کنند که انگار گروه مقابل اصلا مرتضی آوینی را نمی‌شناسند. کسی که هر دو این جنبه‌ها را بشناسند و درباره‌اش صحبت کند خیلی سخت پیدا می‌شود.
پس درباره پدر یک تصور کاملا دوگانه شکل گرفته است.
می‌شود گفت بله؛ دلیلش این است که آدمی چندوجهی بوده با دغدغه‌های متفاوت و از نظر عده‌ای متضاد. کسانی که در روایت فتح همکار ایشان بودند همان زمان خیلی مشکل داشتند با اینکه پدرم وقت زیادی را در حوزه هنری و در مجله سوره می‌گذراند. به خودش هم می‌گفتند که مثلا چرا وقتت را با آن نوع آدم‌ها می‌گذرانی. در نوارهای مصاحبه‌ای که از این عده موجود است و من شنیده‌ام، خودشان با صراحت می‌گویند که به شهید آوینی می‌گفتیم که چرا می‌روی سوره و چرا وقتت را صرف آن آدم‌ها و آن علایق می‌کنی.
آیا سوره به نوعی با تساهل و تسامح یک مکان آزاد اندیشی برای پدر شما نبوده است؟ از همه طیف‌های فکری و جریان‌ها آنجا بودند و کار می‌کردند. شاید مخالفان پدر با اینها زاویه داشتند.
بله، از همه نوع طیف‌های فکری آنجا حضور داشتند و کار می‌کردند. خیلی‌ها بودند که با اکراه به سوره می‌‌‌آمدند و کار را در آنجا شروع می‌کردند، اما بعد از مدتی به این نتیجه می‌رسیدند که اشتباه کرده‌اند. اما نمی‌شود گفت مکان آزاداندیشی؛ پدرم تا آخرین لحظه زندگی‌اش اصول خودش را داشت. اما اینطور فکر نمی‌کرد چون اصول خودش را دارد، نباید با کسانی که لزوما مثل او فکر نمی‌کنند نشست و برخاست داشته باشد. بخش عمده‌ای از دعواهای ماه‌های آخر به دلیل همین تفاوت منش بود.
قبول دارید موضعی که آوینی درحمایت از افرادی که درسوره بودند داشت باعث چنین برخوردهایی شد یا سلسله مقالاتی که درباره فروغ فرخزاد با عنوان «کاهنه مرگ آگاه» نوشته شد وکوتاه هم نیامدچنین واکنش‌هایی داشت.
شما احتمالا به مقالات یوسفعلی میرشکاک اشاره می‌کنید. بله، قطعا حمایت‌های او از برخی همکارانش و نوشته‌های آنها در مجله سوره باعث شده بود آن اختلاف‌ها شدت پیدا کند. گروه مقابل معتقد بودند کسانی که به سوره رفت‌و‌آمد دارند و در آنجا می‌نویسند «خودی» نیستند.
اعتقاد داشتند آوینی هم دارد متمایل به غیرخودی‌ها می‌شود؟
اصلا می‌گفتند غیرخودی شده و تمام شده. با قیافه ظاهری‌اش هم مشکل داشتند. می‌گفتند چرا به جای اورکت جنگی سابق، کت و شلوار می‌پوشد. چرا مقالات سینمایی می‌نویسد و کتاب هیچکاک همیشه استاد درمی‌آورد. چرا حرف‌هایی در نشریه منسوب به او منتشر می‌شود که از نظر آنها موجه نیست یا به قشری بال و پر می‌دهد که «انقلابی» محسوب نمی‌شوند. خیلی‌هایشان به صراحت می‌گفتند که جای ما کجاست در کاری که تو ‌داری انجام می‌دهی.
پس خیلی‌ها با دیدگاه او کاری نداشتند، بیشتر نگران جایگاه خودشان بودند؟
هر دو اینها با هم بوده. یکی رسما تهدید می‌کند که اگر قرار است مسعود فراستی آنجا باشد، من می‌روم و وقتی می‌بیند تهدیدش اثر نداشته، واقعا رفته است. بعضی دیگر هم وقتی دیدند در نوشته‌هایش علنا می‌گوید من هرچه را شما می‌گویید تایید نمی‌کنم، دشمنی‌ها را شروع کردند. واقعیت این است که کارهای کثیفی در آن چند ماه آخر رخ داده تا حیثیت این آدم به عنوان کسی که مجال کار داشته باشد از بین برود. به حوزه هنری و محمد علی زم فشار می‌آورند برای اخراج او. یکی از نشریات اصلا کسی را مامور کرده بود تا برود بگردد سندهایی پیدا کند تا بتوانند منتشر کنند و ثابت کنند این آدم منحرف شده و دیگر از ما نیست. کسی که این ماموریت را داشت بعدها آمد در مقابل دوربین کیومرث پوراحمد (در فیلم مرتضی و ما) اعتراف کرد که بله به من گفتند برو و این کارها را بکن تا ما آوینی را «بزنیم».
حضور ایشان در ماه‌های آخر در مجموعه روایت فتح هم خیلی کمرنگ بوده و در یک دیدار رسمی هم که گروه داشته است آنها را همراهی نمی‌کند و غایب است. شما این کمرنگ شدن نقش یا حضور او را در مجموعه‌ای که به نوعی با نام آوینی پیوندی ناگسستنی داشته و حتی بعد از مرگ آوینی هم بیشتر شد چطور ارزیابی می‌کنید؟
نه، این‌طور نیست. در این مورد اشتباه می‌کنید. پدرم در
تمام ماه‌های آخر زندگی‌اش در روایت فتح حضور داشته. یا در سفر بود برای فیلمبرداری یا می‌رفت سر مونتاژ برنامه‌ها و نریشن مجموعه شهری در آسمان را می‌نوشت و می‌خواند. در نهایت هم که در زمان فیلمبرداری مجموعه جدید روایت فتح به‌شهادت رسید. چنین چیزی نبوده.
ما شنیده‌ایم که با صدا وسیما دچار تعارضاتی شده بود و یک‌بار حتی ایشان را راه هم نمی‌دهند. یک‌بار هم می‌گویند که آرشیو شما آنجا پاک شده است. آیا مجموعه همه اینها باعث نشد که او به نوعی بیشتر به سمت حوزه هنری و مجله سوره گرایش پیدا کند. در واقع صرف تغییر علایق و نگاه‌هایشان از یک سو و آن تعارض‌ها و تضادها هم در این کشیده شدن او به سمت گروهی که در سوره جمع شده بودند گویا بی‌تاثیر نبوده است، درست است؟
نه، چند موضوع را با هم ترکیب کرده‌اید؛ تولید مجموعه روایت فتح لزوما ارتباطی به سازمان صدا و سیما نداشت. روایت فتح در شروع به کار دوباره‌اش بعد از جنگ، به‌عنوان موسسه‌ای مستقل مشغول تولید برنامه بود و این برنامه‌ها فقط برای پخش به تلویزیون تحویل داده می‌شد. بنابراین لازم نبود که پدرم در آن ایام به سازمان صداوسیما رفت‌و‌آمد داشته باشد. اما پیش از این، در همان سال‌های جنگ، پدرم هم با صداوسیما اختلافات سازمانی داشت و هم با نحوه مدیریت و سیاست‌های آقای محمد هاشمی اختلافات فرهنگی. این اختلاف‌های کهنه در زمان تولید مجموعه خنجر و شقایق به کارگردانی نادر طالب‌زاده که نریشن آن را پدرم نوشته بود و خوانده بود به اوج رسید و متعاقبش آن اتفاقاتی افتاد که شما اشاره کردید. در نهایت کار به جایی رسید که صداوسیما رغبتی به همکاری با پدرم نداشت، ولی شرایط کار در حوزه هنری بهتر بود.
پیش از این گفته بودید که تحت تاثیر همین فشارها، ممکن بود کار فرهنگی را کنار بگذارد.
بله، این بحث مطرح بود که کار فرهنگی را رها کند و دنبال تخصص اصلی خودش یعنی معماری برود. با مرحوم آقای افسرمنش، که گفتم دوست دوران دانشگاهش بود و جزو همان معدود دوستان خانوادگی ما، نقشه‌ای برای خانه‌ای جدید طراحی کرده بودند و قرار بود همان خانه‌ای را که در آن ساکن بودیم خراب کنند و دوباره بسازند.
ارتباط شما با موسسه روایت فتح و بنیاد آوینی چطور است؟ منظورم ارتباط خانواده شهیدآوینی است.
با موسسه روایت فتح تا زمانی که عموی من مدیرعاملش بود، مراوده داشتیم، اما الان سال‌هاست خانواده هیچ نوع ارتباطی با موسسه روایت فتح ندارد.
