۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

سانسور نام میرحسین، این بار در قرارگاه جنگ اهواز


کلمه: کم نیستند عکس های تاریخی از سیاستمداران که دو نسخه دارند؛ یکی واقعی و دیگری سانسور شده. در فضای مجازی و در بین مردم، نسخه های مختلف عکس ها دست به دست می شوند و معمولا کسی یا کسانی از عکس دوم حذف شده اند: صاحبان قدرت تصمیم گرفته اند که آنها دیگر نباشند، و از این رو از تاریخ هم پاکشان کرده اند. علت چیست؟ تسویه حساب های سیاسی، که حتی تاریخ و واقعیت را هم قربانی می کند.
در تاریخ از این نمونه ها بسیارند: استالین به صورت معمول، تصویر دشمانش را از عکس‌های مشترک حذف می‌کرد و اگر علاقه اش به فردی از بین می رفت، او دیگر در عکس ها هم جایی نداشت. یا مائو تسه تونگ که پو کو را حذف کرده و هیتلر که عکس گوبلز را از کنار خود حذف می کند. این خصیصه مشترک همه دیکتاتورها بوده و هست که نمی توانند دیگران را تحمل کنند، حتی کسانی را که تا دیروز دوست و همراهشان بودند.
در سه سال اخیر، حذف عکس و نام و هر اثری از میرحسین موسوی، با شیوه های باقی مانده از سالیان گذشته اما به شکلی صریح تر و شدیدتر، در جریان بوده است. مانند بسیاری دیگر از یاران انقلاب که بلافاصله پس از حذف سیاسی، عکس های آنان نیز از روی دیوارها و سطح شهرها و حتی کتاب های درسی و تاریخی و غیره حذف شد؛ انگار نه انگار که او در زمان رهبری بنیانگذار همین نظام، رئیس دولت بوده و در سخت ترین شرایط دفاع مقدس، کشور را او اداره کرده است.
میرحسین خود به خوبی این جنس از رفتار را توصیف کرد، آنگاه که گفت: “تبلیغاتی از این قبیل متعلق به دوران قدیم است و از شگردهایی استفاده می کند که در رژیم های توتالیتر شبیه شوروی دوران استالین و یا رومانی زمان چائوشسکو استفاده می شد. کسانی که این تبلیغات را سازمان دادند نه جامعه خودمان را می شناسند و نه درکی از فضای متحول بین المللی دارند. آنها در فضای قبل از گسترش تکنولوژی ارتباطات زندگی می کنند. ”
و حالا پس از حذف تصویر میرحسین موسوی از کتاب های درسی دانش آموزان، خبر می رسد که نام او از تابلوی موزه اتاق جنگ اهواز هم حذف شده است. این خبر و تصویر مربوط به آن را نویسنده وبلاگ خوابگرد منتشر کرده و در این باره نوشته است:
۱) قرارگاه گلف در نزدیکی اهواز، قرارگاه مهمی بود برای هدایت جنگ. جایی که بیش‌تر فرماندهان جنگ و برخی مسئولان کشور از جمله آیت‌الله خامنه‌ای، میرحسین موسوی و خصوصاً هاشمی رفسنجانی که مسئولیت فرماندهی جنگ برعهده‌ی او بود، از آن خاطره‌های بسیار و عکس‌های کم‌شمار دارند. این قرارگاه که پس از جنگ به موزه تبدیل شد، اتاقی دارد که آسایشگاه مشترک همان مسئولان و فرماندهان بود و اکنون بخشی از این موزه است برای بازدید دیگران. نتیجه‌ی انتخابات پرحادثه‌ی ۸۸ را که اعلام کردند، قسمتی از تابلو این اتاق را هم رنگ سیاه پاشیدند و بعدتر کل تابلو را عوض کردند. عکسی که می‌بینید، در بهمن ماه ۱۳۸۸ گرفته شده است.
آسایشگاه قرارگاه گلف در اهواز
۲) در سال ۵۷، همسایه‌ای داشتیم که به قول آن روزهای بزرگ‌ترهامان «جاویدشاهی» بود. یک روز از بهمن‌ماه داد و فریاد فحش‌بار این همسایه، اهل محل را بیرون کشید. تیشه‌ای بزرگ به دست گرفته بود و با صورتی برافروخته به زبان لری فحش می‌داد و تند و بلند گام برمی‌داشت. دیگران و ما هم پشت سرش راه افتادیم. رسید سر کوچه که خانه‌ای بود با دیوار کاه‌گلی. شب قبل روی دیوار، بزرگ نوشته بودند «مرگ بر شاه». این را پدرم گفت. آقای همسایه تیشه‌به‌دست جلو «مرگ بر شاه» ایستاد و خشمگین نفس‌های بلند کشید. هیچ کس جرئتِ پیش رفتن نداشت. چند لحظه‌ای به سکوت گذشت تا ناگهان حمله برد به دیوار. و بعد، نوکِ تیشه بود که پی در پی، با خشم و نفرت به دیوار می‌خورد و تنش را می‌خراشید. کوبید و خراشید و کند و خاک به هوا فرستاد و نفس زد و عرق ریخت تا تمام شد. قد راست کرد و آستین به پیشانی خیس کشید و یک قدم عقب ایستاد. فاتحانه خیره مانده بود به دیوار. همه‌ی محل هم گرداگردِ او دست‌رنجش را تماشا می‌کردند. از رنگ سیاهِ شعار دیگر نشانی نبود، ولی «مرگ بر شاه»، پرجلوه‌تر از قبل روی دیوار حکاکی شده بود.


نامه همسر مصطفی تاجزاده به همسر مجتبی خامنه ای درباره پرونده سازی های کینه توزانه و شکنجه های سپید

