۱۳۹۲ مرداد ۱, سه‌شنبه

برنج وارداتی؛ قاتق نان یا قاتل جان؟

دولت جمهوری اسلامی می‌گوید واردات برنج سبب کنترل قیمت این خوراک پرمصرف در ایران شده است. به اعتقاد منتقدان اما "برنج مسموم" وارد شده که تأثیری بر قیمت‌ها نداشته و تنها سود آن به جیب "مافیای برنج" سرازیر شده است.

بنا بر آمار گمرک جمهوری اسلامی، در سه ماهه نخست سال ۱۳۹۲ واردات برنج به ایران از نظر وزن ۹۳ درصد و از نظر ارزش ۱۴۰ درصد افزایش داشته است. در این میان برنج هندی پیش‌تاز است.

واردات گسترده برنج از قرار معلوم با هدف كنترل بازار برنج و کاهش قیمت برنج داخلی صورت گرفته است.

خبرگزاری کار ایران (ایلنا) به نقل از قاسمعلی حسنی، رئیس اتحادیه بنکداران مواد غذایی، می‌نویسد: «توزیع گسترده برنج هندی با قیمت کیلویی ۱۷۰۰ تومان، با هدف مقابله با افزایش قیمت برنج ایرانی انجام شد [...] در حال حاضر برنج ایرانی کیلویی ۷ هزار و ۷۰۰ تومان عرضه می‌شود و عرضه برنج هندی از سوی مردم با استقبال خوبی مواجه شده است».

واردات تأثیری در کاهش قیمت ندارد

رئیس انجمن برنج ایران، در گفت‌وگو با خبرگزاری ایلنا، واردات برنج خارجی را "به دلیل وجود کسری ۶۰۰ هزار تنی" اجتناب‌ناپذیر ارزیابی کرده است.
بهای برنج با وجود واردات گسترده نسبت به سال گذشته به شدت افزایش یافته استبهای برنج با وجود واردات گسترده نسبت به سال گذشته به شدت افزایش یافته است

به گفته جمیل علیزاده شایق، دهک‌های کم‌درآمد جامعه «به دلیل عدم درآمد کافی مجبور به مصرف برنج خارجی هستند، و واقعیت این است كه برنج هندی با وجود تردید در سلامت كامل وارد سفره‌های ایرانی شده است».

شایق در عین حال دلیل کاهش قیمت برنج در روزهای اخیر را نه واردات این محصول، بلکه شروع برداشت و تزریق برنج به بازار دانسته است؛ روندی که تا مهرماه ادامه خواهد داشت.

افزایش یا کاهش واردات؟

از سوی دیگر پایگاه اینترنتی "فرارو" از قول کیومرث کرمانشاهی، معاون کل سازمان توسعه تجارت ایران، از کاهش ۲۶ درصدی میزان واردات خبر داده و دلیل آن را "مشکل تخصیص ارز از سوی بانک مرکزی" دانسته است.

بر همین اساس، محمد حسین برخوردار، رئیس مجمع عالی واردات، نیز خبر داده که « از حدود ۲۰ روز قبل، عملیات ثبت سفارش برای واردات به شکل محسوسی کند و در برخی مواقع متوقف شده است».

برخی از ناظران اقتصادی می‌گویند دولت محمود احمدی‌نژاد برای کاهش خروج ارز از کشور، مقابله با کمبود دلار در بازار و حفظ بهای آن در مرز ۳۰۰۰۳ هزار تومان، در ماه‌های اخیر از حجم واردات به‌طور چشمگیری کاسته است.

عدم تخصیص ارز، به نوشته فرارو، موجب انباشت بيش از يک ميليون تن كالاي اساسي در بنادر شده است.

سایه "مافیای برنج" بر بازار
دهک‌های کم‌درآمد جامعه ایران همچنان مجبور به خریداری برنج‌های وارداتی هستنددهک‌های کم‌درآمد جامعه ایران همچنان مجبور به خریداری برنج‌های وارداتی هستند
منابع خبری داخلی اوایل خردادماه ۱۳۹۲ به نقل از حسن تامینی، عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی، در مورد برنج‌های وارداتی آلوده نوشتند: «این موضع را به وزارت بهداشت و جهاد کشاورزی تذکر دادیم. اما مسئولان این وزارتخانه تاکنون اقدامی انجام نداده‌اند و هم‌اکنون این برنج‌ها در بازار به فروش می‌رسند».

در ادامه خبر یادشده آمده بود: «این اولین باری نیست که دولت اقدام به ورود محصولات بی‌کیفیت می‌کند، در سال ۸۹ هم واردات برنج‌های آلوده صورت گرفت».

تأمینی "مافیای برنج" را مسئول وضعیت جاری دانسته بود که «اجازه نمی‌دهد برنج سالم به کشور وارد شود. واردات برنج برای برخی از آقایان سود بالایی دارد. آن‌ها برنج درجه سه را از کشورهای پاکستان و هند خریداری کرده و در ایران با قیمت بالاتر به مردم می‌فروشند».

"نهضت ویلاسازی"

فعالان بازار برنج حمایت از تولید داخلی را یکی از عوامل مؤثر در کاهش بهای برنج می‌دانند؛ تولیدی که به زعم یک نماینده مجلس به سود ویلاسازی کاهش یافته است.
پایگاه اینترنتی "فرارو" به نقل از یکی از اعضای کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی، از واردات "برنج آلوده به آرسنیک" به ایران انتقاد کرده است. قاسم احمدی‌لاشکی در بخشی از سخنان خود گفته که شعار "حمایت از تولید ملی برای کشت برنج ایرانی" به "پشتیبانی از ساخت ویلا"‌ تبدیل شده است.

مدت‌هاست که زمین‌های کشاورزی در مناطق خوش آب‌وهوای شمالی ایران برای ساخت ویلا و مجتمع‌های تفریحی و تجاری مورد استفاده قرار می‌گیرند.

نامه یک روزنامه نگارِ ایرانی خارج از کشور به محسنی اژه ای

آقای محسنی اژه ای!
سلام من نامم معصومه علی نژاد قمی (قمیکلایی) است. اسم قلمی ام «مسیح» است. به تازگی گفته اید که اگر ایرانیان خارج از کشور بخواهند برگردند، ما آنها را ممنوع الورود نمی کنیم ولی به محض ورود به کشور اگر جرمی کرده باشند تحت تعقیب قرار می گیرند.
 جناب آقای اژه ای! در همین چند هفته گذشته به عنوان یک خبرنگار معمولی تلفنی با چند نهاد و چند تن از مسولان مذاکره کرده ام برای بازگشت به ایران، تردید ندارم که آمار تماس های تلفنی ما به داخلی ها هم از دایره کنترل و مدیریت شما خارج نیست. به هر حال به من گفته اند شما ممنوع الورود نیستید اما به محض ورود به ایران بازداشت می شوید تا به جرائم تان مطابق قانون رسیدگی شود. حالا سوال دارم، لطفا مرحمت کنید بفرمایید آیا طبق همان قانون که گفته اید ممکن است که بلای زهرا کاظمی و یا سعید زینالی را هم به سر آدم بیاورند؟ زهرا کاظمی در حین بازجویی کشته شد و سعید زینالی پس از بازداشت ناپدید.
 این سوال را می پرسم چون همین چند نفری که با آنها حرف زده ام گفته اند که اگر از عملکرد چند سال گذشته خود توبه یا ابراز ندامت کنید مشکلی نخواهید داشت، ولی من به تعبیر خویشاوندانِ فکری شما آدم حاضر جوابی هستم و البته خویشان خودم هم چنین نظری دارند، چون نمی توانم بیخودی توبه کنم و راستش هرچی به عملکرد گذشته ام یعنی این چهار سال گذشته نگاه می کنم می بینم اتفاقا بهترین کارهای عمرم را در همین چهارسال انجام داده ام. چون توانسته ام در مورد ظلم به کسانی اطلاع رسانی کنم که وقتی در ایران بودم جرات نداشتم صدای شان باشم و معمولا در لفافه می نوشتم و همان یک بار هم که در مورد حمله لباس شخصی ها به کوی دانشگاه نوشته بودم ستاد کل نیروهای مسلح از من شکایت کرد و نزد سعید مرتضوی دادگاهی شدم که پرونده ام در دستگاه قضایی مفتوح است. حالا اگر برای همین دست کارهای خبری ام که آزادانه تر دور از ایران انجام داده ام باید پاسخگو باشم، می خواهم ببینم آیا ممکن است جسمِ سختی در حین بازجویی به سر و صورتم بخورد و دچار مشکل شوم؟ به هر حال در تمام این سالها دریافته ام که جسمِ سختِ نقشِ مهمی در بازجویی ها دارد، من هم لاغر هستم و هم ضعیف جثه. طاقت انفرادی و کتک را هم ندارم.
راستش ستار بهشتی، حتما می شناسید او را که به جرم وبلاگ نویسی بازداشت شده بود، او که از من قوی تر بود، شانه های ورزشکاری و بدنی ورزیده داشت، بدن اش زیر ضربِ بازجوها تاب نیاورد و جان داد از بس که کتک خورد. روز اول که صدای مادرش را پخش کردم هیچ کس باور نمی کرد که او را در زندان کشته باشند، من هم فکر می کردم یک دام و دروغِ امنیتی و خبری است برای من و همکارانم تا بی اعتبار مان کنند و اخبار دیگرمان در مورد قربانی ها و کشته شدگان را زیر سوال ببرند، ولی بعد دیدیدم شما آمدید خبر ما را تایید کردید و گفتید که راستی راستی ستار کشته شد. حالا آیا ممکن است بازجویان شما از ما که اساسا کشته شدنِ این جوانان را برای اولین بار خبری کرده ایم کینه ای سخت به دل داشته باشند و ما را هم بفرستند کنار سوژه های مظلوم و تلخ مان؟ باور کنید این سوال در ذهن من و خیلی از ایرانی ها وجود دارد.
مهمتر از همه دور بودن از ایران از شجاعتِ آدم کم می کند، یا حداقل از شجاعتِ من کم کرده است و با هر کار خبری که می کنم برای همه زندگی ام می ترسم ولی به قول محمد رضا باهنر من اصلا دستِ خودم نیست، توی خونم است که بروم ته و توی یک ماجرا را در بیاورم. این چهار سال که آزاد بودم و سایه امنیتی بالای سرم نبود ته و توی خیلی از قتل ها را در آورده ام و آدم های سانسور شده زیادی را پیدا کرده ام که حتی چند موردش را بعدها خود شما تایید کردید…حالا یعنی از من کینه دارند بازجویان؟ فرض را بر این بگذاریم که حتی کتک هم نزنند آیا اگر در اثر فشار و استرس و ترس زیر دست بازجویان شما بمیرم چه؟ اینطوری مسولیت اش با خودم است؟‌ لطف کنید به این سوالاتِ ساده ی ساده ی یک خبرنگار که دلش می خواهد به ایران برگردد اما می ترسد جواب دهید. آدم وقتی از چیزی بترسد شاید بد نباشد آن را مدام تکرار کند تا هم ترسش بریز هم شما بدانید که چه به حال روز ما آورده اید که یک خبرنگار از بازگشت به خانه اش در صورتی می ترسد که خوب می داند چهار سال بیرون ایران پاک و سربلند زندگی کرده است….برای اینکه بتوانم یک روزی کلمه «پاک» و سربلند» را در مورد خودم تکرار کنم، سختی ها کشیده ام تا زبانم دراز باشد، حالا هم ریگی اگر به کفش داشتم زبانم کوتاه بود، اگر باور ندارید امتحان کنید، ببینید آیا شما هم می توانید همین دو کلمه «پاک» و «سربلند» را در مورد زندگیِ خودتان تکرار کنید؟ آیا این دو کلمه حتی در خلوت در دهان تان خوب می چرخد؟ بگذریم….من دلم می خواهد به ایران برگردم اما از شماها می ترسم!
 مسیح علی نژاد