موسسه شهیدآوینی چطور؟
موسسه شهید آوینی از ابتدا ارتباطی به ما نداشت. یادم هست زمانی که قصد تاسیس‌ این موسسه را داشتند، آمدند پیش عمویم و گفتند اجازه می‌دهید که اسم شهید آوینی را روی این موسسه بگذاریم، مذاکراتی کردند و در نهایت عمویم درخواست کرد از اسم شهید آوینی استفاده نکنند. به مادرم رجوع کردند و او هم مخالفت کرد. آنها هم در نهایت گفتند که ما فقط می‌خواستیم احترام شما را رعایت کنیم و حالا که می‌گویید نه، کار خودمان را می‌کنیم. بعد هم که موسسه راه افتاد، پیشنهادات زیادی برای همکاری به ما شد که آن هم در اصل در راستای توجیه نامی بود که روی موسسه گذاشته بودند و ادعاهایی که داشتند. به مادرم، برادرم و آقای معززی‌نیا پیشنهادات متعددی برای همکاری دادند که تا امروز هیچ‌یک نپذیرفته‌اند.
مادر شما هم صاحب یک انتشارات است. آنجا چقدرتوانسته‌اید حافظ میراث آوینی یا ارایه چهره‌ای واقعی از او باشید؟ چقدر تلاش کرده‌اید؟
انتشارات «واحه» یک انتشارات خصوصی و تازه‌تاسیس است و نخستین قدم ما گرفتن امتیاز انتشار ۱۲ جلد کتاب پدرم از نشر ساقی و چاپ دوباره آنها بوده است. کاری که دردسرهای زیادی هم داشت؛ جوسازی‌های بسیاری انجام شد که بگویند هدف خانواده، سانسور برخی نوشته‌های شهید آوینی است و حتی گفتند که ما قصد داریم نگذاریم این آثار به دست مخاطبانش برسد و به‌شکل محدود توزیع شود! مهم‌ترین اقدام انتشارات واحه، چاپ سریع همه کتاب‌ها بدون ذره‌ای تغییر بود تا جلوی همه حرف و حدیث‌ها گرفته شود. برای توزیع هم تلاش کردیم کتاب‌ها را به هر نقطه از کشور که ممکن است برسانیم و شرایط پخش آنها را بهتر از قبل کنیم. اخیرا کتاب تماشاگه راز هم چاپ شده که منتخب برخی مقالات پدرم با موضوع سینمای دفاع مقدس است. کتاب‌هایی هم در دست آماده‌سازی داریم؛ یک کتاب زندگینامه و کتابی هم از مجموعه نوشته‌های دیگران درباره او. اما وضعیت قیمت کاغذ و هزینه‌های چاپ کار را مشکل کرده است. خیلی پیش آمده که در نمایشگاه کتاب به ما بگویند که چرا شما کتاب‌های ایشان را ارزان‌تر منتشر نمی‌کنید؛ در حالی‌که متوجه نیستند انتشارات ما خصوصی است و هیچ حمایت مالی از جایی نمی‌شود. فعلا این انتشارات دارد با سرمایه شخصی مادرم کار می‌کند.
آقای پوراحمد همان زمان فوت ایشان فیلمی می‌سازد که گویا برای مراسم چهلم آماده شده بود. آن را در مقایسه با تصاویر دیگری که از او نشان داده شده چطور ارزیابی می‌کنید؟
فیلم خوبی است. به جز فیلم مرتضی و مای آقای پوراحمد، اثر قابل‌عرضه و مهم دیگری در مورد پدرم ساخته نشده است. فیلم مرتضی و ما به‌شدت نشان از حال‌وهوای روزهای ابتدایی پس از شهادت ایشان دارد و جوی که دوستان و همکاران و خانواده در آن به‌سر می‌بردند.
یعنی با وجود موسسه روایت فتح و موسسه آوینی تا به حال هیچ کار جدی برای ساخت مستند یا فیلم درباره خود آوینی انجام نشده است؟
چرا، فیلم‌هایی ساخته شده و کتاب‌هایی منتشر شده، از جمله مجموعه ۴۰ قسمتی «روایت راوی» که توسط حسین معززی‌نیا کارگردانی شده و همچنین چند فیلم مستند یا برنامه تلویزیونی که دیگران تولید کرده‌اند. اما فکر می‌کنم مرتضی و ما هنوز از آثار مشابه شاخص‌تر است. البته آثار نازل و بسیار ضعیف هم در این سال‌ها ساخته شده که جای بحث ندارند.
نوشته یا چیزی از پدر هست که هنوز منتشر نشده باشد؟
نه، متن منتشرنشده‌ای باقی نمانده. البته به جز کتاب «هر آنکه جز خود» که در دوران دانشجویی‌اش نوشت، با سرمایه شخصی منتشر کرد و بعدا خودش آن را جمع‌آوری کرد و سوزاند. طبیعتا ما این کتاب را تجدید چاپ نمی‌کنیم چون چیزی را که خودش سوزانده، چرا ما باید چاپ کنیم؟
شما به عنوان فرزند آوینی یا دیگر افرادخانواده چه میزان در رفتار و گفتارخود مجبور به رعایت تصویری هستید که از پدر ارایه شده است. به‌ویژه شما به عنوان یک منتقد سینمایی تا چه اندازه تصویر رسمی پدر در جامعه عاملی بوده برای اینکه شما جاهایی ملاحظاتی در کار خود داشته باشید؟
هیچ‌کدام اجباری برای رعایت نوع خاصی از رفتار نداشته‌ایم؛ هرکس طبق اعتقادات خودش عمل کرده است. برای من در زمینه کاری‌ام، خب، گاهی این ملاحظه وجود داشته که بهتر است درباره فلان فیلم یا فلان کارگردان سینما ننویسم، چون ممکن است باعث سوءتعبیر شود.
قطعا رضایت‌بخش نیست برای شما؟
این هم جزیی از زندگی من شده است؛ به آن عادت کرده‌ام، مانند خیلی ملاحظات دیگر که با آنها بزرگ شده‌ام. البته این معنای خودسانسوری ندارد؛ تصمیم خودم بوده. اگر پرهیز یا ملاحظه‌ای می‌کنم برای این است که حوصله مواجه‌شدن با عواقب ناشی از کج‌فهمی را ندارم. حرف‌هایی که من می‌زنم ناگزیر می‌رود زیر سایه نسبت من با شهید آوینی و من نه از منظر شخص حقیقی خودم که از منظر دختر شهید آوینی باید به پرسش‌هایی پاسخ دهم و این چیزی است که من از آن پرهیز دارم. فضای جامعه و نگاهی که روی پدرم سایه انداخته به‌شدت سیاسی است درحالی‌که او یک شخصیت کاملا فرهنگی با دغدغه‌های فرهنگی بود.
من هم که دخترش هستم خودم را یک آدم فرهنگی می‌دانم، نه سیاسی، اما برداشت‌هایی که از کارهای فرهنگی‌ همه ما می‌شود متاسفانه اغلب سیاسی است. مثلا یکی به من ایمیل می‌زند که جایگاه پدرت را فراموش کرده‌ای که از فلان فیلم دفاع می‌کنی؛ یا می‌آیند و می‌گویند چیزی که در این فیلم از آن حرف زده می‌شود در تضاد است با اعتقادات پدرت و تو چرا این فیلم را دوست ‌داری و… بعد من مجبور می‌شوم توضیح دهم که نگاه من و برداشت من از اعتقادات پدرم متفاوت است با برداشت شما و طبق اعتقادات من، دفاع من از فلان فیلم هیچ تضادی با باورهای پدرم ندارد. گاهی کار به جایی می‌رسد که کل حیثیت ما را زیر سوال می‌برند و حتی اصطلاح غریب «خانواده‌نما» را هم برایمان به کار می‌برند. تنها ملاحظه من این است که سعی کنم دستاویزی برای چنین افرادی مهیا نکنم. آدم‌هایی که آشنایی مقدماتی با ساده‌ترین مبانی بیان هنری هم ندارند و آن‌وقت تصور می‌کنند بحث‌های سینمایی طرح‌شده توسط شهید آوینی را درک می‌کنند و می‌توانند بر مبنای دریافتشان، دیگران را مواخذه کنند.