فخرالسادات محتشمی پور در دومین نامه خود خطاب به زهرا حداد عادل ،همسر مجتبی خامنه ای، از وی خواسته است تا با ایفای نقش شهروندی آگاه و متعهد و مسئول نشان دهد که زر و زور و تزویر او را از کمال انسانی دور نکرده است.
به گزارش نوروز، همسر سید مصطفی تاجزاده در این نامه با روایت قسمتی از ظلم و ستمی که بر زندانیان سیاسی و خانواده های آنان می رود به طرح سوالاتی از شاگرد سابق خود پرداخته است .
محتشمی پور در قسمتی از نامه خود از همسر مجتبی خامنه ای پرسیده است: “هیچ می دانی اعتصاب غذای یک مادر که دست برقضا حقوق خوانده و وکالت آموخته تا مانع بی قانونی در کشورش شود و اتفاقا مدافع حقوق بشر و مدافع حقوق کودکان است، صرفا برای مرتفع شدن فشارهای وافر بر خانواده اش، چه سختی و تعبی بر او و فرزندان خردسال و همسر وفادار و مادر دردمندش وارد می آورد؟! می دانی انتقال یک مادر به زندان زنجان در کنار زندانیان عادی که کم خطرترینشان قاتل ها هستند و فجایعی که در آن می گذرد در روزگار ما به افسانه می ماند، چه آبرویی از نظام قضائی ما و زمامداران مدعی مسلمانی ما و ایران میراث دار تمدن و فرهنگی زرین در عالم می برد؟! آیا می توانی طعم رنجی که فرزندان خردسال این مادر و همسر و همه اعضای خانواده او می کشند تصور کنی؟ ”
متن کامل این نامه که در اختیار نوروز قرار گرفته است در پی می آبد.
سلام زهراجان!
دومین نامه ام را به تو در حالی می نویسم که نمی دانم چگونه از محتوای نامه پیشین آگاه شده ای با این همه از آن جا که در همان دوران کوتاه معلمی تو را مانند دیگر دانش آموزان مدرسه فرهنگ دختری باهوش، متین و صادق یافتم که با فطرتی پاک در جستجوی حقیقت و ایمان است، فکر می کنم سخن گفتن با تو در این شرایط سخت که به قول مولایمان علی (ع) شرک مانند مور سیاهی بر روی تخته سنگ سیاهی در دل سیاه شب غیرقابل تشخیص است، خالی از فایده نباشد.
دخترم لابد اطلاع داری که واکنش های افراطیون خشونت طلب بعد از ارسال اولین نامه من به تو چه بود و چه آشفته و سراسیمه از این که همسر یک زندانی سیاسی بی اذن و اجازت به حریم خانواده یک آقازاده وارد شده است، رطب و یابس را به هم بافتند تا معنای معلمی را تحریف کنند.
در حالی که همان مولود کعبه که در آستانه عید ولایتش هستیم و همیشه مدعی پیروی اش بوده ایم، فرموده است که «من علّمنی حرفاً فقد سیرنی عبداً» و این یعنی ارج گذاری به مقام معلم حتی اگر حرفی و کلمه ای به ما آموخته باشد. حال آن که من همیشه خود را شاگرد و آموزنده دانسته ام در برابر معلم ها و دانش آموزان سراسر عمرم.
به فاصله چند ساعت از انتشار نوشتار من، «یکی از معلم های تاریخ سابق مدرسه فرهنگ»، برای دانش آموز سابقش که دست بر قضا اکنون همسر آقازاده ای است که پرونده همسرش و خانواده وی به دست اوست، نامه ای با امضای موهوم محبوبه . م همکار سابق مدرسه فرهنگ در سایت های دولتی و امنیتی وابسته به دولت و سپاه منتشر شد که این محبوبه. م علی الظاهر باید رئیس وقت دانشگاه الزهرا می بود که پس از مدیریت ارجمند بانوی هنرمند و فرزانه دکتر زهرا رهنورد که اولین اثرش در مورد حجاب زن مسلمان در روزهای اول انقلاب دست به دست می گشت و انتخاب راه و مرام و حتی نامش برای همه رهنوردان طریقت عدالت و آزادی طلبی سرمشق بود و هنوز هم هست، برکرسی سرپرستی و سپس ریاست این دانشگاه تکیه زده بود.
عزم آن داشتم که با توجه به فحاشی ها و گزاف گویی هایی که به نام وی خطاب به من صورت گرفته بود، دلیل عدم انشای نام کامل را از ایشان جویا شوم و بپرسم که این یادداشت با قلم آشنای مزدوران خدمتگزار به منافقین که اصرار بر زنده کردن نام و مرام آن ها را دارند و لفظ بدنام «میلیشیا» را بارها برای کسی که خود و خانواده و همسرش مذموم این گروهک مرده در نزد افکار عمومی ایران بوده و هستند، به کار می برند آیا با اجازه او به نام و امضای او نوشته شده یا خیر. اما نامرادی های حاصل از گردش دوران و فروافتادن ایشان از کرسی و مقامش موجب شد که از باب «مرّوا کراماً» براین گزاف گویی نیز اغماض کنم.
دخترم!
از آن جا که معلمی شغل انبیاست و من بهترین سال های عمرم را در بهترین شغل های عالم سپری کرده ام و از آن جا که مادر، اولین معلم بشر است که از دوران جنینی مراحل تربیت فرزند را آغاز می کند و هیچ مادری و هیچ معلمی آزرده شدن فرزند و شاگردش را خوش نمی دارد برای من نیز بیان برخی دردواره های این دوران تار برای تو که مانند دیگر دانش آموزانم درسه دوره دبستان و راهنمایی و دبیرستان، مادرانه دوستت داشته و دارم، سخت است. اما همان تاریخ خوانی ها و تاریخ دانی اندک مرا برآن می دارد که با توجه به اهمیت و ضرورت ثبت و ضبط حقایق و واقعیت های تاریخی، نکاتی را بیان دارم.
زهرای عزیز!
بعید می دانم که با توجه به رشته دانشگاهی و موقعیت فعلی ات از آن چه در جامعه پیرامونی ات می گذرد بی خبر باشی و واقعیت ها یا به تو نرسد یا قلب شده و واژگون برسد. اما از باب تذکر دوست دارم یادآور شوم که اقدامات غیرقانونی و برخوردهای غیرانسانی، غیراخلاقی و غیرشرعی با بهترین فرزندان اسلام و انقلاب که امروز به عنوان زندانی سیاسی در زندان های جمهوری اسلامی که بنایش بر قسط بود و اینک معنای حقیقی ستم را لااقل در دادگاه های نمایشی و طی حکم های فرمایشی و در جریان اجرای آن ها به تصویر کشیده است، حقانیت نظام اسلامی مان را نزد جهانیان بلکه مردم شریف و نجیب خودمان زیر سؤال برده است.
شاید سخن گفتن از حکم های حدود ده سال برای زنان و مردان دانشجو و احکام حدود پنج و شش و هشت سال برای روزنامه نگاران و فعالان سیاسی و حکم های بالای ده سال برای حقوق دانان و فعالان حقوق بشر اعم از مردان و زنان، دردآور باشد اما وقتی برخوردها با زندانیان سیاسی، در حال گذراندن دوران حبسشان، را مشاهده می کنیم فی الفور این سؤال برایمان پیش می آید که به واقع ما در کشوری اسلامی زندگی می کنیم و حاکمان ما و مسئولان این نظام دین و آئین مسلمانی دارند؟! مگر می شود مسلمان بود و احکام اسلام را به راحتی زیرپا نهاد؟ چگونه می شود یک انسان را گیریم غیرمسلمان، بدین سان تحت فشار روحی و روانی قرار داد؟
دوران پرونده سازی های کینه توزانه، بازجویی های سخت، شکنجه های سپید، برگزاری دادگاه های نمایشی بعضا با حضور بازجوها و مأموران امنیتی و صدور احکام سنگین به تشخیص و فرمان حضرات بازجوها که سپری می شود باز هم نقش بازجوهای سپاه و اطلاعات تمام نشده و ایشان مداخلات خود را در جریان زندگی روزمره زندانی سیاسی و خانواده او به جدّ دنبال می کنند. تلاش برای شکستن زندانی به ای نحو کان و گرفتن اعتراف به جرایم مرتکب نشده که دادگاه های تفتیش عقاید قرون وسطی را به یاد می آورد، از مهم ترین نقش های بازجوهاست که این روند متأسفانه اختصاص به دوران به اصطلاح تحقیقات اولیه(بازجویی) ندارد و برای دادن هرگونه حقی که از نظر آقایان امتیاز محسوب می شود، این مسئله درنظر گرفته می شود و عجیب تر این که در هر اعتراض از جانب زندانیان سیاسی در داخل زندان، پای بازجو باز می شود و مداخله می کند و خط و نشان می کشد. چنان که گویی مرگ و حیات زندانی معترض و منتقد به دست اوست!
دخترم!
اینک دوست دارم به عنوان یک زن، یک همسرو یک مادر، وضعیت نسرین ستوده ها، بهاره هدایت ها، مهسا امرآبادی ها و ژیلا بنی یعقوب ها را به یادت بیاورم که دور از مادر و پدر و همسر و فرزند در عسرت و تنگنا با حداقل حقوق یک زندانی به سر می برند. عزیزم، هیچ می دانی اعتصاب غذای یک مادر که دست برقضا حقوق خوانده و وکالت آموخته تا مانع بی قانونی در کشورش شود و اتفاقا مدافع حقوق بشر و مدافع حقوق کودکان است، صرفا برای مرتفع شدن فشارهای وافر بر خانواده اش، چه سختی و تعبی بر او و فرزندان خردسال و همسر وفادار و مادر دردمندش وارد می آورد؟! می دانی انتقال یک مادر به زندان زنجان در کنار زندانیان عادی که کم خطرترینشان قاتل ها هستند و فجایعی که در آن می گذرد در روزگار ما به افسانه می ماند، چه آبرویی از نظام قضائی ما و زمامداران مدعی مسلمانی ما و ایران میراث دار تمدن و فرهنگی زرین در عالم می برد؟! آیا می توانی طعم رنجی که فرزندان خردسال این مادر و همسر و همه اعضای خانواده او می کشند تصور کنی؟! می دانی قطع تماس های تلفنی روزانه زندانی با خانواده اش و یک هفته بی خبری تا رسیدن وقت ملاقات کابینی یعنی چه؟ می دانی ملاقات یک مادر با فرزندانش از پشت شیشه های دوجداره و شنیدن صدایشان از میان خش خش گوشی های تلفن کابین یعنی چه؟ درد فراموش کردن گرما و آرامش آغوش مادر برای اطفال و نوجوانان را که خوب درک می کنی؟ جنس درد دوری و هجران همسران جوان و ممانعت سفاکانه از ملاقات های معمول با یک دیگرشان را چه؟ آیا این دردها را می شناسی؟ و زجر مادران را که هم از یک سو باید دوری فرزند مظلوم و محروم از حقوقش را تاب آورد و هم از سوی دیگر ناله ها و تمناهای کودکان خردسال او را این سوی میله ها تحمل کند و موظف به تسکین دردهایی باشد که پیش از این مسبوق به سابقه نبوده است. در حالی که خود نیز در معرض آسیب های گونه گون از محرومیت های اجتماعی و اقتصادی در جای جای زندگی شان باشند.
متأسفانه اخراج و ممنوعیت از کار و شغل های دولتی و حتی مزاحمت برای اشتغال در مشاغل غیردولتی زندانیان سیاسی وخانواده هایشان( بعضاً نه فقط بستگان درجه یک) ممنوعیت خروج از کشور، ممنوعیت از انجام معامله، ممنوعیت از تحصیل، ممنوعیت از ارتباطات اجتماعی و ممنوعیت فعالیت های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و شرم آورتر از همه این ها تلاش برای برهم زدن روابط خانوادگی و ایجاد نِقاش و تفرقه و رخنه و فتنه در خانواده ها شمه ای از عطایا و مزایای نظام جمهوری اسلامی برای منتقدین قانون گرای خویش است!
من دوست دارم به عنوان عضوی کوچک از خانواده بزرگ زندانیان سیاسی، تو را به خانه این خانواده های عزیز ببرم تا از نزدیک با دردهای ناشی از ستم های مستمر و مکرر اعمال شده برپیران و کودکان و برنایان آنها آشنا شوی. باید سابقه و عملکرد خالصانه عزیزانشان و زندگی تؤام با رنج امروزشان آنان را ببینی. مردان و زنان آزادۀ دربند ما سرفراز و افتخارآفرین دوران حبس تحمیلی خود را می گذرانند تا برادران بازجو به مافوق شان گزارش دهند که همه چیز آرام است و دیگر احدی را جرأت و توان انتقاد قانونی نیست و پاداش بگیرند اما آن ها شور و غلیان درونی فرزندان ما را نمی بینند و معنای آرامش قبل از طوفان را نمی فهمند و حالی شان نیست که اگر نبود این تعلق جدایی ناپذیر از روح ما به نظامی که از خود و برای خود می دانیم و به اصلاحش می اندیشیم، این طوفان تاکنون کار خود را کرده بود!
زهراجان!
دوست دارم برای نمونه ای از پرسش های سهل و ساده اما بی جواب خانواده های زندانیان سیاسی، سؤالات فرزندانم را که لابد هنوز به دنبال آن سفر چند روزه به جنوب و مناطق جنگی که یکی از آن ها کودک و دیگری نوجوان بود، به یادشان می آوری، برایت بازخوانی کنم و پیش از آن می خواهم یادآور شوم که پدر فرزندان من یکی از منتقدین قانون گرایی است که صرفا به دلیل بیان نقطه نظراتش که البته انتقادی و اصلاح گرایانه است، مورد خشم و کین قرار گرفته است. پدری که به دلیل مسئولیت های دولتی در حوزه های فرهنگی و سیاسی نتوانسته است مانند دیگر پدران برای فرزندانش وقت بگذارد و تنها از این بابت خود را سرزنش می کند که نقش های اجتماعی، او را گاه از انجام وظایف همسری و پدری بازداشته است هرچند که اینک بچه ها با درک معذورات پدر، از این همه فروتنی او برای تعذیر شرمنده هستند. پدر فرزندان من مردی است که به هنگام انقلاب تحصیلات و فعالیت های روشنگرانه مبارزاتی اش را در فرنگ نیمه کاره گذاشت و سراسیمه خود را به وطن رساند تا از خدمتگزاری به مردمش حتی روزی بازنماند. مردی که زندگیش را وقف انقلاب و مردم کرد تا شاهد بالندگی کشورش در مسیر اسلام راستین، نه اسلام طالبانی و خوارجی، باشد. مردی که عضو شورای هماهنگی تبلیغات بود و در اولین لیست انتخاباتی بعد از انقلاب، امضایش به عنوان نماینده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در کنار امضای پدر همسر شما به عنوان نماینده حزب جمهوری اسلامی قرار داشت. مردی که وقتی برای تشکیل خانواده در سن بیست و چهارسالگی به خواستگاری دختر یک زندانی سیاسی رژیم سابق رفت، عضو ستاد نمازجمعه ای بود که با تأیید امام جمعه وقت، این وصلت سرگرفت و معلم تاریخ سابق تو افتخار همسری وی را یافت. مردی که وقتی پدر عروسش از او پرسید از مال دنیا چه داری گفت: یک موتوسیکلت، یک تسبح شاه مقصود و یک دست کت و شلوار بدون هیچ سرمایه و حتی حقوق ماهیانه اما اگر تشکیل خانواده دهم باید به فکر گرفتن حقوق از جایی که کار می کنم، باشم! مردی که وقتی پای حق الناس و حقوق ملت، از هر قوم و مذهب و کیش و آئین و طبقه ای، در کار بود، مصلحت اندیشی و مسامحه و بی تفاوتی را پشت سر می گذاشت و آزادوار با تمام وجود به میدان کارزار می آمد و می آید.
از این مرد که اینک در آستانه دو سال روزه داری اعتراضی اش نسبت به رفتارهای غیرقانونی هم چنان مردانه و استوار ایستاده است، سخن بسیار باید گفت! بماند برای وقتش اما وقت طرح کردن سؤالات فرزندانش همین حالاست:
پدرمان به چه جرمی در زندان است؟ چرا از حقوق اولیه اش محروم است؟ در قرنطینه و انفرادی و دور از سایر زندانیان سیاسی، ممنوع التماس و به نوعی ممنوع الملاقات؟؟؟!!! چرا روند درمانی اش کند و مشمول بی توجهی های مکرر است؟ چرا دو سال روزه داری اعتراضی اش نسبت به اقدامات منحصر به فرد غیرقانونی که سلامت او را به مخاطره انداخته مورد توجه مردان قانون و قضا قرار نمی گیرد؟ چرا مرخصی ندارد و این همه کینه از او برای چیست؟ چرا به شکایت هایش رسیدگی نمی کنند در حالی که بارها اعلام کرده اند در این نظام کسی مصونیت قضائی ندارد؟! حالا گیریم پدرمان به زعم آقایان مجرم شناخته شده است، با مادرمان چکار دارند، این همه آزار و اذیت برای چیست؟ بازداشت های چند ساعته و چهل و پنج روزه و بازجویی و انفرادی و صدور حکم و محدودیت های اعمال شده گاه به گاه برای ملاقاتش با پدر و برخوردهای غیراخلاقی با او برای چیست؟! حالا گیریم پدر و مادرمان هردو به دلیل پای بندی به آرمان ها و اعتقاداتشان مجرم، ما چرا باید دچار محرومیت هایی چون ممنوعیت از ملاقات و شنیدن صدای گرم پدر و محرومیت از آغوش گرم او و ممنوع الخروجی و مشقّات و تبعات آن باشیم؟!
سؤال فرزندان من این است که آن چه با ما می شود در کجای قانون آمده است و یا کدام مقام فراقانونی فرمانش را صادر کرده است و چه کسی یا کسانی باید پاسخ گوی نامردمی ها به پدرمان و به مخاطره انداختن سلامت او باشند؟!. شما که مخاطب این سؤالات ساده را می شناسید، شاید بتوانید جواب هایش را برای ما و برای همه کسانی که پرسش های مشابه دارند، بگیرید.
دخترم!
فرزندان من از پدر شنیده اند که پرونده او و مادرشان دست آقازاده ای است که دست برقضا همسر یکی از دانش آموزان سابق مادرشان است. و اتفاقا این دختر خوب و مؤمن و نجیب هم سفر روزهای دوری است که برایشان خاطره انگیز شده است. دختران من از دختر راه یافته به مجلس ششم با دست کاری آراء شهروندان تهرانی (به گفته پدرشان که منتظر است این ادعای خویش را در دادگاه صالح اثبات کند) و همسر آقازاده ای که پرونده تاجزاده و همسرش به دست اوست، پرسش می کنند که آن چه با ما می شود در کجای قانون آمده است و یا کدام مقام فراقانونی فرمانش را صادر کرده است. آن ها می پرسند آیا همه آن چه با ما می شود، از نظر خانواده شما شرعاً توجیه شده است و هیچ حق الناسی از جانب ما به گردن مردان خانواده شما نیست؟! آنان پرسش می کنند که این روزها آیا حال همه شما خوب است؟ از زندگی تان راضی هستید؟ نگاهتان به آینده تان روشن است؟ و بدون هیچ گونه بیمی از آه دل مظلوم روزگار می گذرانید؟!
زهرا خانم حدادعادل عزیز!
دختر بزرگ من که با صدور حکم ممنوع الخروجی خود و همسرش عملا از دیدار پدر و همه ما تا زمانی که ظالمان اراده کنند محروم است، از هم سفر دیروز خود می پرسد: حالِ پدر شما خوب است؟ آیا هنوز توصیه اش به دانشجویان و پژوهشگران، همان طور که به مادرش در سال ۱۳۷۰ در جریان تحقیق «نقش مدارس خارجی در ایران» به سفارش مرکز تحقیقات صدا و سیما توصیه کرده بود، رعایت بی طرفی و دوری از تعصب در انجام تحقیقات است یا این که دیگر هدف مقدسش هرگونه وسیله ای را توجیه می کند؟! دختر بزرگ من که چند سالی است به همراه همسرش مانند خواهر بزرگ شما برای ادامه تحصیل به خارج از ایران رفته و البته تا قبل از ممنوع الخروج شدن برای ورود و خروجش از پاویون دولتی استفاده نکرده می پرسد که آیا خانواده شما خواب هایشان کاملا آرام است و هیچ دغدغه ای برای فردای خود و فرزندانشان ندارند؟!
پدرش برای ما پیغام می فرستد که سعی کنید در همه رفتارهایتان به عنوان خانواده زندانی سیاسی رعایت قانون و اخلاق را بکنید و قدر شناس مردم فهیم و نجیبمان باشید و در عین حال صبوری کنید. این توصیه پدرانه، فرزندان مرا از طرح بسیاری پرسش های دیگرشان بازمی دارد. اما بی شک شما خود می توانید با مراجعه به فطرت پاکتان که انسان را تا مرز پیامبرگونه شدن چون آسیه، اسوه زنان گرفتار در چنبره ستم و زن ممدوح کتاب وحی، می رساند، همه سؤالات مقدر این روزگار تلخ تر از تلخ را از خود و از آقازاده ای که توفیق همسری شما را دارد و از پدر همسر این آقازاده بپرسید.
زهراجان!
من دومین نامه ام را برایت با نام خدا آغاز کردم و با نام خدا به پایان می برم تذکاری را که با توجه به نقش های چندگانه همسری، مادری، معلمی و فرزندی انجام شد. امید که نقش شهروندی آگاه و متعهد و مسئول به نقش های چندگانه پیش گفته افزوده شود و پیش از آن که من با رگبار ناسزاهای حامیان و پشتیبانان منافقین پشت نقاب طرفداران ولایت مطلقه فقیه مواجه شوم اثرات نقش آفرینی انسانی پاک فطرت و متخلق به اخلاق را مشاهده کنم که زر و زور و تزویر او را از کمال انسانی دور نکرده و اراده الهی در پیراستن گوهر وجود او از پیرایه های متأثر از تبلیغات مسموم و خلاف واقع تعلق گرفته است.
والعاقبة للمتقین
۰۹/۸/۱۳۹۱
فخرالسادات محتشمی پور
همسر آزاده دربند سید مصطفی تاجزاده