روح‌الله جعفری: هنرمند باید حرفِ دل مردم را بزند

کلمه – حامد شریف زاده:
تالار حافظ مدتی است شنبه‌های هر هفته، سلسله‌برنامه‌های نمایشنامه‌خوانی اجرا می‌کند. یکی از اجراها، نمایشنامه‌ «من چه‌جوری ممکنه یه پرنده باشم؟» بود به کارگردانیِ «روح‌الله جعفری»؛ اثری که با استقبالی گسترده روبه‌رو شد و بیش از چهارصد نفر از اهالی تئاتر و تماشاگران مشتاق هنر نمایش را به آن سالن کشاند. گرچه این هیاهو و اقبال عمومی دلایل بسیار داشت. از جمله آن‌که در حرکتی انسانی و قابل‌ستایش، عواید فروش بلیت‌های اجرا برای امداد به زلزله‌زدگان بوشهر در نظر گرفته شده بود اما یک دلیلِ دیگر برای موفقیت نمایشنامه‌خوانی نام‌برده، شخص کارگردانش بود.
جعفری از همان نخستین کارهایش در عرصه‌ی تئاتر، همیشه با جنجال و حرف و حدیث‌های بسیار روبه‌رو بوده که بخشی از این موارد به دلیلِ تمرکز او روی متون نمایش‌نامه‌نویسِ رومانی‌الاصل فرانسوی، «ماتئی ویسنی‌یک» است. او این‌بار هم به سراغ متنی دیگر از نویسنده‌ی محبوبش رفت.
روح‌الله جعفری آخرین‌بار سال ۸۹ نمایش «تماشاچی محکوم به اعدام» را با متنِ «ویسنی‌یک» در تالار سایه مجموعه‌ تئاتر شهر به روی صحنه آورد و از آن زمان تاکنون، وزارت ارشاد و نهادهای نظارتی و امنیتی اجازه کارگردانی در حوزه تئاتر را به او نداده اند.
نکته‌ جالب آن‌که «تماشاچی…» مصادف شده بود با وقایع و پس‌لرزه‌های حوادث انتخابات ۸۸ و اینک نمایشنامه‌خوانی «من چه‌جوری…» هم درست در آستانه‌ برگزاری دوره‌ی یازدهم انتخابات ریاست‌جمهوری اجرا شد. به این بهانه با جعفری درباره‌ نمایش‌هایش و گرایش به آثار «ویسنی‌یک» صحبت کردیم.
***
من «ویسنی‌یک» را با خواندن «داستان خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست‌دختری در فرانکفورت دارد» شناختم و بعد از این نویسنده «تماشاچی محکوم به اعدام» را دیدم که شما آن را کارگردانی کرده بودید.
اجرای «اسب‌های پشت پنجره» را ندیده اید؟!
خیر، ولی فکر می‌کنم تماشاگران عام تئاتر هم او را با همان نمایشنامه کشف کردند، گرچه «تینوش نظم‌جو»(مترجم آثار ویسنی‌یک)، سال‌ها پیش «داستان خرس‌های پاندا…»را از این نویسنده اجرا کرده بود. این آشنایی برای شما چطور اتفاق افتاد؟ چگونه اجرای متون «ویسنی‌یک» برای‌تان جدی شد؟
از خصوصیات بارز نوشته‌های «ماتئی ویسنی‌یک»، جهانشمول‌بودن آنهاست، یعنی چه به لحاظ روایتی که از یک موقعیت دراماتیک در ذهن مخاطبانش خلق می کند و چه به لحاظ زمان و مکان، قائل به تنیدن حصار بر ذهن و جسم آنها نیست. آثار «ویسنی یک» منعکس کننده تصویر اقشار مختلف جوامعی را پیش روی ما قرار می دهد که با تک صدایی بودن و انحصار گرایی سیاستمداران و حکام شان، تیشه به ریشه پیکره نحیف آنان زده و می زنند و او به شکلی ظریف در نوشته هایش به انتقاد از این نابسامانیها می پردازد. شخصیت های نمایشی «ویسنی یک» باورپذیر هستند و مخاطب می تواند با آنها ارتباط برقرار کند و نکته مهم دیگر این است که او در آثارش، به کسی فکر و ذهنیتش را تحمیل نمی کند و برای کسی نسخه نمی پیچد. به همین علت، طیف وسیعی از خوانندگان، هنرمندان و علاقمندان به آثار نمایشی جذب نمایشنامه های او می شوند تا آن ها را برای خواندن، کار کردن و یا دیدنِ نمایشی که قرار است بر صحنه نظاره گرش باشند، انتخاب کنند.
با توجه به این مقدمه، وقتی برای اولین بار با «داستان خرس‌های پاندا…» روبه رو شدم، به طور جدی تصمیم گرفتم تا چند نمایشنامه‌ای را که از این نویسنده (زن همچون پیکر نبرد در جنگ بوسنی، اسب‌های پشت پنجره، تماشاچی محکوم به اعدام و سه شب با مادوکس) به زیور چاپ آراسته شده بودند را بخوانم. من آن چه که از «ویسنی یک» در ایران ترجمه شد را خواندم و متوجه شدم این نویسنده چقدر حرف دل منِ ایرانی را به لحاظ مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی به صورتی ظریف، راجع به مسائل اقتصادی بیان می‌کند و مهم تر این که این حرف‌ها بدون تکلف بیان می‌شوند؛ بدون جانب‌داری نسبت به داستانی که روایتگرش است و به صورت هنرمندانه‌ای به طرحِ موضوع و ایجاد پرسش در ذهن مخاطب می پردازد و تو را مستقیماً با جهانی که ساخته رودررو می نماید تا راجع به آن بیاندیشی. به همین علت، من و شما در آثار این نویسنده رومانیایی الاصل فرانسوی، می توانیم حرف دل خود را بیابیم و ضمناً حرف دل انسانی که در بوسنی، آمریکا و یا در آسیای میانه هم زندگی می‌کند، در آن متبلور شده است. برای مدتی راجع به اجراهای «ویسنی یک» تحقیق کردم و متوجه شدم در جاهای مختلف این کُره‌ خاکی که متونش به صحنه رفته است مخاطبان به راحتی با او و آثارش ارتباط برقرار کرده و این یعنی جهانشمول بودن ذهنیت خلاق نویسنده ای که حرف برای انسان امروزی دارد. بعد از این بود که تصمیم گرفتم اجرای نمایشنامه های «ویسنی یک» را در دستور کار گروه تئاتر «گیتی» قرار دهم، چون نوشته های خودم که رنگ و بوی مسائل اجتماعی در آن پررنگ است، اجازه اجرا نمی گرفت و حال، می توانستم از زاویه دیگری به طرح همان موارد بپردازم.
اولین تجربه ای که در این حوزه شکل گرفت، «اسب‌های پشت پنجره» بود. قبل از آن می‌خواستم «سه شب با مادوکس» را کار کنم. البته در این فاصله نمایشنامه‌های دیگری هم از «ویسنی‌یک» خواندم، از جمله «من چه جوری ممکنه یه پرنده باشم؟» که آن را چهارم خرداد در تالار حافظ، نمایشنامه‌خوانی کردم.
گویا ترجمه این متن هنوز در بازار نشر موجود نیست.
خیر. مترجم این نمایشنامه «نظم جو» است و برای اولین بار گروه تئاتر گیتی آن را به جامعه‌ ایران معرفی کرد. همچنین چهار نمایشنامه‌ تک پرده ای به نام‌های «آخرین گودو»، «دومین درخت زیزفون، دستِ چپ»، «عنکبوتی در زخم» و «در جیب‌ها نانند» را هم خواندم و دیدم به لحاظ اجرایی، با توجه به بسته‌بودن محیط اجتماعی و شرایط فرهنگی و سیاسی که در آن زیست می‌کنیم، می‌شود اجرای شان کرد. لذا قصد دارم آن ها را هم در قالب یک رپرتوار، اجرا کنم. در چند سال گذشته (به‌طور خاص از سال ۸۶ تا به حال) دغدغه فکری و ذهنی من گره خورده بر نوشته‌های این نویسنده، چون آثار او با منِ هنرمندی که در حوزه‌ی تئاتر کار می‌کنم ارتباط برقرار می‌کند. اولین گام برای شکل‌گیری یک اثر نمایشی اینست که شما وقتی نمایشنامه ای می‌خوانید، برای‌تان قابل‌هضم باشد و در پسِ ذهن شما ته‌نشین شود؛ به فکر فرم اجرایی آن باشید و بتوانید آن را به گونه ای در صحنه منعکس کنید تا مخاطب بتواند با آن ارتباط برقرار کند و بدین گونه این کالای فرهنگی را در معرض دید عموم قرار بدهید. با توجه به چند تجربه‌ای که از آثار «ویسنی‌یک» تا به حال بر صحنه داشته ام، معتقدم مخاطب تشنه‌ی تئاتر امروز که به لحاظ اقتصادی گُرده هایش خمیده شده و به لحاظ سیاسی با محدودیت‌های بسیار زیادی روبه‌روست و به لحاظ فرهنگی نیز با فقر فرهنگی مواجه است، وقتی پای آثار این نویسنده می‌نشیند، دل می‌دهد، تأمل می کند و به آنچه گروه اجرایی برای او در صحنه بازآفرینی می‌کند، فکر می کند.