ویژگی‌های هنری کار پدر شما به نظرتان تا چه اندازه تحت سیطره ویژگی‌های عقیدتی یا موج‌های سیاسی بعدی قرار گرفته است؟ مثلا در مستندهای روایت فتح، روی ویژگی‌های سینمایی و هنری یا تکنیک‌های به کار رفته تا چه حد کار شده یا معرفی شده؟
مستندهای روایت فتح که تیتراژ نداشت، یعنی اصلا کار بدون شناسنامه ارایه می‌شد. چون این تلقی وجود داشت که ساخت آنها انجام وظیفه است و قرار نیست کار به نام فرد خاصی ثبت شود. یک کار گروهی که خود پدرم به‌شدت سعی می‌کرد بین عوامل گروه همین نوع نگاه را اشاعه دهد؛ که مثلا صدابرداری که می‌رود همکار تصویربردار می‌شود حس نکند که اهمیت کارش کمتر از اوست یا فیلمبرداری که کار را به پدرم تحویل می‌دهد حس نکند که کار او کم‌اهمیت‌تر از کار پدرم است که تدوین را انجام می‌دهد یا نریشن را می‌نویسد. اما واقعیت این است که در نهایت مجموعه روایت فتح حاصل نگاه شخصی پدرم به جنگ و همچنین درک شخصی او از تکنیک فیلمسازی بوده است. سلیقه شخصی اوست که به این مجموعه وحدت می‌بخشد. آن جنبه هنری مورد اشاره شما را شاید بیشتر بتوان در تمهیدات تکنیکی بسیار ساده‌ای دید که از فرط سادگی شاید مورد توجه قرار نگیرند مثل نوع استفاده از دوربین روی دست، استفاده نکردن از سه‌پایه و میکروفن؛ و همچنین تاثیر نریشن‌ها. ویژگی نریشن‌ها این است که درباره وقایعی که در تصویر دیده می‌شود به تماشاگر دیدگاه مشخصی می‌دهند.
پدر بیشتر در کار تدوین و نریشن بود و کمتر دوربین به دست در جبهه حاضر می‌شد؟
بله. در تهران با گروه‌های اعزامی صحبت می‌کرد و چیزی را که می‌خواست توضیح می‌داد و خودش کار تدوین و نوشتن و خواندن نریشن را انجام می‌داد. البته چند نوبت خودش هم رفته در جبهه و موقع فیلمبرداری حضور داشته اما همه می‌دانستند که حضورش آن‌قدر که پشت میز موویلا لازم است در جبهه لازم نیست؛ ضمن اینکه کار مونتاژ فیلم‌ها و رساندن هفتگی برنامه‌ها به پخش تلویزیونی آن‌قدر کار وقت‌گیری بود که پدرم هفته‌ای سه، چهار شب پای میز موویلا می‌خوابید تا برنامه آماده شود بنابراین حضورش در جبهه به‌معنای تعطیل‌شدن پخش منظم برنامه‌ها بود.
درباره پاک شدن آرشیو آثار ایشان در صداوسیما چیزی می‌دانید؟
آثار ایشان پاک نشده. البته نسخه‌هایی از فیلم‌های قدیمی‌اش گم شده یا کیفیت آنها به‌شدت آسیب دیده که دلیلش همان اهمال‌های رایج در همه آرشیوهای کشور ماست. این یک معضل سراسری است و منحصر به فیلم‌های پدرم نیست.
صحت دارد که بعد از انفجار مین وقتی در حال انتقالش به تهران بودند دعا می‌کند که پایش به تهران نرسد؟
بله، آنطور که من شنیده‌ام اصرار داشته که او را منتقل نکنند و می‌گفته می‌خواهم همین‌جا بمانم. اصلا بابت جراحاتش و قطع شدن پایش ابراز ناراحتی نمی‌کرده؛ تمام مدت ذکر می‌گفته و می‌خواسته همان‌جا در فکه بماند و شهید شود.
درحالی که گویا قبل از آن به ایشان هشدار جدی داده شده بود که اینجا رمل است و مین‌یابی نشده و او آگاهی داشته است از این خطرات.
بله. به همین دلیل هم قرار می‌شود پا در جای پای همدیگر بگذارند تا میزان خطر را کاهش دهند اما ظاهرا در طول مسیر او یکی از قدم‌هایش را چند سانتی‌متر آن‌طرف‌تر می‌گذارد و مین منفجر می‌شود.
یک سوالی که در ذهن ما هست و شاید خیلی جنبه پیشگویانه داشته باشد این است که اگر او الان بود به لحاظ سینمایی به کسی مانند حاتمی‌کیا نزدیک بود یا مثلا شمقدری، یا به یک مستندساز حرفه‌ای بدل شده بود یا کلا سینما را گذاشته بود کنار و رفته بود سراغ کاری که درسش را خوانده بود.
من واقعا و عمیقا اعتقاد دارم که دلیلی وجود داشته که زندگی او در فروردین سال ۷۲ به پایان می‌رسد. زندگی این آدم قرار نبوده دیگر ادامه پیدا کند.

نخستین روایت فائزه هاشمی از روزهای «اوین»: برای اعزام پزشکی به بیرون از زندان باید از هفت‌خوان رستم بگذری


کلمه- گروه خبر: فائزه هاشمی از تجربه زندان رفتنش می گوید: تجربه بسیار قشنگی بود، انسان‌های بزرگی که با آن‌ها آشنا شدم، روابط و فضای بین زندانی‌ها و… تجربه ‌گران‌بهایی بود. آنجا فضایی ایجاد شده که ماحصل خود زندانیان است؛ نه این‌که زندانبان‌ها یا ماموران کار خاصی می‌کردند، نه، اتفاقا با آن‌ها بحران‌های بسیاری داشتیم ولی فضا و شرایط زندان برایم تجربه بسیار مهمی بود و یک نقطه‌عطف در زندگی من به شمار می‌رود که به آن افتخار می‌کنم و بسیار هم آن را دوست دارم.
وی در خصوص وضعیت بهداشت و درمان زندان گفته است:  برای اعزام پزشکی به بیرون از زندان نیز بایستی از هفت‌خوان رستم بگذری: تشخیص بهداری زندان، تشخیص دکتر متخصص که گاهی به زندان می‌آید، تایید پزشکی قانونی داخل زندان، تایید پزشکی‌ قانونی بیرون زندان، تایید دادستانی، رسیدن موافقت دادستان به زندان و سپس به بند زنان و نامه‌نگاری‌ها و رفت‌و‌آمد‌ها برای هریک از این‌ها را در نظر داشته باشید که فاجعه است. حالا با اعزام موافقت شد، یک‌بار پرونده پزشکی‌ را نمی‌‌برند، بار دوم پرونده را اشتباهی‌ می‌برند، بار سوم به‌جای عکس ریه عکس پا می‌برند، بار چهارم دیر زندانی را می‌برند و وقت دکتر از دست رفته و بار پنجم به بیمارستان اشتباهی‌ می‌برند. تمامی‌ این‌ها اتفاقاتی بود که در طول کوتاه حضور من در زندان بارها اتفاق افتاد. برای هر اعزام نیز بخش مهمی‌ از این روند فرسایشی طی‌ می‌شود.
فرزند آیت الله هاشمی به روزنامه بهار می گوید: روابط کاملا دوستانه بود. در غم و شادی هم شریک بودند. تعامل در حد بالایی بود. در حین این‌که همگی‌ به عقیده و آرای یکدیگر احترام می‌گذاشتند هر کسی‌ عقاید و افکار خودش را داشت. در زندان به‌سبب روابط و تعامل زندانیان دموکراسی‌ حاکم بود، چیزی که تحقق آن در جامعه آرزوی همه است.
فائزه هاشمی در خصوص اتهام اخلال در زندان که به وی زده شد می افزاید: اخلال در زندان. اعتراض‌هایی‌ که در زندان توسط زندانی‌ها رخ می‌داد و مشاجره‌ای که بین ماموران و زندانی‌ها پیش می‌‌آمد، این‌ها را به پای من نوشتند که با لیدری من انجام ‌شده است و به‌دنبال آن پرونده جدید با اتهام اخلال در زندان درست کردند.

وی با تقدیر از زندانیان زن ادامه داد: زندانیان برای خود یلی هستند و اجازه نمی‌دهند برایشان کسی‌ لیدری کند. تمامی اعتراضات در جمع تصمیمگیری می‌شد و من به‌عنوان وکیل‌بند به همراه دیگران آن را دنبال می‌کردیم. شاید بودن من در زندان به‌طور غیرمستقیم باعث احساس قدرت بیشتر زندانیان شده بود و به همین دلیل اعتراضات نسبت به گذشته بیشتر شده بود.