رئیس مرکز آمار: یک ساعت کار در هفته بیکاری محسوب نمی شود


رئیس مرکز آمار ایران با اعلام اینکه در محاسبه نرخ بیکاری، ۱ ساعت کار در هفته مرز بیکاری مطلق و اشتغال افراد است، گفت: با این حال اشتغال کامل به معنای ۴۴ ساعت کار در هفته است.
عادل آذر در گفتگو با مهر در ارتباط با انتقادات فراوانی که از سوی بدنه بازار کار در نحوه محاسبه نرخ بیکاری و شاغل یا بیکار دانستن افراد وجود دارد، گفت: ما در این زمینه برای اینکه بتوانیم آمارهای رسمی ارائه کنیم، باید از تعاریف بین المللی سازمان جهانی کار استفاده کنیم.
رئیس مرکز آمار ایران اظهار داشت: نرخی که ما محاسبه و اعلام می کنیم بر اساس اشتغال ناقص است. به عبارتی ۱ ساعتی که برای اعلام بیکار یا شاغل بودن افراد در نظر گرفته می شود، مرز بیکاری مطلق است.
آذر ادامه داد: اگر کسی زیر ۱ ساعت در هفته شاغل باشد و خود هم بگوید که شغل دارد، مرکز آمار در محاسبه نرخ بیکاری این فرد را در ردیف بیکاران قرار خواهد داد. وی خاطر نشان کرد: از سویی اشتغال کامل آن است که فردی بتواند در هفته ۴۴ ساعت کار داشته باشد.
رئیس مرکز آمار ایران درباره دلایل پایین بودن تفاوت بین اشتغال کامل و اشتغال ناقص در آمارها که به گفته مقامات این مرکز در کل نرخ بیکاری کشور حداکثر ۱ درصد تاثیرگذار است، گفت: مبنای سوال و جواب ما از افراد، خوداظهاری است.
وی تصریح کرد: هیچ وقت در آمارگیری از کارفرمای افراد برای راستی آزمایی اشتغال افراد پرسیده نمی شود و یا اینکه نمی توان کارت ساعت حضور و غیاب افراد را چک کرد. برای ارائه آمارهای بیکاری، مستقیما سراغ خود افراد می روند.
موضوع مربوط به نحوه محاسبه نرخ بیکاری و استفاده از تعریف جهانی آن مبنی بر اینکه اگر فردی در هفته ۱ ساعت کار داشته باشد، شاغل محسوب می شود همواره مورد انتقاد و محل بیان دیدگاه های مختلف مقامات بازار کار و اشتغال بوده است.
کارشناسان بازار کار می گویند هیچ فردی در شرایط فعلی امکان تامین هزینه ها و معیشت خود و خانوار را با ۱ ساعت کار در هفته ندارد و اساسا چنین مشاغلی که بتواند فقط با ۱ ساعت اشتغال امکان زندگی را به افراد بدهد، وجود ندارد.
با این حال، مرکز آمار ایران می گوید برخی مشاغل مانند وکالت و یا پزشکی دارای چنین شرایطی است.
مرکز آمار ایران در جدیدترین گزارش خود، نرخ بیکاری تابستان امسال را ۱۲.۴ درصد و تعداد بیکاران کل کشور را بیش از ۳ میلیون و ۲۳ هزارنفر اعلام کرده است.

سخنرانی آیت الله خامنه ای در همدردی با مردم امریکا در کدام کانال پخش می شود!؟



۱- یکی از نخ نما ترین دروغ های تاریخی ساخته شده توسط جمهوری اسلامی تفکیک قائل شدن بین ملت ها (بخوان آدم ها) و دولت های حاکم بر آن ها (بخوان شیطان ها) – البته بجز یهودیان و اسرائیلی ها که دولت و ملت ندارند و همه از دم شیاطین بالفطره اند! – است. بعبارت دیگر هر موقع صحبت از استفاده از ابزار دیپلماسی برای حل مشکلات ایران با جهان می شود بلافاصله با این پاسخ روبرو می شود که جمهوری اسلامی به دیپلماسی در عرصۀ عمومی و گفتگو با ملت ها معتقد است و نیازی به دیپلماسی سیاسی با دولت های غاصب و خودخوانده ندارد.
۲- اینک در امریکا فاجعه ای طبیعی رخ داده است و ملت امریکا را اعم از مسلمان و مسیحی و خداباور و خداناباور متأثر و متأسف و درد مند کرده است. و اتفاقاً به رنگین پوستان و مسلمانان حاشیه نشین و ارزان نشین بیشترین خسارت ها و تألمات را وارد کرده است. این موضوع صحنه ای را بوجود آورده است که بسیار مناسب است برای دیپلماسی عمومی و تبلیغات انسانی و رحمانی گروه حاکم بر ایران و در رأس همه آیت الله خامنه ای. لذا بطور بدیهی انتظار می رود که اولاً حکومت ایران بعنوان یک واحد سیاسی در دنیا و مثل همۀ دولت های مشابه نسبت به این فاجعه عکس العمل نشان دهد/می داد؛ و مهمتر اینکه آیت الله خامنه ای بعنوان رهبر معنوی و مذهبی جامعۀ شیعیان ایران و جهان! شخصاً نیز وارد معرکه شده و نسبت به وقوع فاجعه اظهار نظر و نسبت به خسارت دیدگان ابراز محبت و توصیه و همدردی و مساعدت کند/می کرد.
۳- چون تا این لحظه صدایی از ایران بلند نشده برای اظهار تأسف و یاری – برعکس دول غربی که در نخستین ساعت های کوچکترین زلزله در ایران اظهار همدردی و کمک می کنند و کرده اند – خواستم آبروداری کنم و حالا که همۀ حکومت ایران در حال زیرآب زنی همدیگر هستند و وقت اندیشیدن به فرصت هایی که در اختیارشان قرار می گیرد ندارند تا کمی خودشان را آدم هم بنمایانند؛ و البته بعنوان یک ایرانی که شرمنده ام از این همه دروغ و دغل و شعارهای بی بنیاد؛ خواستم یادآوری کنم که لطفاً تا دیر نشده اقدام کنند تا ما هم – فارغ از سیاست و مخالفت و موافقت – سهمیۀ آدمیت خودمان را بشناسنامۀ یک ملت حفظ کنیم در دنیایی که همینجوری هم به اندازه زشت و کریه است و نباید این لحظات تألیف قلوب یکدیگر را نیز به هیچ و پوچ بگذرانیم.
۴- با اظهار تأسف از فاجعۀ گردباد و طوفان سندی و رنجی که به امریکائیان تحمیل شده است.