با توجه به فضای سیاسی پُررنگی که در نوشته‌های «ویسنی‌یک» موجود است، از نخستین متنی که برای اجرا به مرکز هنرهای نمایشی سپردید، برخورد مدیران با آثار او چگونه بود؟
البته فضای سیاسی یکی از شقوقی است که این نویسنده به آن نگاه می‌کند تا داستانهایش را تعریف کند.
حتی اگر نگوییم سیاسی و بگوییم انتقادی، می‌خواهم بدانم چه گاردی برابر آثار «ویسنی‌یک» گرفته اند؟
آثار این نویسنده طبیعتاً انتقادی است. نمایشنامه تا زمانی که اجرا نشود، تعاریف و انتقادات یا ممیزی‌هایی که به آن نسبت داده می‌شود، یک شکل و شمایل دارد اما زمانی که فرم اجرایی به خودش می‌گیرد و در قالب اجرا بر صحنه‌ نمایش پیشنهاد داده می‌شود، این انتقادها و برخوردهای قهرآمیز، شکل دیگری به خود می‌گیرد. از اولین کاری که به صورت رسمی از «ویسنی‌یک» به صحنه آوردم، شاخک‌های گروه بازبین تیز شد. این آقایان! ادبیاتشان حذف کردن بود و هست و نه اصلاح و کمک به بهتر اجرا شدن یک اثر اجرایی. آنها فکر می کردند با حذف یک کاراکتر و یا نگاه انتقادی و حرف تندی که در نمایشنامه ای مطرح می‌شود، مشکلاتی که به زعم شان در این آثار هست، برطرف میشود. اما من به هیچ عنوان این نگاه را تا به امروز نپذیرفتم. از روز اول صحبتم با اینان این بود که اگر آنقدر توانمندید که به این راحتی به حذف کاراکتر و آدم‌ها در این حیطه می‌پردازید، چرا خودتان دست به قلم نمی برید و یک نمایشنامه نه عالی، بلکه یک نمایشنامه‌ متوسط رو به پایین خلق نمی‌کنید؟ چون در گروه نظارت و ارزشیابی، نویسنده هم حضور دارد اما وقتی پای آثار این آقایان! می‌نشینیم و کارهای‌شان را می‌خوانیم یا بر صحنه می‌بینیم، متأسفانه در می یابیم بسیار عقب‌تر از زمانی هستند که در آن زندگی می‌کنند. استنشاق در این محیط سانسور، نگاه خلاقانه را به طور کلی از این آقایان! گرفته و آن ها را تبدیل به انسان‌های ماشینی کرده که نمی توانند تحمل خلق زیبایی و انعکاس نابسمانی‌های جامعه را داشته باشند.
آیا تاکنون به این سانسورها تن داده‌اید؟ یعنی در متن نمایشنامه و اجرا، حذف کاراکتر از سوی آن ها برای شما صورت پذیرفته است؟
فکر می‌کنم با مصداق حرف بزنیم، بهتر می‌توانم جواب‌تان را بدهم. نمایش‌نامه‌ «اسب‌های پشت پنجره» یک نگاه کاملاً ضدجنگ به پدیده‌ی شوم جنگ دارد. برخورد سه زن را در سه مقطع مختلف از زندگی نشان می دهد که فرزند، پدر و همسر خود را در جنگ از دست داده اند و با تبعات سخت و خُرد کننده آن در حال نبرد هستند. آقایان! می‌گفتند چرا نمایشنامه را به گونه ای اجرا می‌کنی که گرچه آن نوشته از ذهن یک نویسنده‌ غیر ایرانی تراوش شده، اما گویی تو نگاهی انتقادی به جنگ هشت‌ساله ای داری که ما پشت سر گذاشته ایم؟ آنان می گفتند چرا زنانی که در این نمایش ترسیم کردی زیر فشار مشکلات ناشی از جنگ، در حال له شدن هستند و چرا وقتی نمایش به پایان می رسد هیچ خاطره شادی از دیدن نمایش در ذهن تماشاگر باقی نمی ماند؟ و بیشتر در او ترس از دنیای بیرحمی که در آن زندگی می کنیم، ایجاد می کند.
جواب من در این چند بازبینی به این آقایان! این بود که مگر می‌شود هنرمندی نمایشنامه ای دست بگیرد و خلق‌وخو، منش و خصلت‌های انسانی جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کند، در کار منعکس نکند؟ مردم ما جنگ هشت ساله را با تمام وجود لمس کرده و برای آن هزینه های زیادی داده اند، حال چطور می شود وقتی صحبت از جنگ می کنیم به صورت تزئینی با آن برخورد کنیم؟ توقع آقایان! در دستگاه عریض و طویل نظارت و ارزشیابی این بود که در اجرای «اسب های پشت پنجره» تماشاگر با پایان شاد از سالن بیرون برود که به هیچ وجه با این تحمیل نگاه از سوی آنان همسو نشدم، چون اگر نمایش اینچنین به پایان می رسید، یعنی من به عنوان انعکاس دهنده آن چه در جامعه ام اتفاق افتاده و می افتد، اول به خودم و بعد به مردمم خیانت کرده و خائن نامیده می شدم.
در این چند سال اخیر سعی کردم با حفظ پایبندی به روح نمایشنامه های «ویسنی‌یک»، دراماتورژی کارهایم را خود بر عهده بگیرم چون متن باید به گونه‌ ای اجرا شود تا ارجاعاتی که داخل آن داده می‌شود، برای مخاطب قابل باور و ‌تعمیم پذیر باشد. اگر مسیر کار چنین نشود، پرداختن به هنر تئاتر، یک امر زینتی به حساب می آید که از عمق و نفوذ مردمی برخوردار نخواهد بود.
هنرمند اگر فقط فکر و ذهنش خلق اثری زیبا بر صحنه باشد و نسبت به وقایعی که در پیرامونش اتفاق می افتد، بی تفاوت باشد، هنرمند نیست چون هنرش تزئینی می شود و حرفی برای مردمی که با آنها زندگی می‌کند، ندارد.
«هنر برای هنر» یک جرقه ای بود که در دنیا و مقطعی از زمان زده و مطرح شد و به بن‌بست رسید. مدیوم تئاتر، مدیوم بسیار تاثیرگذاری است که زیرمجموعه ای از نگاه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در آن وجود دارد. اگر کسی بگوید من فقط نگاه آرتیستیک به مقوله تئاتر دارم، پدیده‌ تئاتر و ارتباط برقرارکردن و تأثیرگذار‌ بودن این هنر را در جامعه‌ خود نشناخته است. هنرمندی موفق است که حرف دل مردم را بزند و سیر و سلوک در عرصه هنر تئاتر، ما را برای رسیدن به دموکراسی و یاد گرفتن قواعد آن و احترام گذاشتن به همنوع، آماده می کند. اگر در این عرصه، فضایی ایجاد شود که بتوان به راحتی و بدون داشتن ترس و واهمه از کسی و یا کسانی به تبادل نظر با دیگران پرداخت، می توان به آینده امیدوار بود که به سمت جامعه ای پویا و مانا گام برخواهیم داشت و در دراز مدت به آن مطلوب خواهیم رسید و در غیر این صورت، جز حِرمان و یأس نتیجه ای عایدمان نخواهد شد.
با توجه به این توضیح که متن‌های «ویسنی‌یک» را طوری دراماتورژی کرده اید تا برای مخاطب ایرانی قابل‌درک و هضم باشد، آیا می‌توان گفت بدون این‌که نمایشنامه‌های او را آداپته کنید، آن ها را بومی‌سازی فرهنگی ‌کردید؟
از زمانی که نهضت ترجمه متون نمایشی در ایران شکل گرفت جریان آداپتاسیون وارد حوزه تئاتر شد و افرادی در این حوزه مشغول ترجمه نوشته‌های «مولیر» شدند. در ابتدا اسامی کاراکترها و بعد، داستان نمایش ها به طور کلی ایرانیزه می شدند. به عنوان مثال، «خسیس» مولیر و بسیاری دیگر از نمایشنامه های این نویسنده به این طریق در ایران اجرا شدند. ورود آداپتاسیون به تئاتر ایران، این گونه بود و البته این نگاه تا امروز هم در بعضی از آثار نمایشی وجود داشته و دارد. اما در دراماتورژی که من بر روی متون «ویسنی‌یک» انجام داده ام، ایرانیزه شدن متن به هیچ عنوان در دستور کارم نبوده است. در دراماتورژی باید اندیشه‌ نویسنده که در قالب یک نمایشنامه به مخاطب عرضه می شود، قابل‌درک برای او در صحنه به تصویر درآید. یعنی باید بدون واسطه و ارجاعات عجیب و غریب و پیچیده‌ای که گاهی هنرمندان در آثارشان ایجاد می‌کنند و هاله‌ای از پیچیدگی بر اجرای‌شان می‌تنند، این کار را انجام داد. این مسئله یکی از وظایف اصلی دراماتورژ است و من هم سعی کردم در «اسب های پشت پنجره» و کارهای دیگری که از «ویسنی یک» به صحنه بردم و حتی در نمایشنامه خوانی «من چه جوری ممکنه یه پرنده باشم؟» که برای یاری رساندن به هموطنان زلزله زده بوشهر این خوانش صورت پذیرفت، به آن بپردازم. حال، این پرسش را از شما می کنم که آیا این کاری که بر نوشته های «ویسنی یک» انجام داده ام، اسمش بومی سازی فرهنگی است؟