متن کامل این گفت و گو که در روزنامه بهار منتشر شد، به شرح زیر است:
وارد خانه‌اش که شدیم هنوز نیامده بود و یک مرد میانسال مشغول خانه‌تکانی عید بود. ده دقیقه‌ای منتظر ماندیم تا این‌که فائزه هاشمی با چند کیسه میوه وارد خانه شد. این همان فائزه هاشمی قبل از زندان است؛ شش‌ماه حبس نه‌تنها تاثیری بر آرا و افکارش نگذاشته که او را رادیکال‌تر از قبل هم کرده است. یک روسری آبی، ‌شلوار سفید و چادر مشکی بر سر دارد و از این‌که خانه‌اش به هم ریخته است عذرخواهی می‌کند. از نحوه دستگیری‌اش برای اجرای حکم تا مسائل صنفی زندانیان، ملاقات آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی با او و برادرش در زندان، همبندان و زنان زندانی دیگر، بازداشت روزنامه‌نگاران، ‌انتخابات ریاست‌جمهوری آینده و برنامه‌های آینده سخن می‌گوید و در‌عین‌حال وقتی گفت‌وگو به اینجا می‌رسد که در صورت نامزدی پدرش در انتخابات چه خواهد کرد پاسخ می‌دهد: «ان‌شالله که این‌طور نیست.» گفت‌وگوی بهار با فائزه هاشمی ساعاتی پس از آزادی او از زندان اوین با قرار وثیقه یک‌صد‌میلیون تومانی برای پرونده جدید اتهامی‌اش که اخلال در نظم عمومی (زندان) است در منزل مسکونی‌اش حوالی میدان نوبنیاد انجام شد.
قرار بود ۳۰‌اسفند آزاد شوید اما ۲۹‌اسفند آزاد شدید. علت این تخفیف یک‌روزه در محکومیت شش‌ماه شما چه بود؟
چند حدس وجود دارد؛ اول احتمال استقبالی را می‌دادند که خوشایند آن‌ها نبود. دوم نبودن من برای سال تحویل در کنار زندانیان‌، این نکته را روزنامه شرق و برخی سایت‌ها یک روز قبل کار کرده بودند. و سوم شاید نبودن من در زندان هنگام چهارشنبه‌سوری برایشان مهم بود، چون با باز‌بودن هوا‌خوری برای این مراسم مخالفت شده بود و دو روز قبل، ٣٠‌اسفند، را روز آزادی من اعلام کرده بودند و من هم چون نمی‌خواستم حتی یک روز زیر منت باشم و هم برایم مهم بود که سال تحویل را در کنار دوستانم در زندان باشم مقاومت کردم؛ بعد از حدود یک‌و‌نیم‌ساعت مرا بیرون کردند. مرا برای گفت‌وگو به دفتر جانشین رییس زندان بردند و سپس به بند راهم ندادند و در آخر نیز بعد از حدود نیم‌ساعت نشستن، در فضای جلوی بند مرا سوار ماشین کردند.
چه ساعتی شما را آزاد کردند؟ 
حدود یک‌ربع به هفت صبح به من خبر آزادی را دادند. فکر می‌کنم هشت‌و‌نیم صبح بود که من را سوار ماشین کردند و حدود ساعت ۹ صبح هم به خانه رسیدیم.
معمولا کسی از زندانی‌بودن دلخوشی ندارد، اما سوال اینجاست که چه اصراری داشتید داخل زندان بمانید؟ 
اول این‌که می‌خواستم همه شش‌ماه محکومیت خود را به‌صورت کامل بگذرانم و هیچ منتی بر من و خانواده‌ام نباشد و باعث سوءاستفاده دیگران نشود؛ نکته دوم این‌که ترجیح می‌دادم سال تحویل را در جمع دوستانم در زندان باشم.
چرا؟ 
چون زندان یک تجربه جدید بود. من سال‌های سال هنگام تحویل‌سال کنار خانواده بودم، اما شرایط جدید متفاوت بود. دوست داشتم کنار دیگر زندانی‌های زن باشم. آنجا سال تحویل برای همه به‌سبب تنها‌بودن و دوری از نزدیکان وضعیت خاصی است و نمی‌خواستم از آن فضا جدا شوم.
چه کسانی با شما همبند بودند؟ 
تعدادی از خانم‌هایی بهایی، تعدادی از سازمان مجاهدین، دو خانم مسیحی، دو نفر از گروه مادران عزادار پارک لاله، تعدادی بچه‌های سبز و خبرنگار و یک خانم عراقی و چند نفری هم لاییک و چپ.
خانواده هم اطلاع داشتند که قرار است یک روز زودتر آزاد شوید؟
خیر، هیچ‌کس خبر نداشت.
پس شما چطور به منزل رسیدید؟ 
با همان ماشین زندان من را رساندند.
همین خانه خودتان؟ 
نه. من کلید نداشتم و همسرم هم خانه نبود. موبایل هم نداشتم به او خبر بدهم؛ در نتیجه به خانه محسن (برادرم) رفتم.
واکنش آن‌ها نسبت به حضور شما چه بود؟
خیلی متعجب و شاد شدند؛ چرا‌که فردای آن روز منتظر آزادی من بودند.
چند‌ماه پیش خبری با این موضوع منتشر شد که مقامات زندان تصمیم گرفته بودند به شما مرخصی دهند، اما با انتشار یک بیانیه از پذیرفتن آن‌ها خودداری کردید؛ چرا؟ 
کل دوران محکومیت من شش‌ماه بود. ما آنجا چهار نفر را داشتیم که حدود پنج‌سال بدون حتی یک‌بار مرخصی در زندان بودند. افراد دیگر هم بودند که دوسال، سه‌سال، چهار‌سال زندانی بودند، اما مرخصی نرفتند.
یعنی تصور کردید مرخصی حق شما نبود؟ 
دقیقا. نه‌تنها مرخصی حق من نبود که به‌نظرم باید زندانی‌های دیگر به مرخصی می‌رفتند! احساس خوبی برایم نداشت. ضمن این‌که استنباطم این است که پس از دستگیری من‌؛ اعتراضات در زندان زیاد شد، مسائلی به وجود آمد از نظر خبری به بند زنان زندانیان سیاسی زیاد پرداخته شد؛ یعنی خبرهایی که پس از آن منتشر می‌شد برایشان سنگین‌تر از بیرون‌بودنم بود. یک شب قبل از اعلام مرخصی بابا (آیت‌الله هاشمی) برای ملاقات من و مهدی به زندان آمده بود و پیش‌بینی‌ام این بود که این‌ها می‌گویند آقای هاشمی تقاضا کرده که فائزه بیرون بیاید و این‌ها هم در بوق بگویند که به‌خاطر آقای هاشمی من را آزاد کردند.
چگونه شما را بازداشت کردند؟
در زندان که بودم از بچه‌ها درباره چگونگی اجرای حکم می‌پرسیدم که می‌گفتند چند‌بار به‌دلایل مختلف آن را عقب انداخته‌اند و وقتی با آن‌ها تماس گرفته می‌شد که به زندان بیایید، حتی تا چند ماه هم تقاضای مهلت می‌کردند. غروب اول مهر از دادسرای اوین زنگ زدند که همان شب برای سوال‌و‌جواب به دادسرای اوین بیایید که پرسیدم جریان چیست؟ قرار است به زندان بروم؟ گفتند نه، چند تا سوال‌و‌جواب است. پاسخ دادم امشب میهمان دارم و نمی‌توانم بیایم و فردا صبح آنجا هستم. گوشی را به آقایی دادند که او هم گفت بسیار خوب، فردا صبح، ساعت ۸، دادسرای اوین باشید. میهمان‌ها آمدند و رفتند و ساعتی بعد ماموران داخل خانه آمدند و مرا بردند.
شما روز بازداشت خبر داشتید که قرار است برادرتان، مهدی، قرار است دوم مهر به ایران بازگردد؟ 
بله، می‌دانستم. اما بسیاری این‌طور تحلیل می‌کنند که با فائزه این رفتار را انجام دادند که مهدی بترسد و نیاید. آن‌ها نمی‌خواستند مهدی به ایران بازگردد و احتمالا گفته‌اند که با فائزه که در ایران است و آماده برای زندان‌رفتن این‌طور برخورد کردیم و حتما مهدی پیش خود فکر می‌کند که اوضاع چقدر خراب است و از آمدن پشیمان می‌شود.
چرا فائزه هاشمی ممنوع‌الخروج نیست؟
نمی‌دانم. باید از سیستم قضایی بپرسید.
برای موضوع خاصی از کشور خارج شدید؟ 
المپیک لندن بود. برای فدراسیون اسلامی ورزش زنان نشستی با اعضا داشتیم و بیشتر به این دلیل رفته بودم.