مجسمه‌های کشتی گیران، شلوارپوش شدند


بعد از ناپدید شدن شماری از مجسمه‌ها در نقاط مختلف تهران، این بار ماجرای دیگری پیرامون برخی مجسمه‌ها در ایران شکل گرفته. از ایذه در خوزستان تا جویبار در مازندران، رعایت پوشش کامل برای مجسمه‌ها اجباری شده است.
سرقت یا ناپدید شدن مجسمه ‌ها در سال ۱۳۸۹ مجهول ماند و مشخص نشد که مقامات دولتی آن ها را برداشته ‌اند یا لباس شخصی ‌ها و افراطیون مذهبی. مجسمه ‌هایی که طبق اعلام شهرداری وزن بعضی شان به ۷۰۰ کیلو می ‌رسید. اما در ماجرای اخیر، مشخصاً شهرداری ‌ها اقدام به پوشاندن شلوار بر تن پیکرهای بیجان کرده ‌اند. از یکی از جنوبی ‌ترین شهرستان‌های ایران گرفته تا یکی از شمالی ‌ترین آن ها.
مجسمه تختیمجسمه تختی
در میدان تختی شهرستان ایذه، مجسمه ‌ای از جهان پهلوان غلامرضا تختی قرار دارد که روی یک ستون سنگی مکعب نصب شده. تختی که دوبنده ای آبی رنگ به تن دارد، یک مدال به گردنش آویخته و دست راست خود را به همان شکلی که در دهه چهل شمسی برای هوادارانش تکان می داد، بالا آورده.
مردم این شهرستان اما ناگهان با تغییری در ظاهر مجسمه مواجه شدند. دوبنده کشتی تختی تبدیل به چیزی شبیه "جوراب ‌شلواری" شده است! عوامل شهرداری، رنگ دوبنده ای که بر تن تختی بود را روی پاهایش امتداد داده بودند. حالا غیر از بازوها و سرو گردن، تمام پیکر تختی، به رنگ فیروزه‌ای در آمده است.
کشتی می‌گرفتند، حالا دعوا می‌کنند!
شهرستان کوچک جویبار را پایتخت کشتی آزاد ایران می ‌نامند. از جمع ۷ آزادکار اعزامی به المپیک لندن، سه نفر جویباری بودند: مسعود اسماعیل‌پور، رضا یزدانی و کمیل قاسمی که از این جمع، قاسمی روی سکوی سوم ایستاد و یزدانی هم در مرحله نیمه نهایی مصدوم شد. مصدومیتی که زانوی او را به تیغ جراحان سپرد.
مهدی حاجی ‌زاده ستاره مسابقات جهانی تهران ۲۰۰۲ نیز اهل همین شهرستان قهرمان‌خیز است. شهرستانی که میدان اصلی‌اش "میدان کشتی" نام دارد. از همان سال ‌ها مجسمه دو کشتی‌گیر که مقابل هم گارد گرفته‌اند، وسط میدان قرار گرفته. یکی آبی‌پوش و دیگری قرمزپوش. این مجسمه‌ها قبلاً همسطح میدان بودند اما مدتی است که بر روی پایه ‌ای سنگچین شده، قرار گرفته‌اند.
هرگاه مسابقه‌ای در جویبار برگزار شود، کشتی‌گیران و همراهانی که از سایر نقاط ایران به جویبار رفته اند، عکسی هم با مجسمه ‌های کشتی ‌گیر به یادگار گرفته ‌اند.
اما به تازگی شهرداری شهرستان جویبار، شلوارک ‌های مشکی ‌رنگی به تن هر دو کشتی ‌گیر پوشانده. بازوهای شان را هم رنگ زده و به طور کلی آن را از حالت ورزش کشتی خارج کرده است. حالا این تندیس به جای این که نمادی از ورزش باشد، شبیه دو نفر است که با هم گلاویز شده و مشغول دعوا و مرافعه هستند.
مجسمه ‌ها قبلاً کشتی می ‌گرفتند و سمبل شهرستانی بودند که اهالی آن شیفته‌ی ورزش کشتی هستند. حالا با دخاللت شهرداری و پس از تغییر جامه، پیکرهایی متفاوت شده ‌اند که کارکرد نمادین خود را از دست داده‌اند.

کوثری:‌ بعد از انتخابات کلا ۳۹ نفر کشته شدند؛ ۱۳ نفر بسیجی، ۱۳ نفر از مردم و ۱۳ نفر از جنبش سبز!


اسماعیل کوثری نماینده تهران در مجلس نهم می گوید: نامه نگاری های میان رییس دولت و رییس قوه قضاییه، اختلاف دو شخص است، اختلاف رییس دو قوه است که رسانه ها بزرگش کردند و متاسفانه خود آقایان هم هی بیخودی به این مساله می پردازند.
این عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس پیش از این به همراه جمع دیگری از نمایندگان از زندان اوین بازدید کرده و در گفت و گویی جداگانه وعده داده بود که وضعیت روزنامه نگاران زندانی را رسیدگی خواهد کرد. در همین راستا مسیح علی نژاد روزنامه نگار بار دیگر گفت و گویی با او انجام داده است که وی در آن می گوید وضعیت برخی از روزنامه نگاران را از طریق منابع خود پیگیری کرده، اما به دلیل کارهای دیگر موضوع فراموش کرده است.
از او در مورد دلیل مخالفت قوه قضاییه با درخواست احمدی نژاد برای بازدید از اوین و وضعیت زندان ها نیز پرسیده ام.
من مسیح علی نژاد روزنامه نگار هستم از بیرون ایران مزاحم تان می شوم قبلا یک بار با شما در مورد وضعیت روزنامه نگاران گفتگو کردم و الان هم می خواستم گفتگوی دیگری با شما انجام دهم که آیا پیگیر وضعیت روزنامه نگاران زندانی شدید؟
من حقیقتش یکی دو بار پیگیری کردم اما دیگه فراموش کردم
خب من اسم بهمن احمدی امویی و مسعود باستانی را به شما داده بودم چون همسران این دو خواستار پیگیری وضعیت شان بودند که الان همسران این دو روزنامه نگار خودشان هم زندانی شدند. می توانم از شما بپرسم چه اتفاقات مهمتری در دستور کار مجلس است که نمایندگان معمولا پاسخگوی وضعیت زندانیان نیستند؟
نه…می گویم چون به اصطلاح کارهای دیگری برایم پیش آمد فراموش کردم.
آیا در جریان هستید که یکی از جرم های آقای بهمن احمدی امویی نقد عملکرد اقتصادی آقای احمدی نژاد است و الان خود آقای احمدی نژاد خواستار دیدار از اوین شدند؟
البته من بعید می دونم که جرم شان فقط به خاطر نقد ایشان (احمدی نژاد ) باشد. غیر ممکن است. من دفعه قبل هم گفتم همچین چیزی غیر ممکن است. یکی دو بار از منابعی که باید پیگیری می کردم، دنبال کردم اما کارهای دیگری پیش آمد و فراموش کردم.
من به برخی دیگر از نمایندگان زنگ زدم آنها هم همین حرف شما را می گویند که کارهای دیگری دارند و به همین دلیل روزنامه نگاران زندانی فراموش شدند، می توانم بپرسم چرا حالا که آقای احمدی نژاد یادشان آمده که از زندان بازدید کنند به ایشان اجازه بازدید نمی دهند؟
اگر ایشان (احمدی نژاد) از قبل، این موضوع بازدید از زندان را با قوه قضاییه هماهنگ می کردند بهتر بود تا اینکه حالا چون آقای جوانفکر زندانی شدند، ایشان بخواهند بروند و ملاقات بکنند و لذا اگر زودتر از اینها می رفتند و زندان را می دیدند مشکلی به نظر من پیش نمی آمد اما چون الان خودشان در ابتدای درخواست گفته اند که می خواهند آقای جوانفکر را ببینند همین یک مقداری حساسیت ایجاد می کند.
شما خودتان رفتید از طرف مجلس از اوین بازدید کردید الان افکار عمومی این پرسش را مطرح می کند که در زندان ها چه خبر است که حتی رییس دولت هم اجازه بازدید از زندان را پیدا نمی کند؟
نه هیچ خبری نیست اما اینکه ایشان ( احمدی نژاد) به خاطر ایشان (جوانفکر) می خواست از اوین بازدید کنند، به همین دلیل فکر می کنم قوه قضاییه این حساسیت را نشان داد و الا هیچ خبری نیست. ما از طرف کمیسیون امنیت ملی رفتیم اوین را دیدیم، همه موارد را از نزدیک دیدیم در سال نود و هیچ موردی نیست.
من چون متوجه پاسخ شما نشدم، عذرخواهی می کنم که سوالم را دوباره تکرار می کنم. چرا وقتی مجلس این اجازه را پیدا می کند که از زندان بازدید کند با درخواست رییس دولت مخالفت می شود که الان این تبدیل شده به یک اختلاف بزرگ در کشور؟
این اختلاف دو شخص است، اختلاف رییس دو قوه است. این مورد، موردی نیست که رسانه ها بزرگش کردند و متاسفانه خود آقایان هم هی بیخودی به این مساله می پردازند.
آقای کوثری گفته می شود اگر به آقای احمدی نژاد اجازه بازدید از اوین داده می شد این نگرانی وجود داشت که ایشان در اوین بست بنشیند و درخواست آزادی آقای جوانفکر را بکنند، آیا واقعا چنین نگرانی وجود داشت که مخالفت شده با درخواست احمدی نژاد؟
نه مگر می شود همچین چیزی، بلاخره شما رسانه ای ها این خبرها را در می آورید. ایشان چون اولین بار برای جوانفکر موضع گیری کردند، لذا به همین خاطر قوه قضاییه اجازه نمی دهد که چنین کاری صورت بگیرد.
ولی آقای احمدی نژاد خودشان الان مدعی شدند که این اولین بار نیست و قبلا هم نامه غیر علنی به رییس قوه قضاییه داده اند و درخواست رسیدگی به وضعیت زندانیان و حصر شدگان. آیا این صحت دارد؟
اگر بوده خب ما هم حتما باید مطلع می شدیم، من این چیزی که می گویید را اولین بار است که دارم می شنوم. در قانون اساسی ما مشخص شده که به هیچ وجه هیچ یک از سران نمی توانند در کار یک قوه دیگر دخالت کنند. ایشان دارد در کار قوه دیگر.
ولی آقای کوثری به هر حال رهبری جمهوری اسلامی و بخش زیادی از نمایندگان از آقای احمدی نژاد دفاع می کردید می توانم بپرسم چه تغییری در رفتار یا عملکر آقای احمدی نژاد دیدید که الان بعد از سه سال نظرتان از او برگشته است؟
اون چهار سال ، سه سال و خرده ای پیش بود ، نه الان. انسان قابل تغییر است، یک موقع هایی بالاخره ظرفیتش تمام می شود و نتیجه این می شود که می آید یک موضع دیگری در اجرا می گیرد.
به هر حال آقای کوثری همین انتخاب این همه هزینه داشته و این همه آدم کشته و زندانی شدند فکر می کنید مسولیت این هزینه ها با چه کسی است؟
این همه هم نیست. هر کسی خلاف کرده و هر کسی خلاف امنیت ملی حرکت کرده بلاخره باید پاسخگو باشد.
بلاخره نظام هزینه زیادی کرد و در انتخابات خیلی صریح قبل از اینکه شورای نگهبان نتیجه انتخابات را تایید کند، اعلام شد که باید احمدی نژاد را به عنوان رییس جمهور بپذیرید، آیا قبول ندارید همین باعث شد که تعداد زیادی از مردم کشته شدند؟
دقیقا آن تعدادی که کشته شدند ۳۹ نفر بودند. ۱۳ نفر بسیجی بودند، ۱۳ نفر از مردم ۱۳ نفر هم از جنبش سبز…
آقای کوثری بحث من اصلا چیز دیگری است تا اینکه بخواهیم تفکیک کنیم که چه کسانی کشته شدند. من یک سوال دیگر دارم چه شد که الان همه آن اعتراضاتی که منتقدین احمدی نژاد در گذشته مطرح کردند و به خاطرش زندانی شدند را شما ها دارید مطرح می کنید؟ سوال من اصلا تفکیک بسیجی و جنبش سبزی نبود.
اما ما همه طرفه نگاه می کنیم چون مردم برای ما فرقی نمی کنند اما شما می خواهید جدا کنید و کشور را بدهید دست آمریکا و اسراییل. این کار را هم ما نمی گذاریم بشود.
من فکر می کنم شما سوال را دارید به یک مسیر دیگری می کشانید، الان که بحث آمریکا را مطرح می کنید نظر شما در مورد سخنان آقای احمدی نژاد در نیویورک چه است، چون ایشان بحث مذاکره با آمریکا را مطرح کردند؟
پایش را بیشتر از حدش بخواهد دراز بکند ، قطعا با او برخورد می کنیم. هر کسی تا زمانی که خوب است ما هم می گوییم خوب است ما نمی آییم مثل شما پیش بینی بکنیم و خیال کنیم علم غیب داریم، الان هم آقای احمدی نژاد برای ما قابل قبول است اما انتقاد داریم و می گوییم الان باید به فکر مشکلات مردم باشیم تا انشالله مردم را از این مشکلات عبور بدهیم که به امید خدا عبور هم خواهیم داد.