بله.
به هرحال، ترجیح می دهم بر آن چه در این خصوص انجام داده و یا می دهم اسمی نگذارم و بگویم دراماتورژی و کارگردانی کار بر عهده من بوده است.
در مورد «تماشاچی محکوم به اعدام» چطور این اتفاق افتاد؟ پس از «اسب‌های پشت پنجره» که ضدجنگ بود، سراغ نمایشنامه‌ای رفتید که فضای اجتماعی در آن پُررنگ‌تر است، ولی هنوز می توان گفت تِم سیاسی بر شاکله کار غالب است.
قبل از این‌که به صورت دائم در این چند ساله اخیر روی آثار «ویسنی‌یک» کار کنم، نوشته‌های خودم را به شورای نظارت و ارزشیابی می‌دادم و مدام با حذف و ردشدن آن ها توسط این دستگاه روبه‌رو می‌شدم، چون بلد نبوده و نیستم که نمایشنامه خنثی بنویسم. لذا چون دغدغه ام پرداختن به مسائل اجتماعی است، همیشه با نه آقایان! سانسورچی مواجه شده ام. پرداختن به مسائل اجتماعی دریچه‌ی مهمی برای من به حساب می آید تا بتوانم با جامعه‌ام بدون واسطه ارتباط برقرار کنم.
به آن چه می گویم اعتقاد راستین دارم که اگر مدیران کلان فرهنگی در این حوزه انعطاف و سعه صدر داشته باشند و هر صدایی که قصد انتقاد از وضع موجود را دارد، خفه نکنند و شرایطی را فراهم کنند تا هر کسی بدون واهمه و بدون خودسانسوری بتواند منعکس کننده افکارش در صحنه باشد، بسیاری از مشکلات و گره‌های کور این حوزه برطرف می‌شود. متاسفانه آقایانی که بر این مسند چنبره زده اند با نگاه دگماتیسمی که به حوزه هنر و مسائل اجتماعی دارند، در بسیاری موارد، کار را بغرنج یا لاینحل کرده و می کنند.
اما در مورد انتخاب «تماشاچی محکوم به اعدام»، وقتی آن را خواندم متوجه شدم «ویسنی یک» از مفهوم واژه عدالت به بهترین نوع ممکن آن استفاده کرده تا بتواند منعکس کننده ظلم و ستمی باشد که در حکومت های خودکامه و تک بعدی به انسان ها در چهارچوب دستگاه قضا و قضاوت، می شود. این نمایشنامه به شهادت بسیاری از نمایشنامه نویسان، هنرمندان و هنردوستان، یکی از چند متون موفقی است که در این دو دهه گذشته به سیاست و مسائل اجتماعی مردم حال حاضر کشورهایی که در اختناق زیست می کنند، پرداخته است.
طبیعی ست وقتی با این نمایشنامه عجین شدم، تصمیم گرفتم که اجرایش کنم.
آثار «ویسنی‌یک»، اغلب در بیشتر کشورهای جهان اجرا شده‌اند اما لزوماً در جاهایی نوشته‌های این نویسنده روی صحنه رفته و یا می رود که فضایی بسته نداشته و نگاه دیکتاتوری حکام شان بر زندگی مردم سایه نیافکنده است. پرداختن به این مسئله مهم است، چون او نمی‌توانست نمایشنامه‌هایش را در کشور رمانی منتشر و اجرا کند و زمانی که به فرانسه مهاجرت کرد آثارش مجوز اجرا و انتشار گرفتند.
بله، او از وقتی به فرانسه رفت و به فرانسوی آثارش را نوشت، نوشته هایش بُعد جهانی پیدا کرد. در واقع، همان مردمی هم که در فضای باز و در کشورهای آزاد زندگی می‌کنند، با تماشای نمایشنامه‌های «ویسنی‌یک» همراه می شوند، چون این نویسنده چند بعدی می اندیشد و نوشته هایش جهانشمول است.
شما وقتی به سراغ «ویسنی‌یک» رفتید، از کدام منظر به آن پرداختید؟ از منظر سیاسی و این‌که مردم ایران دغدغه‌های مشابه‌ او را دارند؟ و یا این‌که شما هم مثل هنرمندانی که در کشورهای آزاد زندگی می کنند، فقط با این جنس از نمایشنامه‌ها همراهی و همذات‌پنداری می‌کنید؟
«ویسنی‌یک» در فضایی بزرگ شد که «چائوشسکو» در رومانی یک رژیم دیکتاتوری به معنای اخص کلمه ایجاد کرده بود. او به لحاظ سیاسی و اجتماعی تک‌قطبی بود و عرصه را نه بر هنرمند، بلکه بر تک‌تک افرادی که در آنجا زندگی می‌کردند، تنگ کرده بود.به این دلیل، «ویسنی‌یک» در موطن خودش، اشعار و نمایشنامه‌هایش و هر آن چیزی را که بدان فکر می‌کرد، نمی‌توانست به منصه ظهور برساند. او از زمانی که به فرانسه کوچ کرد و موطن دومش فرانسه شد، نوشته‌هایش قابل‌انتشار می‌شود. بنابراین، بی‌تأثیر نیست وقتی می‌گویم نوشته‌های این نویسنده برای من که در ایران زندگی می‌کنم، جهانشمول است یا با آن ارتباط برقرار می‌کنم، چون او فضای اختناق را خیلی خوب لمس کرده، فضای تحمیل‌شدن نگاه افراد غیرکارشناس، غیرکاربلد و غیرمتخصص به حوزه هنر را به خوبی شناخته و می شناسد. «ویسنی یک» با این پس زمینه ای که به صورت مختصر از آن شرح دادم به طرح مسائل و مشکلات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در آثارش پرداخته و بدون جانب‌داری هم این کار را کرده است.
مثلاً در «اسب‌ها…» که یک نگاه ضدجنگ به مقوله جنگ دارد و معتقد است که جنگ، خانمان‌برانداز و خانمان‌سوز است و زندگی آدم‌ها، پیرامون و آینده‌شان را به نابودی می‌کشد، به شکل هنرمندانه‌ای با این مقوله برخورد می‌کند و دچار شعار و شعارزدگی نمی‌شود.
و یا اگر بخواهم از نمایشنامه «تماشاچی…» مثالی بیاورم، باید گفت او در حوزه اجتماعی هم اتفاقاً نگاهی تند به سیاست و به دستگاه قضا و قضاوت در کشورهایی دارد که تک صدایی هستند و در انعکاس این نگاه به هیچ وجه تندروی نکرده و از مرز اعتدال خارج نشده است.
ضمناً «ویسنی یک» در همین نمایشنامه، نگاه ضد جنگش را هم به مقوله جنگ دارد. اما برخورد آقایان! در شورای نظارت و ارزشیابی با اجرای این نمایش در سال ۱۳۸۹، این بود که فکر کردند زهر نگاه نویسنده را می توانند نسبت به طرح بی عدالتی که در دستگاه قضا و قضاوت در کشورهایی که خودکامه هستند و او به زیبایی آن را در جای جای نمایشنامه لحاظ کرده، بگیرند. آن ها با برپایی دادگاه فرمایشی «تماشاچی محکوم به اعدام» مخالف بودند و به من هجوم آوردند که «باید چند کاراکتر از نمایش را حذف کنی تا مجوز به آن برای اجرا داده شود». اما من تمام تلاش خود را کردم تا به این موضوع تن ندهم. از همان روز اولی که به دنیای هنر پا گذاشتم بر این عقیده استوار بوده و هستم که آنچه گروه نمایشی برای اجرا از سوی شورای نظارت و ارزشیابی، مجوز می گیرد، دیگر نباید هیچ ارگان، نهاد و یا سازمانی برخورد سلیقه‌ای با آن اثر کند. در واقع، با هر برخورد سلیقه ای در حوزه هنر باید برخورد کرد و نباید تن به این بی عدالتی ها داد. متأسفانه در این حوزه کار به جایی رسیده است که عده ای می‌آیند و اجرا را می‌بینند و می‌گویند اینجا را کج کنید و آنجا را راست، یا آن‌قدر جسور شده اند که می گویند «این کاراکتر را به نمایشنامه اضافه و یا آن را حذف کن». به یاد دارم تا اجرای هفدهم و یا هجدهم، آقایان! به سالن نمایش می آمدند تا به صورت شب به شب مجوز برای اجرا بدهند. حال، خود بپندارید که در چه فضای آرامی! این نمایش به صحنه رفت.