زندان برای شما چطور بود؟ 
خیلی خوب بود. تجربه بسیار قشنگی بود، انسان‌های بزرگی که با آن‌ها آشنا شدم، روابط و فضای بین زندانی‌ها و… تجربه ‌گران‌بهایی بود. آنجا فضایی ایجاد شده که ماحصل خود زندانیان است؛ نه این‌که زندانبان‌ها یا ماموران کار خاصی می‌کردند، نه، اتفاقا با آن‌ها بحران‌های بسیاری داشتیم ولی فضا و شرایط زندان برایم تجربه بسیار مهمی بود و یک نقطه‌عطف در زندگی من به شمار می‌رود که به آن افتخار می‌کنم و بسیار هم آن را دوست دارم.
گویا در زندان وکیل «بند» هم شده بودید. فرآیند وکیل‌بند‌شدن دموکراتیک بود یا این‌که تمایل خودتان بود؟ 
قانون آنجا این است که هرکس انتخاب می‌شود سه ماه وکیل‌بند است. آنجا خانم منیژه که وکیل‌بند بود به مرخصی رفت. همان شب انتخابات گذاشتند که یک نفر به‌عنوان جایگزین انتخاب شود تا او بازگردد. رسم آنجا این‌طور است که کسی نامزد نمی‌شود و زندانی‌ها به هرکس که می‌خواهند رای می‌دهند. اکثریت به من رای دادند. خانم منیژه که بازگشت وکیل‌بندی را به او تحویل دادم و گفتم که شما خودتان ادامه دهید، اما دوره او که تمام شد و انتخابات را برگزار کردند، دوباره من به‌عنوان وکیل‌بند انتخاب شدم که تا ۱۰‌روز قبل از آزادی هم وکیل‌بند بودم.
عمده مشکلات زندانیان زن در اوین چه بود؟
از نگاه من پس از شش‌ماه حبس سوء‌مدیریت و ندانم‌کاری و موازی‌کاری عمده مشکلات زندانی است.
چگونه؟ 
موافقت‌نکردن با آزادی مشروط و مرخصی‌ها طبق قانون، قطع تلفن‌ها و ملاقات‌های حضوری، در حالی‌ که مثلا گفته می‌شد بیانیه‌ای با امضای بعضی‌ از زندانیان منتشر شده است.
در حوزه درمان و سلامت زندانیان چطور؟ 
یکی‌ از حیطه‌های پر‌مشکل همین‌جاست. عمده درمان در بهداری زندان داروهای آرام‌بخش است؛ به‌خصوص اگر در شب، کارت به درمانگاه بکشد. برای اعزام پزشکی به بیرون از زندان نیز بایستی از هفت‌خوان رستم بگذری: تشخیص بهداری زندان، تشخیص دکتر متخصص که گاهی به زندان می‌آید، تایید پزشکی قانونی داخل زندان، تایید پزشکی‌ قانونی بیرون زندان، تایید دادستانی، رسیدن موافقت دادستان به زندان و سپس به بند زنان و نامه‌نگاری‌ها و رفت‌و‌آمد‌ها برای هریک از این‌ها را در نظر داشته باشید که فاجعه است. حالا با اعزام موافقت شد، یک‌بار پرونده پزشکی‌ را نمی‌‌برند، بار دوم پرونده را اشتباهی‌ می‌برند، بار سوم به‌جای عکس ریه عکس پا می‌برند، بار چهارم دیر زندانی را می‌برند و وقت دکتر از دست رفته و بار پنجم به بیمارستان اشتباهی‌ می‌برند. تمامی‌ این‌ها اتفاقاتی بود که در طول کوتاه حضور من در زندان بارها اتفاق افتاد. برای هر اعزام نیز بخش مهمی‌ از این روند فرسایشی طی‌ می‌شود.
این روند را تعمدی می‌دانید یا سهوی؟
همان‌طور که گفتم به‌نظرم بخشی از آن بازمی‌گردد به سوء‌مدیریت و ندانم‌کاری‌ها؛ یعنی‌ در اینجا مثل بیرون همان سوء‌مدیریت حاکم هست. البته طی‌ هفت‌خوان رستم به نظرم سوء‌مدیریت نیست، بلکه یک روند تثبیت شده است.
اشاره کردید زندانی‌ها از گروه‌های مختلفی در یک بند حضور داشتند. تعامل این افراد با فائزه هاشمی چگونه بود؟ 
نیمه‌شب وارد بند شدم. زندانیان شوکه شده بودند. باور نمی‌کردند که فائزه هاشمی‌ را نیز در زندان ببینند. استقبال گرم و صمیمانه بود. کل بند بیدار شدند و یکی‌‌دو ساعت گپ زدیم. انتظار این بود زود آزاد شوم و این اواخر نگران بودند که آیا آزاد خواهم شد یا نه.
برخوردهای زندانی‌ها با یکدیگر که درنتیجه تضارب‌آرای آن‌ها شکل می‌گرفت چگونه بود؟ 
روابط کاملا دوستانه بود. در غم و شادی هم شریک بودند. تعامل در حد بالایی بود. در حین این‌که همگی‌ به عقیده و آرای یکدیگر احترام می‌گذاشتند هر کسی‌ عقاید و افکار خودش را داشت. در زندان به‌سبب روابط و تعامل زندانیان دموکراسی‌ حاکم بود، چیزی که تحقق آن در جامعه آرزوی همه است.
بحث‌های جدی سیاسی هم با یکدیگر داشتید؟ 
به مناسبت‌های مختلف و هم به‌طور آزاد این بحث‌ها را داشتیم. جلسات تحلیل خبر و امور سیاسی برگزار می‌کردیم. اگر نقدی به افکار یک دیگر داشتیم به‌راحتی‌ بیان می‌شد و روی آن بحث می‌کردیم. همیشه گفت‌وگو در جریان بود و در کنار این گفت‌وگو‌ها روابط دوستانه حاکم بود.
آذرماه بود که آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی به زندان اوین آمدند و با شما و برادرتان مهدی ملاقات داشتند. علت حضور ایشان در اوین چه بود؟ 
آن‌ها از بابا خواسته بودند که به دیدن مهدی به اوین بیاید.
تا با شما و مهدی صحبت کنند؟ 
بر مهدی فشار بود تا موضوعی را قبول کند و مهدی شرطش مشورت با بابا بود. برای همین از بابا خواستند که به اوین بیاید. وقتی برای دیدن مهدی آمد با من هم ملاقات کرد.
هر سه نفر با هم ملاقات داشتید؟ 
خیر. اجازه ندادند سه‌نفری با هم دیدار کنیم. بابا با من و مهدی جداگانه ملاقات کرد.
زمان ملاقات شما با پدرتان چقدر بود؟ 
حدود ۲۰‌دقیقه.
صحبت خاصی بین شما و آیت‌الله هاشمی وجود داشت؟
بیشتر احوال‌پرسی‌ بود و وضعیت زندان را برایش توضیح دادم. بابا نیز گله‌های آن طرف را منتقل کرد که چرا به مجاهدین، منافقین نمی‌گویم یا چرا روابط خوبی مثلا با مجاهدین و بهایی‌ها دارم.
آیت‌الله هاشمی پیش از مسائل اتفاق‌افتاده برای شما، نصایحی خطاب به دخترشان داشتند؟ 
گاهی بله. معمولا امر نمی‌کند که بکن یا نکن، ولی‌ نظر خود را می‌گوید و اختیار را برای تصمیم‌گیری به ما می‌دهد. به‌ندرت پیش آمده است که دستوری صحبت کرده باشد. در‌واقع روششان متقاعد‌کردن است تا اجبار و تحکم.
گویا یک وثیقه صد میلیون تومانی دیگر هم پیش از آزادی شما خواسته بودند. علت صدور این قرار وثیقه چیست؟ 
پرونده جدید.
با چه اتهامی؟ 
اخلال در زندان. اعتراض‌هایی‌ که در زندان توسط زندانی‌ها رخ می‌داد و مشاجره‌ای که بین ماموران و زندانی‌ها پیش می‌‌آمد، این‌ها را به پای من نوشتند که با لیدری من انجام ‌شده است و به‌دنبال آن پرونده جدید با اتهام اخلال در زندان درست کردند.
شما را به‌همین دلیل به انفرادی بردند؟ 
بله، هم به انفرادی بردند و هم پرونده جدید تشکیل دادند، یعنی‌ برای یک موضوع دو بار مجازات. اخلال در زندان مجازاتش در آیین‌نامه زندان‌ها پیش‌بینی‌ شده و حداکثر آن انفرادی است؛ در‌حالی‌‌که پرونده جدید با اتهام اخلال در نظم عمومی ایجاد شده است که از نظر قانونی نمی‌تواند ارتباطی‌ با اتهام اخلال در زندان ارتباطی‌ داشته باشد.