اعلام آمادگی هلال احمر ایران برای کمک به آسیب دیدگان طوفان آمریکا


مهر : در پی وقوع طوفان مهیب و ویرانگر سندی در کشور آمریکا، جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران با ارسال پیامی به جمعیت صلیب سرخ آمریکا مراتب تسلیت خود را به ملت آمریکا و خانواده‌ قربانیان این حادثه اعلام کرد.
به گزارش خبرگزاری مهر، در این پیام آمده است: "جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران در پی وقوع طوفان ویرانگر سندی در کشور آمریکا که منجر به کشته شدن و آسیب دیدن تعدادی از مردم این کشور و ویرانی منازل مسکونی مناطق حادثه دیده شد، با اعلام مراتب تسلیت خود به ملت آمریکا و همدردی با خانواده قربانیان طوفان سندی، آمادگی کامل خویش را جهت ارسال کمک‌های بشردوستانه مورد نیاز برای مناطق فاجعه زده اعلام می‌نماید.

به گزارش مهر، روز گذشته طوفان سندی خسارت زیادی را به شهر نیویورک و چند شهر دیگر امریکا وارد کرده و 30 کشته بر جای گذاشت.
 

آیا محمدی گیلانی حکم اعدام فرزندانش را داد؟


همزمان با دستگیری فائزه و مهدی هاشمی، ماشین تبلیغاتی ولی‌فقیه با مطرح کردن دخالت تعدادی از مسئولان رژیم در دستگیری و اعدام فرزندانشان،‌ از یک سو تلاش می‌کند سران رژیم را «عدالت» خواهانی معرفی کند که در راه حاکم کردن «ارزش‌های الهی» از هیچ کوششی فروگذار نکرده و حتی فرزندان خود را نیز قربانی کرده‌اند و از سوی دیگر رفسنجانی را به سکوت وادار کند.
قبل از هر چیز بایستی بگویم اگر مجازاتی شامل حال فرزندان و بستگان تعدادی از مقامات رژیم در سال‌های اولیه‌ی دهه‌ی خونین ۶۰ شد به خاطر آن بود که در مقابل نظام و پدرانشان ایستاده بودند و برای سرنگونی رژیم حاکم از هیچ کوششی فرو‌گذار نمی‌کردند. وگرنه کیست که نداند «آقازادگان» وابسته به جناح غالب، در پناه پدرانشان در بزرگترین پرونده‌های مربوط به فساد اقتصادی، مالی و جنایی و اخلاقی دست داشته‌ و از کوچکترین پیگیری حقوقی نیز مصون مانده‌اند و تنها چیزی که در نظام معنا ندارد «عدالت» است.
محسن فلاحیان به اتفاق پسرعمویش مصطفی در قتل گروهبان دوم «خسرو میربیگ» مأمور یگان ویژه دست داشت و یک شب هم در زندان نماند. پرونده‌ی مربوط به مفاسد اقتصادی آستان قدس رضوی و شرکت «المکاسب» و دخالت ناصر واعظ طبسی فرزند تولیت این آستان در آن، پرونده‌های مربوط به ارتشا و فساد فرزندان قربانعلی دری نجف‌آبادی و مرتضی مقتدایی به واسطه‌ی حضور پدرانشان در مراکز اصلی قدرت به بایگانی سپرده شد.
ده‌ها پرونده علیه فرزندان هاشمی و ناطق نوری و محمد یزدی و مکارم شیرازی و مهدوی کنی و ... حتی فرصت طرح در مراجع حقوقی هم پیدا نکردند و حسن طائب در دوران ریاست جمهوری هاشمی به خاطر درافتادن با فرزندان او به یک اشاره‌ از وزارت اطلاعات اخراج و خانه‌نشین شد.
روابط همجنس‌گرایانه‌ی فرزند دیگر فلاحیان که به قتل سیامک سنجری و گویا خودکشی پسر شیخ حسن روحانی دبیر شورای امنیت نظام منجر شد هیچ‌گاه پیگیری نشد. صدها مثال در این رابطه می‌توان مطرح کرد.
اصولاً اگر پای آقازاده‌ای به زندان باز شود مربوط به دعواهای درونی نظام است و «آقازاده» به جناح مغلوب وابسته است مانند زندان افتادن، فرزندان یونسی، معادیخواه، جلایی پور و امروز فرزندان هاشمی رفسنجانی ...
در این روزها هم همگی ما شاهد بودیم علیرغم صدور حکم سنگین ۱۴ سال حبس و ده سال تبعید در زندان برازجان و ۹۰ضربه شلاق برای مهدی خزعلی، چگونه در اثر اعمال نفوذ پشت پرده‌ی پدرش که از حامیان کودتا و خامنه‌ای است از زندان آزاد شد و نزد خانواده بازگشت.
هرچند موضوع فرزندان مشکینی، جنتی، و ملاحسنی (۱) در دهه‌ی ۶۰ آن‌گونه که این روزها رژیم تبلیغ می‌کند نیست و در ادامه به أن‌ها اشاره می‌کنم اما موضوع این یادداشت توضیح درباره‌ی فرزندان محمدی گیلانی و رد ادعای هم‌زمان رژیم و اپوزیسیون مبنی بر صدور حکم اعدام‌ آن‌ها توسط شخص محمدی گیلانی است.
http://www.mehrnews.com/Fa/newsdetail.aspx?NewsID=1703018
***
پس از کودتای خرداد ۱۳۸۸ و دستگیری و آزار و اذیت فعالین جناح مغلوب نظام، دستگاه ولایت فقیه با بسیج ماشین تبلیغاتی و اهرم‌های اجرایی،‌ با به صحنه آوردن محمدی گیلانی رئیس حکام شرع اوین در سال‌‌های اولیه پس از انقلاب، تلاش زیادی به خرج داد تا ضمن مطرح کردن کردن این ادعا که وی برای تحکیم نظام، حکم اعدام فرزندان‌اش را شخصاً صادر کرده، در پوشش «عدالت» و اجرای دستورات «الهی» توجیهی برای نمک‌ناشناسی و ناسپاسی خامنه‌ای در به زندان افکندن دوستان و یاران و ولی‌نعمت‌های سابق‌اش بتراشد. این موضوع پیش‌تر در تبلیغات مجاهدین و اپوزیسیون در خارج از کشور مطرح شده بود و رژیم سناریوی خود را روی آن سوار کرد.
در ششم تیرماه ۱۳۸۸ در حالی که جهان شاهد تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌های سرکوب جنبش مردم ایران بود و افکار عمومی بین‌المللی از دریچه‌ی نگاه ندا آقا سلطان که می‌رفت برای همیشه بسته شود از آن‌چه در ایران می‌گذشت آگاهی می‌یافت، احمدی‌نژاد به همراه مقامات قضایی از جمله آیت‌الله مفید (۲) رییس دیوان عالی کشور، قربانعلی دری نجف آبادی دادستان کل کشور، محسنی اژه ای وزیر اطلاعات، و ... پس از گذشت سه دهه با حضور در منزل محمدی‌ گیلانی، «نشان درجه یک عدالت» نظام اسلامی را به وی هدیه داد.
احمدی نژاد پیش از آن که «نشان عدالت» نظام را به محمدی گیلانی اعطا کند در تمجید از وی گفت:‌
«شخصیت آقای گیلانی یک مدال افتخار بر سینه ملت ایران است و همچون نگینی بر تارک ملت ایران می‌درخشد.... با افتخار اعلام کنم که آیت الله گیلانی ابتدا عدالت را در مورد خودشان اجرا کرد و بعدا منشا خدمات ارزنده‌ای به نظام جمهوری اسلامی و انقلاب شد و اگر نبود اقتدار شجاعت و جسارت ایشان شاید در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی آن همه گروهک‌های ضد انقلاب ریشه کن نمی‌شدند.»
http://www.dolat.ir/NSite/FullStory/News/?Serv=0&Id=178553
موضوعی که احمدی‌نژاد در لفافه به آن اشاره می‌کند صدور حکم اعدام فرزندان محمدی گیلانی توسط خودش است.
صدور حکم اعدام فرزندان محمدی گیلانی توسط وی موضوعی است که این روزها پس از بازگشت مهدی هاشمی و دستگیری او و فائزه، دوباره از سوی جناح غالب به جریان می‌افتد تا در پناه آن بتوانند اهداف سیاسی خود را دنبال کنند.
با این حال حسین شریعتمداری که سابقه‌ی اطلاعاتی و امنیتی دارد در سرمقاله‌ی کیهان ۴ مهرماه ۱۳۹۱ که با عنوان «آن سوی این هیاهو!» انتشار یافت همچون احمدی‌نژاد موضوع فرزند محمدی گیلانی را در هاله‌ای از ابهام مطرح می‌کند و تنها به دخالت پدر در دستگیری او اشاره می‌کند :
«آیا دستگیری فرزند حضرت آیت الله محمدی گیلانی که از قضا با دخالت خود ایشان صورت پذیرفت و اعدام وی را در پی داشت، اقدامی علیه شخصیت آن بزرگوار بود؟ و یا دستگیری فرزند مرحوم آیت‌الله مشکینی یا دستگیری منجر به اعدام فرزند حجت الاسلام والمسلمین حسنی- از پیشگامان شجاع و برجسته انقلاب اسلامی- دستگیری و زندانی شدن فرزند حضرت آیت الله خزعلی و (۳)»
از آن‌جایی که محمدمهدی محمدی‌گیلانی زندگی مخفی داشت اصولاً پدرش نمی‌توانست دخالتی در دستگیری او داشته باشد.
اما همین موضوع وقتی به رسانه‌های رژیم و دستگاه تبلیغاتی آن می‌رسد با دست بازتری به آن شاخ و برگ می‌دهند. «صدای شیعه» که بنیادش بر دروغ و جعل استوار است در این باره می‌نویسد:‌
«يکي از بارزترين نمونه‌ها در اين خصوص نحوه برخورد آيت الله محمدي گيلاني در قبال دو فرزند ناخلف خود مي‌باشد که در جریان بلوای منافقین در خرداد سال ۶۰ ، به همراه عده زیادی از منافقین دستگیر شدند. در آن زمان، برخلاف امروز، که فرزندان خواص! حاشيه امني جهت انجام اقدامات خود احساس مي‌کنند، فرزندان ايشان گرفتار تيغ عدالت پدر شده و نهايتا حضرت آیت الله خود شخصا آنها را محاکمه و حکم اعدام را صادر نمود.»
http://www.sedayeshia.com/showdata.aspx?dataid=5686
در هفته‌ی جاری رسانه‌های رژیم اعم از فرارو و مهر و خبرآنلاین و جهان نیوز و رجا نیوز و باشگاه خبرنگاران و تابناک و فردا و فارس و ...  بطور هماهنگ در مطلبی تحت عنوان «آیت‌الله‌هایی که به خاطر انقلاب فرزندانشان را دادگاهی کردند»، به موضوع فرزندان مسئولان نظام که کشته یا اعدام شده‌اند پرداختند و ادعاهای عجیب و غریبی نیز مطرح کردند. در بخشی از این نوشته با تیتر «صدور حکم اعدام برای دو فرزند» به نقل از محمدرضا سرشار پژوهشگر و نویسنده وابسته به رژیم در مورد نحوه‌ی برخورد محمدی گیلانی آمده است:‌