فکر می‌کنم بیش از پنج بار هم بازبینی رفتید.
پنج بار؟
بله.
این نمایش قرار بود در بیست و نهمین جشنواره بین اللملی تئاتر فجر، یک شب اجرا شود که ما برای آن پنج یا شش بار بازبینی رفتیم و بلافاصله وقتی این نمایش اجرا شد، متوقف گردید. گفتند نگاهی که به دستگاه قضا و قضاوت داشته ای و برداشتت از واژه عدالت، سیاسی بوده است.
جواب من به آقایان! این بود که مگر نمایشنامه «تماشاچی محکوم به اعدام» ایرانی است و در جغرافیای ایران، داستان آن تعریف می شود که احساس خطر می کنید؟ ضمناً مگر کشور ایران به صورت تک صدایی مدیریت می شود که از اجرای این کار واهمه دارید؟ دایره‌ نقد و انتقادپذیری در این کشور آن قدر پایین آمده که با کوچک‌ترین حرفی که بر صحنه نمایش زده می‌شود و به مذاق عده ای خوش نمی آید، ارگان ها، نهادها، دستگاه های دولتی و… احساس خطر می کنند و به همین دلیل، ترجیح می دهند که این جنس از نمایش ها اجرا نشود.
فکر می‌کنم فضای ناشی از جریان انتخابات سال ۸۸ هم روی این نگاه و حساسیت‌ها بی تاثیر نبوده است.
چون یاد نگرفته‌ایم در هر حیطه ای که در آن فعالیت می کنیم، به روح و نفس جریانی که در حال جاری‌شدن در آن است، احترام بگذاریم بنابراین دائم دنبالِ اشکال‌تراشی هستیم تا خود را به بالادستی ها اثبات کنیم. به دنبالِ ربط‌دادن‌های غیرمنطقی یک اثر با فضای پیرامون‌مان هستیم که این نگاه مخرب است و پیامدهای ویران‌کننده‌ای می تواند برای هنر و هنرمند دربرداشته باشد.
پس از اجرای جشنواره، جلوِ این نمایش را گرفتند و ما یازده و یا دوازده بازبینی دیگر تا اولین روزی که این نمایش به اجرای عمومی درآمد را پشت سر گذاشتیم. بعلاوه‌ این‌که تا روز هفدهم و یا هجدهم اجرا، یک ردیفی داشتیم که آقایان! از شورای نظارت و ارزشیابی می‌آمدند و می‌نشستند و گروه می‌دانست که امشب هم با چشم‌هایی که کارش دیدن زیبایی ها نیست، روبه‌روست.
در سی و یک شبی که این نمایش‌ اجرا شد، دائم با اعضاء گروه و بازیگران صحبت می کردم و می گفتم نباید این جو سانسور، حُقنه بر خلاقیت و جسارت ما شود و قدرت بیان آن چه که در دل نمایشنامه هست و می‌خواهیم آن را مطرح کنیم، از ما بگیرد.
همان طور که شما هم اشاره کردید، فضای ملتهب سال ۱۳۸۸ را هم نمی توان بی تأثیر بر فشارهایی دانست که بر کار وارد آمد.
در شب‌هایی که نمایش «تماشاچی…» را اجرا می‌کردید، هیچ وقت پیش نیامد یکی از بازیگران یا گروهی از آنها به شکل یا محتوای اجرا اعتراض کنند؟
یعنی از نمایش انتقاد کنند؟
بله. یعنی به‌عنوانِ انتقاد از جا برخیزند و واکنش تندی نشان بدهند یا به اعتراض، سالن را ترک کنند. آیا در طول شب‌های اجرا، تماشاگران کار را دوست داشتند و با آن موافق بودند یا اگر از محتوای نمایش رنج می‌بردند، مثلِ کاراکتر تماشاچی محکوم به اعدام، روی صحنه سکوت می‌کردند؟ برای مثال در صحنه‌هایی که وکیل مدافع(هدا ناصح) از تماشاگران می‌خواهد چتر متهم را پاره کنند و یا جایی که دادستان(فرزین صابونی) از تماشاگران می خواهد بر علیه متهم واکنش نشان دهند، معمولاً کسی با آنها همراهی می‌کرد؟
واکنش تماشاگران در هر اجرا نسبت به آن چه که در صحنه می دیدند، متفاوت بود، ولی در کل، تماشاگران مدافع تماشاچی محکوم به اعدام بودند و نه افرادی که در دستگاه و جایگاه عدالت، به بی عدالتی در جامعه دامن می زدند.
شیوه‌ای که برای خلق این نمایش بر صحنه طراحی شد، مشارکت حداکثری تماشاگر در دل کار بود. به همین علت، نقش تماشاچیِ محکوم به اعدام را یک بازیگر بازی نمی کرد. در طراحی این نمایش قرار بود هر شب یکی از مخاطبینی که بلیت می‌خرد، بدون این‌که بدانیم خانم است یا آقا، تحصیلکرده است یا نه، سیاسی هست یا نه، منصب دارد یا ندارد، مُهر تماشاچی محکوم به اعدام بر بلیت آن فرد کوبیده شود و او روی صحنه بیاید. با انتخاب این شیوه مشارکت تماشاگر بالا میرفت اما گویا آقایان! در شورای نظارت و ارزشیابی به این نتیجه رسیده بودند که اگر این اتفاق بیفتد، گروه اجرایی و بخصوص من به عنوان کارگردان نمی‌توانیم جلوِ بسیاری از وقایعی را که به صورت زنده در صحنه پیش می‌آید، بگیریم.
در فضایی زندگی می کنیم که دائماً به ما گفته می شود چه کاری باید انجام دهیم و چه کاری نباید بکنیم و این نگاه قیّم مأبانه همچون افیونی مسموم، زهرآگین است
خب برگردیم سراغِ نمایشنامه ‌»من چه‌جوری ممکنه یه پرنده باشم؟». این متن چطور انتخاب شد؟ آیا ابتدا قرار بود اجرای عمومی شود و یا از آغاز به نمایشنامه‌خوانیِ آن فکر می‌کردید؟
بعد از اجرای «تماشاچی…»، من این نمایشنامه را خواندم و تصمیم گرفتم که آن را اجرا کنم. در آن زمان، آقای «رحمت امینی» دبیر سی‌امین دوره جشنواره بین المللی تئاتر فجر از گروه تئاتر گیتی دعوت کرد که این نمایش را در بخش ویژه جشنواره اجرا کند و بعد هم در تالار چهارسو مجموعه تئاتر شهر، اجرای آن آغاز شود.
بر این اساس، تمرین‌ها شروع شد و دو ماه به صورت مستمر تمرین کردیم تا آماده برای بازبینی شدیم. روزی که قرار بود کار بازبینی شود، قبل از اعضاء بازبین، یک دوربین به همراه متصدی اش وارد سالن شد. پرسیدم حضور این دوربین در بازبینی چه معنایی می تواند داشته باشد؟ گفتند در کنار اعضایی که کار را نظارت و انتخاب می‌کنند، تصویر از کار هم گرفته می‌شود، چون افراد بالادستی باید نمایش ها را ببینند. پرسیدم افراد بالادستی چه کسانی هستند که آنها باید تصمیم نهایی را بگیرند؟ و پاسخی به این پرسش داده نشد.
تصویربرداری از اجراها مربوط به همه‌ گروه‌ها بود یا فقط نمایش شما؟
همه‌ کارها. پایه گذاری این کار غلط، در دوره‌ دبیری آقای «امینی» گذاشته شد. در هیچ دوره‌ای قبل از آن این کار انجام نمی شد. واکنش من نسبت به این موضوع بسیار تند بود. حتی یادداشتی هم در آن موقع نوشتم و به تشریح بدعت این نگاه غلط و آلوده پرداختم که در مطبوعات منتشر شد. هشدار داده بودم که اگر جلوِ این بدعت‌های غلط و بی‌در و پیکر گرفته نشود، به زودی زود شاهد آن خواهیم بود که از پیکره‌ی نحیف و نیمه مُرده‌ی تئاتر معاصر، چیزی باقی نمی ماند. متأسفانه پایه گذاری این جنس از بدعت ها روز به روز در حوزه مدیریت تئاتر افزون می شود و این پیکره نیمه جان، به طور کلی در حال جان دادن است. گویا مدیریت درخشان فرهنگی! فعلی هم، پشیزی این مسئله برایش اهمیتی ندارد.
با این موضع گیری شما، نمایش بازبینی شد؟
طبیعتاً وقتی موضع ام را به طور رسمی اعلام کردم، آقایان! برآشفته شدند. بگذریم. پس از بازبینی عده ای که نمایش را دیدند، سکوت کردند. سکوت آنها منجر به عدم اجرای این نمایش شد. آقایان! به همراه افراد بالادستی خود تصمیم گرفتند که به حذف من و گروه تئاتر گیتی تا به امروز در حوزه تئاتر، مبادرت ورزند و این نگاه حذف‌آمیز همچنان هم ادامه دارد.
بعد از این ماجراها تصمیم گرفتید که «من چه جوری…»را خوانش کنید؟