حالا واقعا شما لیدر بودید؟
این اتهامی دروغ و توهین به دیگر زندانیان است. زندانیان برای خود یلی هستند و اجازه نمی‌دهند برایشان کسی‌ لیدری کند. تمامی اعتراضات در جمع تصمیمگیری می‌شد و من به‌عنوان وکیل‌بند به همراه دیگران آن را دنبال می‌کردیم. شاید بودن من در زندان به‌طور غیرمستقیم باعث احساس قدرت بیشتر زندانیان شده بود و به همین دلیل اعتراضات نسبت به گذشته بیشتر شده بود.
اتهام شما تبلیغ علیه نظام بوده و به‌همین دلیل شش‌ماه به زندان رفتید. آیا فکر می‌کنید علیه جمهوری اسلامی تبلیغ کرده‌اید؟ 
نه. این اتهام را قبول ندارم. من بی‌دلیل در زندان بودم. عجیب اینجاست که من اتهام نشر اکاذیب نداشتم و این به این معنی است که حرف‌هایم درست بود، ولی‌ می‌گویند چرا گفتی‌.
مجرم را به زندان می‌برند تا تادیب شود؛ آیا فائزه هاشمی تادیب شده است؟ 
چون خودم را مجرم نمی‌دانستم مرا در پیگیری آرمان‌هایم راسخ‌تر شده‌ام؛ ضمن این‌که نگرانی برای بازگشت به زندان ندارم.
فکر می‌کنید چه اتفاقی در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی پدید می‌آید که فائزه هاشمی فاصله نمایندگی مجلس پنجم تا زندان اوین را ظرف حدود ۱۰‌سال طی می‌کند؟ 
تا جایی‌‌که به‌خاطر دارم از همان ابتدای فعالیت‌های اجتمایی‌ و سیاسیم منتقد بودم. در ایام انتخابات مجلس پنجم بار‌ها لباس‌شخصی‌‌ها و گروه‌های فشار تلاش کردند مجالس سخنرانی من را به هم بزنند، البته موفق نشدند و حالا نیز توسط همین افراد تهدید می‌شوم و بالاخره هم کارم به زندان کشیده می‌شود. خودم فکر می‌کنم همان آدم هستم.
با پایان تعطیلات عید، فعالیت‌های روزمره مردم در حوزه‌های مختلف آغاز می‌شود. برنامه شما برای سال ۹۲ در دوران آزادی چیست؟ 
اگر مشکلی‌ نباشد تدریس در دانشگاه را ادامه می‌دهم؛ همچنین تصمیم دارم مسائل مربوط به زندانی‌ها و خانواده‌ها یشان را دنبال کنم.
فعالیت سیاسی چطور؟ 
(سکوت) منظورتان چیست؟
بالاخره نزدیک به انتخابات ریاست‌جمهوری یازدهم هستیم. آیا در همین رابطه قصد انجام فعالیتی دارید؟ 
خیر.
چرا؟ 
به‌نظرم شرایط فراهم نیست.
تحلیلی از انتخابات آینده دارید؟ 
بله. آنجا مرتب روزنامه‌ها را می‌خواندیم و اخبار را تحلیل می‌کردیم.
‌نگاه شما به انتخابات آتی چیست؟ 
از آنجایی که ابهامات گذشته تاکنون حل نشده و حتی تلاشی در برای حل آن‌ها به کار نرفته است به‌نظر می‌رسد علاقه‌ای به حضور در سیاست‌های کلی‌ وجود ندارد. اگر غیر از این بود نشانه‌هایی‌ دیده می‌شد. نه‌تنها چنین نشد بلکه عکس آن عمل شد.
حتی اگر آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی نامزد انتخابات باشند؟ 
ان‌شالله که نیستند. (خنده)
شما موافق حضور ایشان در انتخابات آینده نیستید؟ 
خیر.
شما دوم خرداد سال ۸۸ در ورزشگاه ۱۲‌هزار‌نفری آزادی از احمدی‌نژاد انتقاد کردید؛ با وجود این همه تغییر که آقای احمدی‌نژاد داشته است هنوز هم روی موضع چهار سال قبل خود هستید؟
اعتقاد ندارم که آقای احمدی‌نژاد واقعا عوض شده باشد. به نظرم این تغییرات ظاهر‌سازی برای اهداف دیگری است، یا آن‌موقع ایشان از خود چهره‌ای نشان داد که واقعی نبود.
اما احمدی‌نژاد به مواضع هفت‌سال پیش منتقدان خود، یعنی بخش‌هایی از اصلاح‌طلبان، نزدیک شده است. نامه او به وزیر علوم برای برکناری روسای دانشگاه‌های تهران و تربیت مدرس به‌دلیل امنیتی‌کردن فضای آکادمیک یکی از دلایل تغییر احمدی‌نژاد است.
در هر صورت به‌نظر می‌رسد که صداقت و راستگویی در این جریان وجود ندارد و مواضع جدید ایشان به دل نمی‌‌نشیند. احتمالا دوباره بعد از انتخابات چهره دیگری از خود نشان می‌دهد. نمی‌شود شما سال‌ها جور دیگری عمل کنید و یک‌دفعه تبدیل به یک چهره اصلاح‌طلب و مدافع حقوق بشر شوید. به‌نظر‌م این‌ها روش‌هایی است برای جلب و جذب آرا برای انتخابات، چنان‌که مواضع سال ۸۴ و سال ۸۸ ایشان نیز چنین بود: آوردن نفت بر سر سفره مردم، افشای دزد‌ها و خلافکار‌ها و… . خلافکار‌تر از همه کیست؟ دزدی‌ها و اختلاس‌ها عمد‌تا در کدام دوره انجام شد؟ بنا‌بر‌این حرف‌ها به‌تنهایی نمی‌تواند مهم باشد، بلکه عملکرد است که مورد ارزیابی قرار می‌گیرد. ایشان آزمایش هشت‌ساله خود را پس داده است. البته این را از ابتدا آقای هاشمی‌ و بسیاری دیگر پیش‌بینی‌ کردند ولی‌ کو گوش شنوا؟ تحلیل شناختی من از فائزه هاشمی پس از زندان این است که او به یک فعال حقوق بشری تبدیل شده است. فکر می‌کنم سال‌هاست در این زمینه فعالم. شاید الان راسخ‌تر باشم، چون دیگر نگرانی برای زندان‌رفتن هم وجود ندارد.
این طنز قدیمی که شما مردترین عضو خانواده هاشمی‌رفسنجانی هستید را قبول دارید؟ 
من یک زن هستم و به زن‌بودن خود افتخار می‌کنم. چرا برای تعریف از یک زن به او مرد می‌گویند؟ برایم خوشایند نیست.
از شجاعت می‌آید.
مگر نمی‌شود شیر زن بود؟
پس شما خود را شیرزن خانواده هاشمی می‌دانید. 
خود را شیرزن می‌دانم، ولی‌ نه‌تنها شیرزن این خانواده.

علی مطهری: چرا برای مرگ هاله سحابی و ستار بهشتی عذر خواهی نمی کنید؟


کلمه- گروه خبر: با گذشت ماه ها از کشته شدن ستار بهشتی در بازداشتگاه نیروی انتظامی، علی مطهری طی نامه ای در خصوص عدم رسیدگی به پرونده ستار بهشتی همچنین گفته است: در مرگ هاله سحابی هم به وزیر اطلاعات گفتم مأموری برخورد خشنی با او کرده و با توجه به ناراحتی قلبی و هیجان، هاله سحابی به زمین افتاده و از دنیا رفته است. چرا شما به خاطر خطای سهوی یک مأمور از خانواده سحابی و مردم عذرخواهی نمی‌کنید؟
هر چند محسنی اژه ای در گفت و گوی خبری اخیرش گفته است که دلیل مرگ ستار بهشتی مشخص نیست، اما علی مطهری وجود شکنجه در بازداشتگاه را بار دیگر تایید کرده و نوشته است: قصور یا تقصیر سوم متهمان این پرونده، رفتار خشونت‌آمیز با ستار بهشتی بوده است که مصداق شکنجه محسوب می‌شود. این درحالی است که اصل سی و هشتم قانون اساسی می¬گوید: «هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.»
در جلسه علنی امروز مجلس شورای اسلامی علی مطهری نامه ستار بهشتی به رییس زندان اوین را نیز قرائت کرد. این نامه برای اولین بار در سایت کلمه منتشر شده بود.