«روایت برخورد آیت‌الله محمدی گیلانی با دو فرزند خود نیز از عجایب انقلاب است. آنجا که پای انحراف از مبانی اسلام باشد، فرزند گرفتار تیغ عدالت پدر می‌شود. آیت‌الله محمد مجمدی گیلانی که از انقلاب به دستور امام ریاست دادگاههای انقلاب را بر عهده گرفته بود در خرداد سال ۱۳۶۰ فرزندان خود را در جمع تعدادی زیادی از منافقین می‌یابد که در بلواها و آشوب های آن مقطع دستگیر شده بودند. آیت الله شخصا محاکمه فرزندان را انجام می‌دهند. محمدرضا سرشار، پژوهشگر و نویسنده، در سایت شخصی خود درباره ایت الله گیلانی می نویسد:« چنین مشهور بود که دو تن از پسرانش را به سبب فعالیتهای ضد انقلابی، شخصا به اعدام محکوم کرد. و هنگامی که استنکاف ماموران تحت امر خود را از اجرای این حکم، لابد از نظر خودشان مهیب – دید ، برخاست تا به دست خود این حکم را اجرا کند. و تنها در این هنگام بود که آن ماموران –برای آنکه پسرانی به دست پدر خود اعدام نشوند –به ناچار تن به اجرای این احکام دادند»
http://www.mehrnews.com/Fa/newsdetail.aspx?NewsID=1703018
«عجایب انقلاب»، از جمله‌ دروغ‌هایی است که «روضه‌خوانان» و «مداحان» رژیم تولید می‌کنند و پیشتر بخشی از آن را در «معجزات» منسوب به خامنه‌ای شنیده‌ و خوانده‌ایم.
واقعیت این است که محمدی گیلانی دارای سه فرزند پسر به نام‌های جعفر، کاظم و محمدمهدی بود که هر سه از اعضا و فعالین سازمان مجاهدین به شمار می‌رفتند. جعفر در سال ۵۹ در تصادف رانندگی کشته شد. کاظم و محمد مهدی سرنوشت دیگری یافتند که به آن اشاره خواهم کرد.
این دو در تیرماه ۱۳۶۰ در نامه‌ای سرگشاده خطاب به پدرشان ضمن اعلام برائت از او، روی مواردی چند از فرصت‌طلبی‌های وی دست گذاشتند.
بنابر این داستانسرایی محمدرصا سرشار مبنی بر دستگیری آن‌ها در خرداد ۶۰ و چگونگی اجرای حکم اعدام از اساس ساختگی و غیرواقعی است.
نامه فرزندان محمدی گیلانی پس از پخش مصاحبه‌ی محمدی گیلانی و لاجوردی از سیمای جمهوری  اسلامی در تیرماه ۱۳۶۰ که افکار عمومی نسبت به آن واکنش منفی نشان داد انتشار یافت. در این مصاحبه، محمدی گیلانی، مادر رضایی‌ها و هواداران مجاهدین را محارب، باغی و طاغی خواند و به صراحت عنوان کرد که حکم مادر رضایی‌ها در صورت دستگیری به جرم «محاربه» و «بغی» علیه «امام عادل» اعدام خواهد بود.
با آن که ۳۱ سال پیش نامه‌ی کاظم و محمدمهدی محمدی گیلانی خطاب به پدرشان را خوانده‌ام همچنان به روشنی خطوط اصلی آن را که به شرح زیر بود به یاد دارم.
 ۱- این دو، در ابتدا از مبارزات خود در زمان شاه یاد کرده و به پدرشان یادآور شده‌ بودند که در ملاقات زندان چگونه از آن‌ها می‌خواست که با اظهار ندامت از زندان آزاد شوند.
۲- به وی تأکید کرده‌ بودند که پس از آزادی از زندان چگونه از آن‌ها می‌خواست که به دنبال زندگی بروند و برایشان خانه و اتومبیل خریده بود.
۳- به خاطر او آورده بودند که مسعود رجوی را شایسته‌ی ریاست جمهوری معرفی کرده بود. محمدی گیلانی در سال ۵۹ در خانه‌ی رضایی‌ها در خیابان ملک تهران به دیدار مسعود رجوی شتافت. بی اعتمادی به او در رژیم تا آن‌جا بود که مقامات قضایی حاضر نشدند پرونده‌ی تقی شهرام و محمدرضا سعادتی را برای محاکمه به وی بسپارند. برای محاکمه‌ی تقی شهرام، معادیخواه را که وردست بهشتی در حزب جمهوری اسلامی بود مأمور ساختند و محاکمه‌ی سعادتی را به سید حسین موسوی تبریزی سپردند. حتی به محمدی گیلانی اجازه ندادند پرونده‌ی سعید متحدین یکی از هواداران مجاهدین را که در سال ۵۸ به اتهام حمله به یک جواهرفروشی دستگیر شده بود مورد رسیدگی قرار دهد. این امر با اعتراض و نامه‌‌ی سرگشاده‌ی زهرا رهنورد روبرو شد که سعید را از نزدیک می‌شناخت.
۴- با توجه به خصوصیات محمدی گیلانی، کاظم و مهدی تأکید کرده بودند محال است آن‌چه را که برای دیگران می‌پسندد برای خانواده خود بپسندد و در خاتمه با اشاره به احکام اعدامی که صادر کرده بود و اظهاراتی که در مصاحبه تلویزیونی داشت، تاکید کرده بودند چنانچه وی حکم اعدام‌شان را صادر کند بلافاصله برای اجرای حکم حاضر خواهند شد. چیزی که هیچ‌گاه اتفاق نیفتاد. من در زندان، صحت پیش‌بینی کاظم و محمد مهدی محمدی گیلانی در مورد پدرشان را با چشم‌های خودم تجربه کردم. او برخلاف لاجوردی به شدت پارتی‌باز بود و به توصیه‌ها عمل می‌کرد. چنانچه در دادگاه متوجه می‌شد که متهم نسبتی با یکی از آشنایان و یا افراد مورد احترام وی دارد در حکم او تخفیف می‌داد.
۵- کاظم و مهدی از او به عنوان پدر اعلام برائت کرده و وی را مایه‌ی ننگ خود خوانده بودند.
ای کاش مجاهدین این نامه و بسیاری از اسناد دیگر را در عصر «انفجار اطلاعات» انتشار دهند.
کاظم و محمدمهدی محمدی گیلانی نه در سال ۶۰ و در اوین بلکه در سال ۶۱ در درگیری با نیروهای رژیم کشته شدند.
کاظم در ۱۰ مرداد ۱۳۶۱ همراه با ده‌ها مجاهد خلق در حمله به خانه‌های تیمی این سازمان کشته شد.
کتاب «سازمان مجاهدین خلق پیدایی نافرجام ۱۳۴۴- ۱۳۴۸» که توسط مؤسسه مطالعات و پروهش‌های سیاسی وابسته به وزارت اطلاعات انتشار یافته، در جلد دوم صفحه‌ی ۶۹۶ در مورد چگونگی کشته شدن کاظم محمدی گیلانی به نقل از صفحات متعدد داخلی نشریه‌ی مجاهد شماره‌ی ۲۱۴ می‌نویسد:‌
« طی ضربه ۱۰ مرداد [۱۳۶۱]، سازمان تلفات سنگینی را متحمّل شد. اسامی نیروهای عملیاتی و روابطی که وظیفه‌‌ی تغذیه سیاسی ایدئولوژیک «تروریسم سازمان» را به انجام می‌رساندند و برای استمرار و بقای ترور می‌کوشیدند ٬ و در صورت لزوم خود نیز به قتل دست می‌زد‌ند و عاقبت در دامی که خود تنیده بودند ٬ قربانی شدند ٬ به قرار زیر است:
سیاوش سیفی ، فاطمه مددپور (سیفی)،  علی رحمانی، زهره گودرزی (رحمانی) ، افشین قهرمانی،  شهاب راسخی،  کاظم محمّدی گیلانی،  فاطمه اثنی عشری،  مهدی زائریان مقدّم، محمدعلی بیات، علیرضا حسینی،  مریم خدایی صفت (حسینی) ، هادی غلامی،  فرهاد فتح پور پاکزاد،  باقر آل‌ اسحاق،  محمّد لقانازنده،  طاهره وزیری،  جعفر آمرطوسی، افسانه امینیان (آمر طوسی)،  مصطفی موسوی، فائزه زائریان مقدّم (موسوی)،  اردلان صفی یاری، زبیده جعفری ثانی، افسانه شمس.
در جلد 2 کتاب «سازمان مجاهدین خلق پیدایی نافرجام ۱۳۴۴- ۱۳۴۸»  صفحه‌ی ۲۵۷ که در بهار ۱۳۸۵ و پیش از هیاهوی اخیر رژیم و نیازش به سناریو سازی انتشار یافته هم آمده است که «كاظم محمدي گيلاني و برادر كوچكترش در سال ۱۳۶۰ طي درگيري‌هاي مسلحانه كشته شدند. كاظم در درگيري 10 مرداد ۶۰ كشته شد ولي برادرش بر اساس شنيده‌ها در حين فرار از غرب كشور بر اثر سرعت زياد ماشين، چپ كرد و كشته شد.»
همانطور که در بالا اشاره کردم کاظم در ۱۰ مرداد ۱۳۶۱ و در جریان ضربه به بخش «روابط» مجاهدین و محمد مهدی در تلاش برای خروج از کشور کشته شدند.
روزنامه جمهوری اسلامی که به هاشمی رفسنجانی نزدیک است در پاسخ به ادعای حسین شریعتمداری سردبیر کیهان نوشت:‌ «فرزندان آیتالله محمدی گیلانی در درگیری مسلحانه و با سیانور کشته شدند.» این روزنامه در ادامه یادآور شد:‌ 
«با برگشت مهدی هاشمی، برخی افراد و جریانات، داستان سرائی‌های عجیب و غریبی را شروع کرده‌اند. یک نمونه از این اقدامات، به رخ کشیدن دادن دستور بازداشت و صدور حکم اعدام فرزندان آیت‌الله محمدی گیلانی توسط ایشان است که در سرمقاله یک روزنامه و گزارش یک هفته نامه با آب و تاب به چاپ رسیده تا از آن چنین بهره‌برداری شود که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی هم باید در مورد فرزندان خود مثل ایشان عمل کند. جالب این است که یکی از سه پسر آیت‌الله محمدی گیلانی در درگیری با مأموران کشته شد و دو پسر دیگر ایشان درحال فرار به سوی مرز ترکیه در اطراف ارومیه با واژگون شدن خودرویشان و از ترس اینکه مبادا توسط مأموران دستگیر شوند با خوردن سیانور خودکشی کردند.»
http://khabaronline.ir/detail/246469/politics/parties
تبلیغات جناح غالب رژیم در مورد صدور و اجرای حکم اعدام فرزندان گیلانی توسط وی دروغی بیش نیست که هر از چند گاه یک بار آن را به خاطر مطامع سیاسی‌شان در بوق می‌کنند.
سال‌ها پیش در خاطرات زندانم و بعدها در مصاحبه‌ با رسانه‌ها و ... بارها تأکید کردم که فرزندان محمدی گیلانی دستگیر نشدند و پایشان به اوین نرسید که کسی حکم اعدام‌شان را بدهد.
در تمام دوران زندان هیچ شواهد و یا خبری در مورد دستگیری فرزندان محمدی گیلانی انتشار نیافت. علی یکی از خواهرزادگان محمدی گیلانی و همچنین یکی دیگر از خواهرزادگان او که در بند زنان بود  و پس از آزادی به مجاهدین در عراق پیوست و در یکی از عملیات‌های این سازمان در مقابله با نیروهای رژیم کشته شد سال‌ها در کنار دیگر زندانیان سیاسی بودند و قطعاً دستگیری پسر محمدی گیلانی در خانواده‌شان انعکاس پیدا می‌‌کرد و ما از آن با خبر می‌شدیم. توجه شما را به این نکته جلب می‌کنم که خانواده‌ی محمدی گیلانی از همسرش گرفته تا اگر اشتباه نکنم دخترش، تحت تأثیر جو خانواده به مجاهدین گرایش داشتند. محمدی‌گیلانی نمی‌توانست از پس مادری که در فاصله‌ای کوتاه دو فرزند پسرش را از دست داده بود و به لحاظ عاطفی شدیداً به آن‌ها گرایش داشت برآید و حکم اعدام سومی را خودش صادر کند.
چنانچه محمدمهدی دستگیر شده بود از آن‌جایی که وی تنها پسر باقیمانده‌ی محمدی‌ گیلانی بود، به خاطر فشارهایی که از سوی همسرش و اعضای خانواده‌‌ روی او بود اگر اعمال نفوذی جهت آزادی یا تخفیف حکم او نمی‌کرد از صدور حکم اعدام پسرش خودداری می‌کرد و یا آن را به دیگری می‌سپرد. بماند که خود مسئولان رژیم در این گونه موارد جانب احتیاط را رعایت می‌کردند. (۴)