جرقه برگزاری این نمایشنامه خوانی از زمانی در ذهنم شکل گرفت که در طی این چند ماه اخیر، رانش زمین آسیب های جبران ناپذیر بسیاری را بر هموطنان مان از آذربایجان تا مشهد و بوشهر تحمیل کرد. هر کسی در حد توش و توان خود باید در یاری رساندن به این عزیزان گام بردارد و برای گروه تئاتر گیتی این کمترین اقدام، مایه مباهات بود که در این راه می توانست انجام دهد. تمام عزیزانی که در این نمایشنامه خوانی با من همراه بودند (یک گروه پنجاه ‌نفره) با عشق و خلوص نیت در این راه گام برداشتند و من دست تک تک آن ها را می بوسم.
در خوانش نمایشنامه «من چه جوری…»، مشکلی برای تان به وجود نیاوردند؟
وقتی اطلاع رسانی شد که گروه تئاتر گیتی قرار است خوانش نمایشنامه ای جدید از «ماتئی ویسنی یک» را انجام دهد، دوباره گزندهایی از جاهای مختلف به گروه وارد آمد اما چون هدف و نیت خیر در برپایی این کار ضامن آن بود، در نهایت این آقایان! بودند که مغموم شدند.
و باز فضای ناشی از جریان انتخابات سال ۹۲ هم بر پافشاری روی این حساسیت‌ها بی تأثیر نبوده است.
بله. یکی از چند پرسش آقایان! این بود که چرا در این فضای حساس کنونی دوباره متنی از «ویسنی یک» را برای کار انتخاب کرده ام؟ و شما چه اشاره‌ درستی به این موضوع داشتید که این نمایشنامه‌خوانی هم مثل «تماشاچی…» که پس از انتخابات سال ۸۸ روی صحنه رفت، دوباره با روزهای برگزاری انتخابات و در حالی‌که چیزی کم‌تر از بیست و دو روز به برگزاری آن باقی مانده، گره خورد و خوانش شد.
به هرحال، تمام این گزندها و بی مهری ها پشت سر گذاشته شد، چون مهم نیّت خیری بود که باید به منصه ظهور می رسید. در این کار با گروه‌ام هم‌نفس و هم‌قسم شدیم که در حد توان و اندازه‌مان برای یاری‌رساندن به هموطنان زلزله زده بوشهر اقدام کنیم و دوست داشتم مخاطبی که کارهای من و «ویسنی‌یک» را دنبال می‌کند و علاقمند است نمایش‌نامه‌ جدیدی از این نویسنده ببیند، بیاید و از این خوانش بهره ببرد.
از این نمایشنامه خوانی بیش از سه‌برابر ظرفیت تالار حافظ (بیش از چهارصد نفر) استقبال شد و البته این حضور چشمگیر تماشاگر برای یک جلسه نمایشنامه خوانی به مذاق آقایان! خوش نیامد.
پس از برگزاری خوانش «من چه جوری…» وقتی رسانه‌های مختلف دیداری و نوشتاری را رصد کردم، دریافتم همان فضای مسمومی که برای «تماشاچی…» عده ای معلوم الحال ایجاد کرده بودند، این بار نیز به صورت سازماندهی شده، افرادی به آلوده کردن فضا و لجن پراکنی در خصوص این برنامه مبادرت ورزیده اند.
من همیشه از انتقاد سازنده استقبال کرده و می کنم، چون نقد زمینه پیشرفت را فراهم می سازد اما تخریبِ شخصیت، مقوله ای دیگر است که این آقایان! برای خوش خدمتی بیشتر به افراد بالا دستی خود، آن را در دستور کارشان قرار داده و می دهند. البته برای من این اقدام ناجوانمردانه اینان، اهمیتی ندارد چون معتقدم راهی که انتخاب کرده‌ام، راهِ درستی است.
اگر شرایطی فراهم شود که «من چه‌جوری…» را یک ماه در قالب نمایشنامه‌خوانی اجرا کنید یا شکلِ اجرایی‌تان، خارج از عرف معمولِ نمایش‌های صحنه‌ای باشد (مثل کاری که محمد یعقوبی در «نوشتن در تاریکی»انجام داد)، انجام این کار را می‌پذیرید؟
نمایشنامه‌خوانی یک پدیده‌ کامل برای اجرای صحنه ای آن اثر به حساب نمی‌آید، چون بسیاری از امکاناتی را که شما با آن در صحنه برای خلق یک کالای فرهنگی در اختیار دارید، در این جا ندارید. اعتقاد دارم این نمایشنامه باید اجرا شود، نه خوانش. زیرا حرف و اندیشه‌ای که در آن مستتر هست و باید به مخاطب منتقل شود از طریق شکل اجرایی می توان به آن دست یازید، نه نمایشنامه‌خوانی. اگر به من بگویند «من چه‌جوری…» را به عنوان مثال در این مقطع زمانی می‌توانم به صورت نمایشنامه‌خوانی روی صحنه اجرا کنم، ترجیح می‌دهم این کار انجام نشود تا در فضایی آرام که عقلانیت و خِردورزی که این روزها از حوزه مدیریت کلان فرهنگی به طور کلی کنار گذاشته شده است، دوباره به این عرصه بازگردد و در این صورت، به اجرای آن بپردازم.
یکی از ویژگی های کارهای شما، حضور چهره های سیاسی از جمله خانم «فائزه هاشمی» در سالن هایی بوده که نمایشی را اجرا کرده اید. آیا در اجرای نمایشنامه‌خوانی «من چه‌جوری…» حضور ایشان اتفاقی بود یا دعوت شدند؟
معتقدم انسان‌های مختلف از جمله خانم دکتر «هاشمی» که در این کشور زندگی می‌کنند، از حقوق شهروند بودن باید طبق قانون اساسی برخوردار باشند. اگر قانون اساسی ملاک است باید تمامی بندهای آن را پذیرا باشیم و نگاه سلیقه ای به آن نکنیم. یعنی در جاهایی که با مرام ما همخوانی ندارد، نباید آن را نادیده و زیر پا بگذاریم.
همیشه در نشست‌ها و مصاحبه‌هایم به این نکته اشاره کرده و می کنم که افراد مختلف بیایند و از کارهای نمایشی که کارهای من هم جزو آنهاست، دیدن کنند. افراد مختلف شامل سیاسیون، افرادی که بر مسند کارهای فرهنگی هستند، افرادی که نگاه مذهبی دارند، همه و همه باید بدون دسته بندی های غلطی که در این کشور مرسوم شده است، بیایند و از آثار و کالاهای فرهنگی دیدن کنند. تنها در این صورت می توان امیدوار بود که بین من و ما دیالوگ برقرار شود. مدیوم تئاتر مأمنی است برای رسیدن به دموکراسی و می توان از آن استفاده کرد تا الفبای جریان های دموکراتیک را یاد بگیریم. خانم دکتر «هاشمی» هم با توجه به این نگاه، در تالار حافظ حضور یافت و از این نمایشنامه‌خوانی دیدن کرد. ایشان، در زمره‌ افرادی قرار می‌گیرند که نگاه باز و روشنی به حوزه های مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی داشته و دارند. بنابراین، اشکال کار در کجاست که یک نمایشنامه یا کالای فرهنگی به این بانو تقدیم شود؟ ایراد کار در چیست که این آقایان! و رسانه های شان این همه سراسیمه شدند و بد و بیراه به من گفتند و تاب تحمل صدایی غیر از صدای خودشان را نداشتند؟ آیا با این رفتار می خواهند جامعه را به آرامش دعوت کنند؟
ضمناً این نمایشنامه‌خوانی به آقای «هاشمی» هم تقدیم شد که یک پیام روشن داشت و این که نباید حافظه تاریخی ما به سمت حذف انسان های تأثیرگذار سوق پیدا کند که اگر چنین شود، ما هم در زمره آقایان سانسورچی و جلاد قرار می گیریم. در این زمانه که همه نیروهای دولتی و… بسیج شد تا ایشان را تخریب کنند، بر مواضعش ایستاد و لحظه ای از آن عقب نشینی نکرد. این ایستادگی برای من بسیار با ارزش است.
و کلام آخر.
اگر در حیطه مدیریت کلان فرهنگی از انسان های معتدل، دلسوز، آشنا به مسائل فرهنگی و مهم تر از همه این موارد، خِردورز استفاده نکنیم، لحظه به لحظه در گردابی که در این چند ساله اخیر در آن گیر افتاده ایم، فرو می رویم. این یعنی عقیم شدن در تمامی شقوق مربوطه و مانایی و زایشی در این فضا شکل نمی‌گیرد و تا چنین نگاهی اصلاح نشود و مدیران حاکم بر جامعه تحمل و پذیرش عقاید و آراء مختلف را در وجود خود نهادینه نکنند، شاهد برداشتن گام اول برای چشیدن طعم خوش دموکراسی نخواهیم بود.