نماینده مردم تهران که به خاطر مرگ ستار بهشتی در بازداشتگاه پلیس فتا، وزیر کشور را برای سوال به مجلس فراخوانده بود،  امروز با تشریح دلایل خود برای پیگیری علنی این موضوع، نامه ستار بهشتی به مسوول بند اوین که در آن شکنجه خود را تشریح کرده بود را قرائت کرد. وی پس از توضیحات وزیر کشور قانع نشد.
فرزند آیت الله مطهری بار دیگر از عدم عذرخواهی از مسئولان و اشاره به نحوه کشته شدن هاله سحابی افزوده است: در مسئله مرگ خانم هاله سحابی در مراسم تشییع جنازه پدرش مرحوم مهندس سحابی، بنده سؤالی از وزیر اطلاعات کردم و در کمیسیون امنیت ملی به ایشان عرض کردم که این اتفاق نه خواست شما و همکارانتان و نه خواست مقامات بالاتر بوده، بلکه مأموری سهواً برخورد خشنی با او کرده و با توجه به ناراحتی قلبی و هیجانی که هاله سحابی داشته به زمین افتاده و از دنیا رفته است. چرا شما به خاطر خطای سهوی یک مأمور از خانواده سحابی و مردم عذرخواهی نمی‌کنید و واقعیت را به مردم نمی‌گویید تا علاوه بر افزایش اعتماد مردم به نظام، ‌فرصت عرض اندام از مخالفان نظام گرفته شود؟
وی عدم عذرخواهی رسمی از خانواده بهشتی و رهبری به دلیل این واقعه و نیز عدم رضایت گرفتن را دلیل پس نگرفتن سوال خود دانست و گفت: من جلب رضایت خانواده ستار بهشتی بود، که این شرط هم تحقق پیدا نکرد، بلکه در مراسم چهلم ستار بهشتی آنها تحت فشار قرار گرفتند. همچنین مدتی است که کیفرخواست متهم اصلی صادر شده ولی پرونده هنوز به دادگاه ارجاع نشده است. ممکن است بگویند مادر ستار بهشتی رضایت داده است، اما او گفته است حکم بازداشت دخترم را نشان دادند تا از من رضایت بگیرند. نمی¬خواستم داغ دیگری روی سینه¬ام بماند. مجبور شدم و امضا کردم. به علاوه فرضا رضایت نافذ باشد حق مدعی العموم برای پیگیری پرونده محفوظ است. البته این موضوع ارتباط مستقیم با قوه قضائیه دارد اما وزارت کشور چون این اتفاق در زیر مجموعه او افتاده باید پیگیر باشد.
وی به خاطره ای از استاد مطهری درباره لزوم برخورد علنی با سرقت دو کمیته ای، ۳ هفته بعد از انقلاب اشاره کرد و گفت: برخی نیروهای امنیتی و اطلاعاتی فکر می‌کنند برای حفظ نظام دست به هرکاری می‌توان زد و کسانی که اقدام به قتل‌های زنجیره‌ای از جمله قتل داریوش فروهر و همسرش کردند در بازجویی‌های خود گفتند ما برای حفظ نظام و برای آنکه سایر روشنفکران بترسند دست به این کار زدیم. ولی دیدیم چه آسیبی به نظام وارد کردند.
مشروح متن سوال علی مطهری از وزیر کشور که در بازتاب منتشر شد، در ادامه می آید:
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه سؤال بنده از جناب آقای نجار، وزیر محترم کشور این است که چرا مرحوم آقای ستار بهشتی پس از یک هفته از بازداشت توسط پلیس فتا (یعنی پلیس تبادل فضای اطلاعات) که زیرمجموعه پلیس امنیت نیروی انتظامی است فوت کرده است.
اتهام او انتقاد از مسئولان نظام و شاید توهین به آنها در وبلاگ شخصی‌اش بوده است. البته توهین در قانون مجازات اسلامی تعریف خاصی دارد و باید شامل الفاظ رکیک باشد، اما تا آنجا که من ملاحظه کردم چنین چیزی در نوشته‌های او یافت نشد.
سؤال بنده در واقع این است که چرا باید در اثر سوء تدبیر، یک مسئله کوچک تبدیل به یک مسئله بزرگ و از دست رفتن جان یک جوان و آسیب وارد شدن به نظام اسلامی شود.
اما پیگیری موضوع از طرف بنده چند علت دارد:
علت اول، اهمیت موضوع از نظر دفاع از مظلوم است. همه وظیفه داریم از مظلوم دفاع کنیم. سخن امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام درباره بیرون آوردن خلخال از پای یک زن یهودی توسط دشمن در ناحیه مرزی کشور اسلامی را همه به یاد داریم که فرمود اگر مسلمان از شنیدن این خبر دق کند و بمیرد از نظر من مورد ملامت نیست.
علت دوم، نوع بینش موجود در برخی نیروهای امنیتی و اطلاعاتی درباره حفظ نظام است که برداشت غلطی از این موضوع و جمله معروف امام(ره) دارند که حفظ نظام از اوجب واجبات است. فکر می‌کنند برای حفظ نظام دست به هرکاری می‌توان زد و از هر وسیله‌ای می‌توان استفاده کرد. کسانی که اقدام به قتل‌های زنجیره‌ای از جمله قتل داریوش فروهر و همسرش کردند در بازجویی‌های خود گفتند ما برای حفظ نظام و برای آنکه سایر روشنفکران بترسند دست به این کار زدیم. ولی دیدیم چه آسیبی به نظام وارد کردند. پس این بینش باید اصلاح شود.
علت سومِ پیگیری این موضوع توسط بنده، نقش مؤثر برخورد با افراد متخلفِ درون نظام در حفظ نظام است. اگر قانون در مقابل اقویا ضعیف باشد و در مقابل ضعفا قوی، جامعه روی سعادت را نخواهد دید. پیغمبر اسلام(ص) فرمود: هرگز جامعه‌ای به مقام قداست نمی‌رسد مگر آنگاه که در آن جامعه، ضعیف حق خود را از قوی بدون لکنت زبان بگیرد.
در اینجا خاطره‌ای را از شهید آیت‌الله مطهری نقل می‌کنم. حدود سه هفته پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به ایشان خبر دادند که دو نفر کمیته‌ای وارد منزلی شده و مرتکب سرقت یا جرم دیگری شده‌اند، با آنها چه کنیم؟ ایشان فرمودند بلافاصله با آنها برخورد شود و هرچه حکم دادگاه بود درباره آنها به همین نام «کمیته‌ای» اجرا شود. ایشان نگفت در ابتدای انقلاب، مجازات دو فرد منسوب به انقلاب موجب تضعیف انقلاب است و نگفت آنها را به عنوان افراد نفوذی در کمیته یا کمیته‌ای نما مجازات کنید، بلکه گفت با عنوان واقعی «کمیته‌ای» مجازات کنید تا مردم بفهمند هیچ فرقی میان افراد حکومتی و افراد عادی نیست.
علت چهارمِ پیگیری موضوع این است که لازم است قبل از آنکه مخالفان نظام جمهوری اسلامی اقدام کنند، حامیان نظام و نهادهای قانونی به این گونه موضوعات بپردازند و احقاق حق کنند تا فرصت از آنها گرفته شود. به جای آنکه خانم شیرین عبادی وارد شود، نمایندگان مجلس وارد شوند و اجازه ندهند پرچم اصلاحات اجتماعی به دست مخالفان بیفتد.
برخی معتقدند این گونه مسائل بهتر است به طور خصوصی و در خفا به مسئولان تذکر داده شود و علنی نشود. ولی این نظر درست نیست. اولاً اگر ما نگوییم، این طور نیست که در جهان ارتباطات، دیگران نیز نگویند. ثانیاً اگر علنی گفته نشود و در رسانه‌ها مطرح نشود، ‌مسئولان مربوط حسابی برای آن باز نمی‌کنند و به رفتار خود ادامه می‌دهند.
بارها شاهد بوده‌ایم که در کشورهایی که به حقوق مردم اهمیت کافی داده می‌شود، پس از اعلام یک تخلف مالی یا اخلاقی بزرگ در رسانه‌ها، بالاترین مسئول مربوط، مانند وزیر یا رئیس یک سازمان،‌ استعفا داده است.
بنابراین طرح علنی موضوع، آثار مخصوص به خود را دارد و این که رسانه‌های بیگانه ممکن است بهره‌برداری کنند دلیل قانع‌کننده‌ای برای امتناع از طرح علنی این گونه تخلفات نیست چون منافع طرح علنی، از جمله اصلاح یک روند غلط، بسیار بیشتر از مضار آن است.