حتی لاجوردی با همه‌ی شقاوتش وقتی کار به اعدام فرزندان دوستان و نزدیکانش می‌کشید از پذیرش مسئولیت آن سرباز می‌زد. (۵)
بماند که گیلانی عنصر فرصت‌طلبی بود که نه اعتقاد و باور مذهبی عمیقی داشت و نه آنقدر به لحاظ شخصیتی ثابت قدم و استوار بود که که بر اساس آن حکم اعدام فرزندانش را صادر کند.
امکان ندارد، محمدمهدی محمدی‌گیلانی دستگیر شود، پدرش حکم اعدام وی را صادر کند، اما مقامات دادستانی نخواهند از موضوع در زندان استفاده‌ی سیاسی کنند. با توجه به این که هواداران مجاهدین در جریان نامه‌ی فرزندان محمدی‌گیلانی علیه پدرشان بودند.
برای وجهه بخشیدن به محمدی‌گیلانی و دستگاه قضایی رژیم و «عدالت» حاکم بر آن به سادگی می‌توانستند روی موضوع مانور دهند و در ذهن افراد ساده اندیش مسئله ایجاد کنند. اگر چنین اتفاقی افتاده بود قطعاً بازجویان و شکنجه‌گران برای خالی کردن دل متهمان و تضعیف روحیه‌ی آنان به دستگیری و صدور حکم اعدام فرزند گیلانی توسط وی اشاره می‌کردند تا نشان دهند با کسی تعارف ندارند.
یادم هست پسر حجت‌الاسلام جمال‌الدین دین‌پرور رئیس بنیاد نهج‌البلاغه و عضو شورای فرماندهی سپاه دستگیر شده بود لاجوردی در زندان روی او کلی مانور داد چرا که می‌گفتند او در شناسایی پدرش برای ترور شرکت داشته و دین پرور را برای سخنرانی به اوین آوردند.
http://www.ir-psri.com/Show.php?Page=ViewArticle&ArticleID=372&SP=Farsi
در اسفند ۶۰ و بهار ۶۱، محمدی گیلانی هر از چندی خواهرزاده‌اش علی را که در سال ۵۹ دستگیر شده بود و با ما در «آموزشگاه» اوین هم بند بود نزد خود در دادگاه انقلاب فرا می‌خواند و ضمن نصحیت به او می‌گفت اگر الان آزادت کنم می‌روی به مجاهدین می‌پیوندی و دستگیر می‌شوی و آنوقت حکم اعدامت را می‌دهند. فعلاً در زندان بمان تا بلکه آب‌ها از آسیاب بیفتد. در زمستان ۶۲ علی پس از پایان حکم سه سال زندانش چنانکه معمول آن دوران بود در جمع زندانیان قزلحصار مصاحبه کرد. در آن سال‌ها چنانچه فرد تواب نبود  و با رژیم همکاری اطلاعاتی نمی‌کرد علیرغم محکومیت گروه متبوع خود و اعلام انزجار از آن، با شعار «مرگ بر منافق یا کمونیست» تواب‌ها مواجه می‌شد و دادستانی از آزادی او جلوگیری می‌کرد.  در جریان مصاحبه‌ی علی نیز توابین شعار «مرگ بر منافق» سردادند اما حاج داوود رحمانی رئیس زندان بلافاصله گفت: «ایشان پارتی‌شان کلفت است و زور ما به او نمی‌رسد» و به این ترتیب خواهرزاده‌‌ی محمدی گیلانی برخلاف معیارهای رایج دادستانی آزاد شد.
مجاهدین خلق و محمدی گیلانی
مجاهدین خلق اولین نیرویی بودند که در دهه‌ی ۶۰ از صدور حکم اعدام فرزندان محمدی‌گیلانی به دست خودش خبر دادند و بعدها دیگران بدون آن که شواهدی در دست داشته باشند و یا به منبع خبر اشاره کنند به تکرار آن پرداختند.
در طول سال‌های گذشته نیز این سازمان با هدف نشان دادن شقاوت و بیرحمی رژیم، روی موضوع فوق تبلیغات زیادی کرده‌است که از نظر من مستند نیست. (۶) این سازمان تاکنون حتی از تاریخ و محل دستگیری محمدمهدی محمدی گیلانی که قاعدتاً بایستی در جریان آن باشند هم خبر نداده است چگونه از انتقال وی به اوین و صدور حکم و شخصی که آن را صادر کرده مطلع‌ شده‌اند؟
مسعود رجوی در پیام ۲۴ بهمن ۸۸ خود به موضوع فرزندان محمدی گیلانی اشاره کرد و گفت:
«از سال ۵۹ و اوایل دهه‌ی ۶۰ از سه پسر مجاهد محمدی گیلانی سردژخیم و رئیس دادگاه خمینی در شکنجه‌گاه اوین خاطراتی دارم که چندبار در نشست‌ها گفته‌ام و در نشریه هم نوشته شده بود. محمدی گیلانی، سه پسر داشت و هر سه، مجاهد خلق بودند. برادرمان جعفر از کادرهای سازمان و مجاهد والاقدری بود. جعفر در فاز سیاسی در یک تصادف اتومبیل حین مأموریت به شهادت رسید. دو مجاهد دیگر کاظم و محمد مهدی بودند که یکی در درگیری به شهادت رسید و حکم اعدام دیگری را محمدی گیلانی را خودش داد. حالا گوش کنید! وقتی موج اعدام‌های مجاهدین به حکم همین محمدی گیلانی که قاضی شرع خمینی بود، بالا گرفت. یک روز من نامه‌ای از کاظم و مهدی دریافت کردم که نوشته بودند: «ما دیگر طاقت و تحمل این دژخیم را نداریم و به سادگی آب خوردن می‌توانیم و می‌خواهیم او را به جزای این همه حکم اعدام برسانیم. تا وقتی که این نامه در آن شرایط به من برسد، چند روز طول کشیده بود، بنابر این بلادرنگ برای مهدی و کاظم پیام دادم که دست نگه‌ دارید و چرا می‌خواهید حساب کسی را برسید که به هر حال پدرتان است. چند روز بعد، یک پیام شفاهی دریافت کردم که مهدی و کاظم گفته بودند این چه سؤالی است که از ما شده؟ مگر ما بچه‌ایم و سازمان به ما اعتماد ندارد و مگر ما کلام ۵۵ در نهج‌البلاغه را نخوانده‌ایم؟ جمله‌ای که از همان زمان در گوشم زنگ می‌زند و آن دو مجاهد شهید نوشته و پیام داده بودند، این بود که : به برادر [«مسعود» بایستی درست باشد. در زمان یاد شده مجاهدین مسعود رجوی را «برادر» نمی‌خواندند. لقب «برادر» پس از انقلاب ایدئولوژیک در سال ۵۴ در مجاهدین باب شد. در سال‌های یاد شده از وی با عنوان «مسعود» یاد می‌شد.] بگویید یک بار دیگر کلام ۵۵ را بخواند و روی ما هم حساب کند. ما مجاهدیم... برای این که کارشان را متوقف کنند، من زود پیام دادم که به لحاظ سیاسی خواهش می‌کنم این کار را نکنید، ممکن است به ضررمان تمام شود.(۷) البته در آن زمان، من نمی‌دانستم که دژخیم بر ما پیشدستی خواهد کرد و حکم اعدام پسر را، خودش خواهد داد تا پیش خمینی عزیزتر شود و بعدها هم از پاسدار احمدی‌نژاد نشان عدالت بگیرد.»
http://www.youtube.com/watch?v=R2tzhZiO5BI&feature=relmfu
http://www.youtube.com/watch?v=2fJrMFOelFY&feature=relmfu
http://www.youtube.com/watch?v=qDq_P6OSjfk&feature=relmfu
چنانچه در بالا آمده است مسعود رجوی اعدام یکی از فرزندان گیلانی را مورد تایید قرار می‌دهد و خبر از کشته شدن دیگری در درگیری می‌دهد، با این حال سخنگوی مجاهدین برخلاف نظر رهبر این سازمان همچنان بر صدور حکم اعدام فرزندان گیلانی توسط وی تأکید می‌کند:
«سخنگوی مجاهدین نشان درجه یک عدالت برای سردژخیم قضایی آخوندها در رژیم را، نشانه ترس و وحشت فوقالعاده لوطی نظام ولایت و عنترش از قیام سراسری خواند و گفت: اولاً-بار دیگر معنی عدالت و رأفت و مهرورزی را در فقه ولایت و نظام آخوندی به خوبی فهمیدیم! آخوند محمدی گیلانی همان سفاک خونخواری است که حکم اعدام فرزندان مجاهد خودش را هم برای خوشآمد خمینی صادر نمود.»
http://www.mojahedin.org/pages/printNews.aspx?newsid=43941
و سیمای آزادی در ۲۸ آبانماه ۸۹ با وجود آنکه مجاهدین در مورد کشته شدن کاظم محمدی گیلانی در درگیری ۱۰ مرداد ۶۱ ، اطلاعیه داده بودند و مسعود رجوی در بپام خود به کشته شدن یکی از فرزندان گیلانی در درگیری اشاره می‌کند به منظور شقی و بیرحم نشان دادن رژیم، تبلیغات دروغین آن‌ها را که با مقصود دیگری مطرح می‌شود تکرار می‌کند و با آب و تاب خبر صدور حکم اعدام فرزندان گیلانی توسط خودش را از منابع رژیم اعلام می‌کند.
http://www.youtube.com/watch?v=R2tzhZiO5BI&feature=relmfu
گویا برای نشان دادن درجه‌ی بیرحمی و شقاوت رژیم نیاز به بزرگ‌نمایی و نشر اخبار غیرواقعی هم هست. در همین برنامه مجری خبر نادرست دیگری مبنی بر «دخالت مستقیم» احمد جنتی در کشته شدن فرزندش حسین را با آب و تاب نقل می‌کند! در صورتی که چنین چیزی مطلقاً واقعیت ندارد و گوینده خبر می‌داند که محمد حسین جنتی در حمله‌ی پاسداران به یکی از پایگاه‌های مجاهدین کشته شد و احمد جنتی کوچکترین دخالتی در ماجرا نداشت.
محمدی گیلانی برای آن که به عنوان یکی از بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت در دوران معاصر معرفی شود حتماً‌ نبایستی حکم اعدام فرزندانش را هم صادر کرده باشد. او بدون دست زدن به چنین جنایت و شقاوتی هم شایسته‌ی این عنوان هست. تولید چنین داستان‌هایی همچون «تیرخلاص زنی» و بازجو و شکنجه‌گر بودن احمدی نژاد در اوین، «اعدام در استخر اوین»، جعل سند مبنی بر «کشیدن خون محکومان به اعدام به فرمان خمینی» که بعدها به «درآوردن کلیه زندانیان محکوم به اعدام در کشتار ۶۷» و خلق شاهد برای چنین ادعاهایی هم کشیده شد جز مخدوش‌ کردن جنایات فجیعی که رژیم مرتکب شده حاصلی ندارد. بیان حقیقت بالاتر از هر مصلحتی است.
ایرج مصداقی ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۲
www.irajmesdaghi.com
irajmesdaghi@gmail.com
پانویس:
۱- موضوع علی مشکینی، پسر آیت‌الله مشکینی که دارای دو همسر ایرانی و لبنانی بود اساساً ربطی به مسائل سیاسی نداشت و پس از آزادی از زندان مشغول و کار و زندگی شد. او به گفته‌ی خودش به جرم «بریدن آلت تناسلی یک حاجی بازاری با قیچی» دستگیر شده بود. گاهی وی را به داشتن رابطه با فرقان هم متهم می‌کردند.