آنکه می ترسد، می ترساند

کلمه – سینا حقجو
یک ماه و اندی از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری بیشتر نمی‌گذرد و هنوز چند روزی تا تحلیف رئیس جمهور منتخب باقی مانده است. با این حال، به نظر میرسد اقتدارگرایان رفته رفته در حال بازیابی اعتماد به نفس از دست رفته خود و بازگشت به استراتژی های تحدیدی و ارعابی گذشته ی خود هستند.
بازتاب این بازگشت و بازیابی را میتوان در لحن چهره های کلیدی آنها سراغ گرفت. کیهان مجددا برای آنچه فتنه گران می‌نامد و به خصوص شخص آقای خاتمی خط و نشان میکشد و آنها را «انگل» هایی میخواند که قصد نفوذ به کابینه روحانی و مصادره ی آن را دارد؛ و با این کار به روزهای اوج توهین و مباهته ی خود باز میگردد. «منبع آگاه» فارس مجلس را در روز تحلیف به روی «آلودگان فتنه» بسته میداند؛ و خسرو حسینیان خاطرات لمپنیسم و غداره کشی را مرور میکند و از اجازه ندادن به حضور خاتمی در مراسم تحلیف میگوید و استرا را تهدید به «گوجه پراکنی» میکند.
آخرین اظهارات در این راستا را باید در سخنان اخیر دادستان کل کشور دید. محسنی اژه ای در این سخنان، ضمن تاکید و تکرار سخنان قبلی خود درباره ی پرونده ی ستار بهشتی و تلاش برای لوث کردن و هر چه طولانی تر کردن بیهوده ی آن (تا لابد آن هم در نهایت به سرنوشتی مانند حکم جنایت های کهریزک دچار شود)، اشاره ای هم به وضعیت فعالان سیاسی خارج از کشور و احزاب سیاسی داخل کشور میکند. در مورد اول ایشان ضمن بزرگواری، اجازه ی ورود همه ی فعالان و خارج شدگان بعد از ۸۸ را به خاک مادری و زادگاهشان را می‌دهد. البته با این توضیح که وقتی به کشور آمدند کار دستگاه پرونده سازی برای برخورد امنیتی با آن ها آغاز خواهد شد. کار این دستگاه های امنیتی البته مختص به فعالان بازگشته به ایران نخواهد بود، چرا که ایشان بلافاصله نوید برخورد با فعالان حزبی در داخل کشور را نیز میدهند. به عبارت دیگر، چتر نظام برای تمامی فعالین — چه در خارج و چه در داخل — گشوده است.
 اما وضعیت این «چتر» یک ماه و اندی پیش چه طور بود؟ کسانی که این سخنان را امروز می‌خوانند دشوار می‌توانند آنها را با سخنان مقام رهبری در زمان انتخابات مقایسه نکنند، آنجا که ایشان همگان را «برای حفظ کشور» به پای صندوق های رای خواندند، حتی اگر به نظام اعتقادی ندارند. همچنین دشوار می‌توان انکار کرد که بخش اصلی کسانی که آب به آسیاب انتخابات ریختند و هیزم تنور مشارکت سیاسی شدند و زمینه های «حماسه ی سیاسی» را فراهم کردند، دو دسته بودند: فعالان سیاسی خارج از کشور، اعم از فعالین و نظریه پردازان سیاسی تا دانشجویان و استادان و … خارج از کشور، که گاه قدم را چندصد کیلومتر برای رسیدن به صندوق رای رنجه کردند؛ و فعالین سیاسی داخل کشور، از جمله فعالین جنبش سبز و احزاب اصلاح طلب و جوانان سیاست‌مزاجی که شور را به انتخابات سرد و فسرده آوردند. و طرفه این که اغلب این «فعالین» قامتی شلاق خورده، مجروح و حبس کشیده — هر چند سرافراز — از برخوردها و تضییقات و فشارهای امنیتی داشتند. آنها توانستند به خاطر «ایران و ایرانی» ببخشایند — هر چند فراموش نکنند. دایه های مهربان تر از مادر اما امروز که خطر از سرشان گذشته و خرشان از پل برگذشته، باز دهان های کف آلودشان را پیش آورده اند و عربده میکشند و گوجه نشان می‌دهند. چرا؟
چون آن که می‌ترسد می‌ترساند. و امنیتیون هنوز و هر روز از «فعالین» و فعالیت میترسند. از هر دور هم جمع شدنی، از هر سبز شدنی. به این اعتبار، ماهیت ذاتی سرکوبگر همیشه در تضاد بنیادی با فعالیت آزاد قرار می‌گیرد و هم از این رو تمام هم خود را مصروف سرکوب و فرونشاندن و ساکت کردن میکند. و این البته چیزی تازه نیست، تنها وقاحت ابراز و آفتابی کردن آن در فضای پس از ۸۸ بیشتر شده است. و اتفاقا امثال همین اظهارات صریح و روشن است که یک چیز را برای ما روشن میکند: این که هرگز نمیتوان در پیگیری مطالبات و خواسته ها از پا نشست و تنها به اصلاح از بالا و خودبخودی اقتدارگرایان امنیتی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دل خوش کرد. چرا که ماهیت آن زدن و گرفتن و شکستن و بستن است و این را دیر یا زود آشکار خواهد کرد، حتی اگر چند روزی به سبب فشارهایی که بر او هست آنها را کمتر یا پنهان تر کند. و این سرکوب جنبش از بالا موازنه نخواهد شد اگر فشار فعالیتی از پایین نباشد.
این مطالبه خواهی به نوعی یادآوری نیز هست. برای آنها که به اقتضای طبع شان مغرور و فراموش کار اند: ضعف های خویش را فراموش کرده اند و به قدرت نداشته ی خویش غره شده اند؛ و فراموش کرده اند ترس و لرزشان را، که چه طور در آستانه ی انتخابات برای گذر از وضعیت خطرناک شان دست به روی همین مردمان دراز کرده بودند. و فراموش می‌کنند که غرور و فراموش کاری شان را خداوند فراموش نمی‌کند. به این تعبیر، ایستادن در برابر این غلفت ها و نسیان ها در راستای یادآوری های الاهی و لذا کاری خدایی است. اتفاقا سخنان رهبری خود اشاره و تنبه خوبی است برای همه فراموشکاران:
«این یاد خدا نباید اختصاص داشته باشد به دورانهاى شدت و محنت و زحمت و فشار؛ نه، در دوران راحت، در دورانى که انسان دغدغه و نگرانى مادى هم ندارد، این یاد خدا را باید در دل نگه دارد. وقتى سختى‌هائى به ما افراد بشر روى مى‌آورد، به یاد خدا مى‌افتیم. فرمود: «فاذا رکبوا فى الفلک دعوا الله مخلصین له الدّین فلمّا نجّاهم الى البرّ اذا هم یشرکون»؛ در حین بلا، انسان به خدا متوجه میشود؛ وقتى بلا برطرف شد، انسان یادش میرود. در جاهاى مختلف قرآن، مکرر در مکرر – شاید ده بار یا بیشتر، که من نشمردم – این گلایه را خداى متعال از انسانها میکند که وقتى دچار شدت میشوید، توجه پیدا میکنید؛ وقتى شدت برطرف شد، غفلت پیدا میکنید. خب، این راهِ شما را مسدود میکند، حرکت شما را متوقف میکند. در سوره‌ى مبارکه‌ى یونس دو مرتبه این موضوع تکرار شده است؛ یک بار لحن عجیبى است، لحن گلایه‌ى تند الهى از ماها است؛ فرمود: «و اذا مسّ الانسان الضّرّ دعانا لجنبه او قاعدا او قائما»؛ وقتى دچار سختى است، متوجه به ما میشود؛ دعا میکند، تضرع میکند، توجه میکند، در حال خواب، در حال راه رفتن، در حال نشستن؛ «فلمّا کشفنا عنه ضرّه مرّ کأن لم یدعنا الى ضرّ مسّه»؛ وقتى مشکل برطرف شد، جورى حرکت میکند که کأنه از ما چیزى نخواسته و ما به او چیزى عنایت نکردیم؛ غفلت محض! بعد میفرماید: «کذلک زیّن للمسرفین ما کانوا یعملون»؛ یک لحن تند و توبیخ

محمدرضا نقدی٬ رئیس سازمان بسیج: بعضی از خانواده‌ها با اصرار و اشک خواهان اعزام فرزندانشان به راهیان نور هستند

محمدرضا نقدی٬ رئیس سازمان بسیج گفته که «برخی از والدین با اصرار و اشک خواهان اعزام فرزندانشان به اردوهای راهیان نور هستند» و اعزام دانش‌آموزان به این اردو‌ها «قانونی» است.
به گزارش دیگربان به نقل از  «باشگاه خبرنگاران جوان» آقای نقدی این مطلب را روز دوشنبه (۳۱ تیر) در حاشیه همایش «راهیان نور دانش آموزی» بیان کرده است.
وی گفته که «راهیان نور دانش آموزی کار بسیار عظیمی است که با استقبال فوق‌العاده دانش آموزان روبرو شده است.»
این فرمانده بسیج در عین حال تائید کرده که «همه دانش آموزان برابر با قانون (طرح آمادگی دفاعی) به این اردو‌ها اعزام می‌شوند.»
این اظهارات محمدرضا نقدی در شرایطی مطرح می‌شود که سال گذشته گزارش‌هایی از اجبار دانش‌آموزان به شرکت در این اردو‌ها از سوی برخی از رسانه‌ها منتشر شده بود.
سایت‌های «خبر‌آنلاین» و «بازتاب امروز» مهر ماه سال گذشته گزارش کرده بودند در صورت خودداری دانش‌ آموزان از شرکت در اردو‌های راهیان نور٬ از درس آموزش دفاعی آن‌ها ۱۰ نمره کسر می‌شود.
کاروان‌های «راهیان نور» که برگزاری آن‌ها از ۱۵ سال پیش آغاز شده٬ تاکنون بیش از ۱۰۰ قربانی به همراه داشته است.
در اردو‌های «راهیان نور» به طور معمول کسانی شرکت داده می‌شوند که عضو بسیج یا نیرو‌های وابسته به سپاه نیستند.
در طول برگزاری این اردو‌ها تلاش می‌شود دانش‌ آموزان و سایر شرکت کنندگان به طور افتخاری جذب نیرو‌های بسیج و نهاد‌های مرتبط با سپاه شوند.

از دیگر اهداف عمده برگزاری این اردو‌ها تلاش برای تربیت نیرو‌های وفادار به جمهوری اسلامی است. بسیاری از این نیرو‌ها از میان نوجوانان انتخاب می‌شوند.