اما علت پیگیری این موضوع تا مطرح شدن در صحن علنی چه بوده است؟
بنده دو شرط داشتم برای قانع شدن و عدم پیگیری این سؤال.
شرط اول من عذرخواهی رسمی از خانواده ستار بهشتی و ملت ایران و مقام رهبری و اعلان آن از طریق صدا و سیما و سایر رسانه‌ها بود، که این شرط تحقق پیدا نکرد. در مسئله مرگ خانم هاله سحابی در مراسم تشییع جنازه پدرش مرحوم مهندس سحابی، بنده سؤالی از وزیر اطلاعات کردم و در کمیسیون امنیت ملی به ایشان عرض کردم که این اتفاق نه خواست شما و همکارانتان و نه خواست مقامات بالاتر بوده، بلکه مأموری سهواً برخورد خشنی با او کرده و با توجه به ناراحتی قلبی و هیجانی که هاله سحابی داشته به زمین افتاده و از دنیا رفته است. چرا شما به خاطر خطای سهوی یک مأمور از خانواده سحابی و مردم عذرخواهی نمی‌کنید و واقعیت را به مردم نمی‌گویید تا علاوه بر افزایش اعتماد مردم به نظام، ‌فرصت عرض اندام از مخالفان نظام گرفته شود؟
نبود فرهنگ عذرخواهی در میان مسئولان نظام ما، یک نقص بزرگ محسوب می‌شود که امیدوارم پیگیری این‌گونه موضوعات توسط مجلس زمینه رفع آن را فراهم کند.
شرط دوم من جلب رضایت خانواده ستار بهشتی بود، که این شرط هم تحقق پیدا نکرد، بلکه در مراسم چهلم ستار بهشتی آنها تحت فشار قرار گرفتند. همچنین مدتی است که کیفرخواست متهم اصلی صادر شده ولی پرونده هنوز به دادگاه ارجاع نشده است. ممکن است بگویند مادر ستار بهشتی رضایت داده است، اما او گفته است حکم بازداشت دخترم را نشان دادند تا از من رضایت بگیرند. نمی¬خواستم داغ دیگری روی سینه¬ام بماند. مجبور شدم و امضا کردم. به علاوه فرضا رضایت نافذ باشد حق مدعی العموم برای پیگیری پرونده محفوظ است. البته این موضوع ارتباط مستقیم با قوه قضائیه دارد اما وزارت کشور چون این اتفاق در زیر مجموعه او افتاده باید پیگیر باشد.
پس، از آنجا که این دو شرط برآورده نشد اکنون در صحن مطرح شده است.
برخی این امر را موجب کاهش اقتدار نیروی انتظامی می‌دانند و در نتیجه به صلاح نمی‌دانند. باید به آنها گفت آنچه به صلاح نیست ضایع شدن حق مظلوم و سکوت در برابر آن است. زحمات و فداکاریهای پرسنل نیروی انتظامی در بخشهای مختلف بر کسی پوشیده نیست و انتقاد از رفتار چند عضو این نیرو که به خیال خدمت به نظام صورت گرفته، چیزی از ارزشها و نقاط قوت و اقتدار این نیرو کم نمی‌کند.
اما قصورها یا تقصیرهای پلیس فتا به این شرح است:
۱٫ پرداختن به یک موضوع کم‌اهمیت و بی‌تأثیر در آسیب‌رساندن به نظام. خود پلیس فتا قبول دارد که تعداد بازدیدکنندگان وبلاگ ستار بهشتی در روز، حداکثر ۸ نفر بوده و او از سطح سواد بالایی هم برخوردار نبوده و مطالبش چندان مؤثر نبوده است. در اینجا به پلیس فتا توصیه می‌کنم که درباره سایر وبلاگ‌نویس‌ها که برخی از آنها نیز در زندان هستند سخت‌گیری نکنید، هر انتقادی را توهین و توطئه قلمداد نکنید. به عنوان مثال اکنون که آقای محمد نوری‌زاد که با قلم نسبتاً توانای خود آزاد است و نامه‌ها و مقالات انتقادی و بعضاً تندی می‌نویسد، آیا آسیبی به نظام رسیده است، بلکه به این وسیله بخشی از منتقدان و مخالفان تخلیه روحی و روانی می‌شوند. پس اگر این انتقادها ادامه داشته باشد اتفاقی نمی‌افتد. علی علیه‌السلام، امام معصوم، می‌فرمود از من در آشکار و خفا انتقاد کنید، یا می‌فرمود با من مانند سلاطین جائر سخن نگویید بلکه راحت حرفهای خود را مطرح کنید. شما به عنوان پلیس فتا باید همین روش را داشته باشید. ریشه نظام ما که همان اعتقاد مردم به اسلام است آنچنان مستحکم است که تندترین انتقادها آن را متزلزل نمی‌کند، بلکه انتقادات مشفقانه موجب رفع برخی کاستی‌ها می‌شود و انتقادات مغرضانه نیز صاحبان آن را رسوا می‌کند.
۲٫ قصور یا تقصیر دیگر پلیس فتا، نگهداری متهم در بازداشتگاه غیرقانونی و بازجویی در دفتر رئیس پلیس فتا در روز تعطیل بوده است. همه می‌دانند که نگهداری متهم در «تحت نظرگاه» فقط برای چندساعت با حضور افسر نگهبان مجاز است در حالی که ستار بهشتی در تحت‌نظرگاه پلیس فتا به مدت یک شب نگهداری شده و پس از بازگیری از زندان اوین نیز او را به تحت‌نظرگاه پلیس فتا منتقل کرده‌اند.
۳٫ قصور یا تقصیر سوم متهمان این پرونده، رفتار خشونت‌آمیز با ستار بهشتی بوده است که مصداق شکنجه محسوب می‌شود. این درحالی است که اصل سی و هشتم قانون اساسی
می¬گوید: «هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.»
ستار بهشتی در نامه‌ای به آقای اعلائی، مسئول اندرزگاه ۳۵۰ زندان اوین، به عنوان شکایت از بازجوی خود چنین نوشته است:
اینجانب ستار بهشتی در تاریخ ۹/۸/۹۱ از طرف پلیس فتا در منزل، بدون حکم، بازداشت شدم و در مدت دو روز بازجویی مورد انواع تهدید و ضرب و شتم قرار گرفتم، از فحش‌های ناموسی و بسیار توهین‌های دیگر و انواع ضرب و شتم با مشت و لگد و بستن به میز و لگد زدن به سر بنده و اکنون در تاریخ ۱۱/۸/۹۱ بنده را پلیس فتا باز احضار کرده و با خود می‌برد و بنده هر اتفاقی که برایم پیش آید مقصر را پلیس می‌دانم و همین طور اگر اعترافی از من گرفته شود تحت شکنجه بوده. در مدت ۱۲ ساعت ماندن در بند ۳۵۰ اتاق ۲، اعضای اتاق شاهد آثار ضرب و شتم روی بدن بنده بوده‌اند و دو بار به پزشک مراجعه کردم. در نهایت، گزارش خود را تقدیم شما می‌کنم و خواستار پیگیری این امر هستم – با تشکر، ستار بهشتی.
جناب آقای محسنی اژه‌ای دادستان کل کشور نیز به نقل از گزارش ابتدایی پزشکی قانونی خبر دادند که «در چند نقطه از بدن ستار بهشتی از جمله ساق پا، دست، پشت، کتف و ران نشانه‌هایی از کبودی وجود داشته است.» بنابراین رفتار خشن با وی قابل انکار نیست.
البته برکناری رئیس پلیس فتا توسط فرمانده محترم نیروی انتظامی و نیز تدوین آیین‌نامه نظارت بر بازداشتگاه‌های موقت از سوی قوه قضائیه، از اقدامات قابل تقدیر آنهاست که نتیجه پیگیری این موضوع توسط مجلس بوده است. لازم است از جناب آقای احمد توکلی نماینده محترم تهران، ری، اسلام شهر و شمیرانات که اولین بار این موضوع را در نطق خود در مجلس مطرح کردند و جناب آقای دواتگری نماینده محترم مراغه که در پیگیری قضیه و تهیه گزارش برای مجلس بسیار فعال بودند تشکر ویژه داشته باشم.
به هرحال طرح این موضوع در مجلس فرصت خوبی است برای رفع اشکالات احتمالی سیستم امنیتی و انتظامی کشور که قطعا موجب اقتدار بیشتر آنها و ناامیدی بیشتر دشمنان انقلاب اسلامی خواهد شد.