محمدحسین جنتی در جریان حمله‌ی پاسداران به یکی از پایگاه‌های مجاهدین در ۲۳ خرداد ۶۱ کشته شد و جنتی دخالتی در این امر نداشت. فاطمه سروری همسر حسین توانست از مهلکه گریخته و به خارج از کشور عزیمت کند. وی در عملیات فروغ جاویدان در مرداد ۶۷ به شهادت رسید. چنانکه گفته می‌شود احمد جنتی به شکرانه‌ی کشته شدن فرزند خود ۴۰ روز روزه گرفته بود. این گزارش توسط جنتی تاکنون تأیید نشده است. عاصف (محسن) جنتی فرزند فاطمه سروری و محمد حسین جنتی در هیجده ماهگی به پدربزرگش احمد جنتی تحویل داده شد و توسط او بزرگ شد و در سال ۷۷ و در سن ۱۷ سالگی در هیئت یک بسیجی در یکی از مأموریت‌های ستاد «امر به معروف و نهی از منکر» (که به وسیله‌ی جنتی هدایت می‌شد) در اثر سانحه‌ی تصادف کشته شد.
غلامرضا حسنی، معروف به «ملاحسنی» امام جمعه پریشان‌حال ارومیه محل اختفای فرزندش رشید را که از اعضای فدائیان اقلیت بود به مهدوی کنی و مأموران کمیته‌ی مرکز لو داد. رشید پس از دستگیری به سرعت اعدام شد. حسنی در طول سال‌های گذشته بارها حتی در گفتگو با مرکز اسناد انقلاب اسلامی عنوان کرده که فرزندش مستحق اعدام نبود. پس از اعدام رشید، رحیم پسر دیگر ملاحسنی در یک تصادف رانندگی کشته شد و دخترش حمیده که مادر سه فرزند بود در سال ۸۲ خودسوزی کرد.
۲- اتفاقاً آیت‌الله مفید یکی از کسانی بود که با اعمال نفوذش نه تنها مانع اعدام فرزندش محمدحسن در جریان رسیدگی به پرونده‌اش شد بلکه در قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ هم جان او را نجات داد. آیت‌الله مفید که از ابتدای دست‌درازی روحانیت به دادگستری و از بین بردن سیستم قضایی مدرن به دعوت موسوی اردبیلی در دیوان عالی کشور مشغول به کار شده بود پس از بیماری و خانه‌نشینی محمدی‌‌گیلانی در دهه‌ی ۸۰ به ریاست دیوان عالی کشور رسید. پسر وی از جمله زندانیان انگشت‌شماری بود که در جریان کشتار زندانیان سیاسی در بند ۳ اوین در تابستان ۶۷ زنده ماند. وی از هواداران مجاهدین خلق بود که به حبس ابد محکوم شده و پرونده‌ی سنگینی داشت. برادرزاده‌ی دیگر آیت‌الله مفید با نام هادی بیگی که در همان بند اسیر بود به خاطر عدم دخالت عمویش در جریان کشتار ۶۷ اعدام شد.
در تابستان ۶۷ در زندان قم تنها شش زندانی به سر می‌بردند که به جز مهدی زندیه همگی اعدام شدند. مهدی پسر آیت‌الله زندیه امام جمعه ماهشهر بود که در قم نفوذ داشت.
۳- چنانچه ملاحظه می‌شود شریعتمداری تنها از دستگیری فرزند آیت‌الله مشکینی یاد می‌کند.
«حاج رضا»، صاحب‌منصب قضایی رژیم که با اصرار غیرمسئولانه‌ی مسعود نقره‌کار، روایت‌های جعلی‌اش از دهه‌ی ۶۰ و داستان غیرواقعی تماس‌هایش با مسئولان امنیتی و اطلاعاتی و انتظامی رژیم بر روی اینترنت انتشار می‌یافت، مدعی شده بود که سعید پسر آیت‌الله مشکینی در تیم‌های ترور مجاهدین  بهشتی‌نژاد رئیس دادگاه انقلاب شیراز و امام جعمه موقت اصفهان و ... را به قتل رسانده بود در درگیری با پاسداران کشته شد. وی در مطلب دیگری مدعی شده بود که پسر آیت‌الله جمی امام جمعه آبادان نیز توسط رژیم اعدام شده بود و به همین دلیل پدرش دچار سکته‌ی مغزی دیگری شده بود که به کج‌شدن بیشتر صورتش انجامیده بود. «حاج رضا»ی یاد شده تا آن‌جا پیش رفت که مدعی شد خود آیت‌الله جمی خبر اعدام پسرش را به وی داده است. او همچنین ادعا کرده بود فاطمه حسینی از نزدیکان بسیار نزدیک خامنه‌ای که "۵ ماهه حامله بود، بیهوش و در حال خونریزی به دار آویخته شد". البته همان موقع دکتر محمود مرادخانی خواهرزاده‌ی خامنه‌ای در گفتگو با تلویزیون «میهن» ادعای «حاج رضا» را تکذیب کرد.
من همه‌ی موارد یاد شده را کذب دانسته و توضیح دادم مشکینی فرزندی به نام سعید نداشت که در درگیری کشته شده باشد و اعدام پسر ‌آیت‌الله جمی امام جمعه آبادان و فاطمه‌ حسینی یکی از بستگان بسیار نزدیک خامنه‌ای را هم در زمره‌ی داستان‌های «هزار و یک شب» معرفی کرده و تأکید داشتم نه رژیم و نه مجاهدین ادعایی در مورد اعدام فرزند آیت‌الله جمی و کشته شدن فرزند آیت‌الله مشکینی و وابستگی این دو نفر به مجاهدین ندارند. ttp://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143359.php
در روزهای اخیر که رژیم به شدت محتاج ردیف کردن نام آیت‌الله‌هایی است که فرزندانشان در ارتباط با گروه‌های سیاسی اعدام شدند باز هم نام چنین کسانی برده نمی‌شود چرا که اساساً دارای چنین فرزندانی نبودند. متأسفانه پس از روشنگری من، مسعود نقره کار به جای پذیرش اشتباه و عذر تقصیرخواستن، همراه با «حاج‌رضا» به نوشتن نامه‌های مشترک تحت نام او و خودش مبادرت کرد و همچنان بر دروغگویی‌‌های وی و امدادرسانی به یکی از صاحب‌منصب‌های قضایی رژیم پافشاری کرد. انتشار مقالات گوناگون در رسانه‌های رژیم و ردیف کردن نام آیت‌الله‌هایی که فرزندانشان اعدام شده‌ و یا در درگیری کشته شدند به خوبی بطلان ادعاهای «حاج رضا» و اصرار غیرمسئولانه‌ی مسعود نقره‌کار بر صداقت منبع‌اش را نشان می‌دهد.
۴- رفسنجانی در خاطراتش از روز دوشنه ۲۵ آبان ۳۶۰ می‌‌نویسد: «آقای اسماعیل معزی نماینده‌ی ملایر آمد. دو فرزندش را به خاطر عضویت در مجاهدین خلق بازداشت کرده‌اند؛ کمک می‌خواست و معتقد است آن‌ها حاضرند توبه کنند.» عبور از بحران، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، صفحه‌ی ۳۷۰.
هاشمی در ادامه ماجرا در روز پنج‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۶۰ می‌نویسد:
«آقای اسماعیل معزی نماینده ملایر که پسرش جزو منافقان [بوده و] اعدام شده، تعرضاً از مجلس استعفا داده بود. دیروز در هیأت رئیسه، قرار شد استعفای ایشان را مطرح کنیم. ممکن است با کمک به نجات پسر دیگرش که از منافقان است و در درگیری مجروح شده و در بیمارستان است، ایشان را در مجلس نگه داریم.» عبور از بحران، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، صفحه‌ی ۴۵۳.
۵- وقتی طیبه خلیلی اعدام شد، در حسینیه‌‌ی اوین، علی خلیلی که پدرش عزت‌الله خلیلی از بنیانگذاران مؤتلفه بود به لاجوردی گفت: «حاجی گفت بهت بگم خیلی بی‌غیرتی». لاجوردی در پاسخ به دروغ سوگند یاد کرد که من در جریان اعدام او نبودم. همچنین وقتی لاجوردی حسن فرزند بزرگ دوست نزدیک و شریک‌ سابق‌اش «حاج معافی» را اعدام کرد، در پاسخ به «مادر معافی» که در مقابل اوین نفرین‌اش می‌کرد، مدعی شد که نمی‌دانسته وی دستگیر شده است.
۶- موارد متعددی بود که شکنجه‌گران، خواهر و برادر خود را به زیر سبعانه‌ترین شکنجه‌ها می‌بردند. اعظم حاج‌ حیدری که برادر‌ها و پسرعموهایش در زمره‌ی شکنجه‌گران و رئیس زندان اوین بودند یکی از این موارد است. محسن آرمین به برادرش کابل می‌زد. یا جعفر ذاکر شاهد شکنجه‌ی برادران و خواهرانش بود و هنگامی که مادرش خانم سکنیه‌ی محمدی بدون آن که جرمی مرتکب شده باشد اعدام شد پایش نلرزید و همچنان در رکاب سید‌حسین موسوی تبریزی به جنایت مشغول بود تا آن که کشته شد. جعفر ذاکر همان کسی است که همراه با تقی محمدی، گروگان آمریکایی را با چشم‌بند در سفارت آمریکا در میان دارند. در تبلیغات اپوزیسیون به غلط تقی محمدی را که در سال ۶۴ در اوین خودکشی کرد احمدی‌نژاد معرفی کردند.
۷- ای کاش مسعود رجوی بر همین سنت حسنه (عدم اجرای حکم مجازات پدر جنایتکار توسط فرزند انقلابی) همچنان پافشاری می‌کرد و اجازه نمی‌داد مجاهدین در اشرف و لیبرتی اعضای خانواده‌‌شان را که از سوی دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم با هدفی خاص تحریک و بسیج می‌شوند آماج حملات تبلیغاتی خود قرار دهند. چرا که با توجه به حساسیت‌های جامعه‌ی ایران اگر مجازات محمدی گیلانی توسط فرزندانش «ممکن بود» به «لحاظ سیاسی» به «ضرر» این سازمان تمام شود این یکی قطعاً به نفع‌شان تمام نمی‌شود.
کما این که وقتی تلویزیون رژیم صحنه‌ی مشمئز‌کننده‌‌ی دیدار «مادر» محمود طریق‌الاسلام با فرزندش قبل از اجرای حکم اعدام را نشان داد که از وی اعلام برائت و انزجار می‌کرد و حکم صادره از سوی دادگاه اسلامی را مورد تأیید قرار می‌داد، افکار عمومی واکنشی به شدت منفی علیه «مادر» نشان داد و او مورد لعن و نفرین مردم قرار گرفت.
همچنین بایستی توجه داشت که در فقه اسلام به خاطر همین حساسیت‌ها و دافعه‌ای که ایجاد می‌کند شهادت فرزند علیه پدر در دادگاه قابل قبول نیست. یادش به خیر «آقا»، موضوع فوق را در بند ۵ واحد ۳ زندان قزلحصار با چه شور و حراراتی برایم شکافت. او سابقاً معمم بود و کتابی در رابطه با قضا و زندان در اسلام نوشته بود. شهباز (شیخ عباسعلی) شهبازی «آقا» که از جان و دل مصدفی بود به اتهام کمک به مجاهدین و ... دستگیر شده بود. او سال‌ها پیش از انقلاب از کسوت روحانیت بیرون آمد و در رودسر کتابفروشی داشت و بارها دستگیر و شکنجه‌شده بود. «آقا» در اوایل انقلاب معاون سیاسی- امنیتی استانداری گیلان بود و کاندیدای انتخابات مجلس شورای اسلامی و چهره‌ی محبوب گیلان. پیرمرد در کشتار ۶۷ در حالی که مدت‌ها بود لگن‌ خاصره‌اش شکسته بود، روی برانکارد همراه فرزندش علی به قتلگاه برده شد.