نامه تکان‌دهنده یکی از سه کوهنورد مفقود شده در هیمالیا


یکی از سه کوهنورد ایرانی که در نزدیکی قله برودپیک هیمالیا مفقود شده، پیش از اعزام نامه ای تکان دهنده نوشته که حالا منتشر شده است.
به گزارش ایسنا، سه کوهنورد ایرانی در خوشبینانه ترین برآوردها در حالی شرایط بسیار سختی را در نزدیکی قله ۸۰۴۷ متری برودپیک یا همان K۳ سپری می‌کنند که جامعه ورزش برای بازگشت ایشان دعا می‌کند اما ظاهراً تنها فشار هوا، سرمای استخوان‌سوز و شرایط جوی در وقوع چنین وضعی نقش نداشته است.
در کنار وضعیت مبهم این کوهنوردان، انتشار متن یک نامه بسیار تکان دهنده بود؛ متنی که شاید نشان دهد کوهنوردان ایرانی را با تنگ نظری‌هایمان و با عدم همراهی کافی در ارائه اطلاعات و تجربیات صعودهای پیشین و حتی شاید سنگ اندازی‌هایی، خودمان در هیمالیا دفن کرده‌ایم.
پرستو ابریشمی کوهنورد زن ایرانی در وبلاگ خاک خوب با بیان اینکه، «آیدین بزرگی» یکی از سه کوهنورد صعودکننده به قله از او خواسته تا پس از صعود آنها، نامه اش را منتشر کند، متن این نامه را روز سفراین گروه از ایران به پاکستان منتشر کرده است.
آیدین بزرگی که حالا وضعیت نامعلومی در ارتفاعات سرد و استخوان سوز هیمالیا دارد، در نامه‌اش، چنین آورده است:
«به نام برودپیک، به امید تغییر
من وتو یکی دهانیم
که با همه آوازش، به زیباتر سرودی خواناست.
من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را هر دم، در منظر خویش تازه‌تر می‌سازد.
 نفرتی
از هر آنچه بازمان دارد، از هر آنچه محصورمان کند، از هر آنچه واداردمان، که به دنبال بنگریم.
دستی
 که خطی گستاخ به باطل می‌کشد.
من و تو یکی شوریم
از هر شعله‌ ای برتر، که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق رویینه تنیم.
 و پرستوئی که در سرپناه ما آشیان کرده است
با آمد شدنی شتابناک
خانه را از خدائی گمشده لبریز می‌کند.
 شاملو
این ماییم، دوباره اینجاییم. با هم هستیم ولی تنهاییم. اینجاییم نه از برای خودخواهی، نه از برای خودنمایی، اینجاییم از سر عشق، اینجاییم از سر شور، از سر غرور. اینجاییم از برای رشد، از برای اوج، از سر جنون، اینجاییم برای پایان، پایان یک آغاز، پایانی که آغازی بلند پروازانه تر را نوید دهد.
پایانی که پایان نیست، که شالوده ی آغاز است، که پشتوانه ی آغاز است، که تیر خلاصی است بر نتوانستن ها، بر خود کم بینی ها، بر در حصار ماندن ها، بر گرفتار تکرار شدن ها. آری تیر خلاصی است بر ماندن ها، نرفتن ها، نرسیدن ها، غروبی است برای این فرسایش ها و طلوعی است برای ریشه زدن ها، برای شکوفه دادن ها. بوی خوش تغییر است و مهر ابطال است بر راکد بودن ها.
می خواهیم مال خودمان باشد، راه خودمان باشد، مسیر خودمان باشد، طناب خودمان باشد، از نفس و عرق خودمان باشد. می خواهیم توانستن را معنی کنیم، می خواهیم تغییر را زندگی کنیم، می خواهیم خواستن را بفهمیم، خواستن را بخواهیم. می خواهیم روی آن بزرگ مردی را سفید کنیم که مویش در این راه سفید شد، که قلبش در این راه شکست، که روحش در این راه درد کشید. می خواهیم پیرمردی را شاد کنیم که بغض به گلو نشسته اش فریاد شد، و فریادش به دادگاه برده شد. می خواهیم راهی را برویم که درست است، که رو به اعتلاست. می خواهیم طعنه بشنویم، مسخره شویم، مضحکه شویم، پول هایمان را هدر بدهیم، بدویم، گریه کنیم، خطر کنیم.
 می خواهیم کوهنورد باشیم، می خواهیم میراث بران شایسته ای باشیم، نمی خواهیم زیر چتر زور باشیم، نمی خواهیم کور باشیم.
 آری، ما اینجاییم، تا یادی از کوهنوردی اینک مرده ی کشورمان کنیم، تا کوهنوردی مان را دوباره ورق بزنیم، تا یادگاری از خودمان به جا بگذاریم، توشه ای برای کوهنوردان آینده ی کشورمان. اینجاییم تا بر تن یک کوه هشت هزار متری یادگاری خودمان را بنویسیم، نام ایران مان را حک کنیم، اینجاییم تا دوباره زنده شدن را زمزمه کنیم.
چه کسی است که بتواند جلوی عزم ما بایستد؟ عزم ما از ذره ذره ی وجود کوهنوردان ایران است. عزم ما بی پولی را نمی شناسد، عزم ما خطر را می هراساند، عزم ما نیازی به اجازه‌ی پشت میز نشینانی ندارد که خود را رئیس و سرپرست می دانند، که خود را تافته ی جدا بافته می دانند، که خود را نخبه می پندارند، که خود را کوهنورد می دانند، که آنان اند که محتاج عزم مایند، که آنان اند که زیر چتر مایند. عزم ما نامه و گواهی و مجوز شورا نمی خواهد.
عزم ما ریشه در ذات ما دارد، ریشه در پیشکسوتان ما دارد، ریشه در عمق وجود آنانی دارد که زندگی شان را وقف کوهنوردی این کشور کرده اند. عزم ما عزم جوانی است، عزم پرواز است. عزم ما عاشق است، شکست را نمی شناسد، کارشکنی را نمی فهمد، استهزا را عار نمی داند، طعنه را ننگ نمی شمارد، عزم ما فقط آنجا را می بیند، راس آن ستیغ بلند را.
گفتم ما تنهاییم. ولی نه، ما تنها نیستیم. هزاران چشم به راه ماست، هزاران دست دعاگوی ماست. چشمان مادرم، دستان پدرم، نگاه دوستانم، همه پشتوانه ی ماست. ما تنها نیستیم، چند دهه کوهنوردی پر افتخار پشت ماست، این همه کوهنورد نو جو و نو طلب پشت ماست. پشتوانه‌ی ما ارز دولتی نیست، حکم قهرمانی نیست، مقام نخبگی نیست. پشتوانه ی ما های و هوی نیست، جنجال نیست، مصاحبه نیست، تلویزیون نیست. پشتوانه ی ما باربر بیچاره نیست، کپسول اکسیژن نیست، طناب ثابت نیست.
پشتوانه ی ما عرق جبین ماست، صدای نفس نفس زدن های ماست، بغض در گلوی ماست، اشک حلقه شده در چشم ماست. پشتوانه ی ما سکوت ماست، صبر ماست. پشتوانه ی ما تویی، تو که چند سال تلاش ما را شکست ندانستی. پشتوانه ی ما تویی، نه آن حسودی که از ضعف خودش ما را مسخره می کرد، نه آن ضعیفی که خودش جسارت پیمایش صد متر را در طناب خودش ندارد، نه آن کسی که هیمالیانوردی اش در یومارش خلاصه است، نه آن کسی که قهرمان دروغین است.
پشتوانه ی ما تویی، تو که با نگاهت، تو که با صدایت، تو که با امیدت، با امیدت به آینده ای روشن برای کوهنوردی این مملکت، ما را راهی می کنی. پشتوانه ی ما تویی که صد متر راه از مسیر اعتلا را بر هزاران متر راه از مسیر تکرار ترجیح می دهی.
می گویند نمی توانید، می گویند کشته می شوید، می گویند شما را چه به این کارها! نخبگان ما نتوانستند، شما که اصلا نخواهید توانست. می گویند راهتان را می بندیم، پایتان را می گیریم. می گویند هیمالیا مال ماست، صعودش هم مال ماست، افتخارش هم فقط مال ماست، کیف و کوکش هم مال ماست، عشق و حالش هم مال ماست. می گویند بروید چند ماه دیگر جواب نامه تان را می دهیم، می گویند مگر بچه بازیست، مگر به این آسانی است! می گویند آنجا هییییییییییمااااااااااالیییییییییاسسسسسسسسست، توچال نیست!
می گوییم بترسید، دیر یا زود سردمداریتان به پایان می رسد، می گوییم این صعود برای شما کابوس است و این کابوس رویای ماست. می گوییم نتوانستن برای ما ننگ نیست، قله برای ما هدف نیست. می گوییم جرات نداشتن ننگ است، هراسیدن ننگ است، درجا زدن ننگ است. می گوییم آری هدف قله نیست، هدف اعتلا است، هدف تجربه کردن است، هدف دیدن است، لمس کردن است، هدف آموختن است، از شکست درس گرفتن است.
تیم اعزامی گروه آرش به پاکستان،
می گوییم به شکست های ما بخندید، از ته دل، از سر کیف، نوبت ما نیز می رسد، آن زمانی که شکست های قبلی مان مانند نبردبانی ما را به بالای بالا می رساند. می گوییم اینک بخندید، خنده ی شما هرچه بلند هم باشد در آن پایین ها مانده است.
می گوییم ما از آن بالا به شما می خندیم، از آن بالا همه صدای مارا خواهند شنید، همه پیام ما را خواهند گرفت. می گوییم این پاداش ماست، این نتیجه ی صبر ماست، نتیجه ی پایمردی ماست، نتیجه ی جرات کردن ماست، نتیجه ی اشکهای ماست، نتیجه ی چند دهه کوهنوردی ماست که شما پایتان را بر گلویش گذاشتید، نمی گذارید بلند شود، نمی گذارید نفس بکشد. ولی ما از آن بالا پا بر گلوی شما خواهیم گذاشت، ما از آن بالا شما را پایین خواهیم کشید، ما از آن بالا ترانه ی زندگی را برای کوهنوردی مان خواهیم خواند، دست در دست هم، غرق شادی، غرق غرور، غرق افتخار.
نه ما تنها نیستیم، این کوه با ماست، هنوز هم در عکس هایمان کنارمان ایستاده، هنوز هم نگاهش که می کنیم صدایش را می شنویم. ما را می خواند، به مکتب خانه ی عشقش، به مدرسه ی زندگی اش، مدرسه ی کوهنوردی اش. مشتاق آموختن است، آموختن جسارت، آموختن خود باوری، آموختن پیشرفت. ما را می خواند به بهشت گم شده اش، ما را می خواند با همه ی بادهای سهمگینش، با همه ی بهمن های مهیبش، با صدای خرد شدن یخهایش. با آن که بر همه ی دنیای اطرافش محیط است، با آنکه همه را از بالا می بیند، اما ما را می خواند تا محاط ما شود، ما را می خواند تا خودش را خاک پای ما کند. نه به این خاطر که ما کسی باشیم، نه به این خاطر که ما در مقابلش عددی باشیم، که خود می دانیم در دریایش مثل حبابی هستیم و در آسمانش کمتر از ذره ی کاهی.
ما را می خواند چون می داند در فضای ماتم زده و درمانده ی کوهنوردی کشورمان، فقط اوست که می تواند دست ما را بگیرد. ما را می خواند چون می داند به او پناه آورده ایم، ما را می خواند چون می داند که ما فرعیم و اصل صدها یا شاید هزاران کوهنورد جوانی هستند که باید با مرام و مکتبش تربیت شوند. ما را می خواند چون خودش بزرگ است، رو به بالاست و از سر به زیر بودن ها خسته است، ما را می خواند چون جسارت تعرض به حریمش را داشتیم، چون پیام ما پیام ما نیست، پیام کوهنوردان ایران زمین است، پیام تغییر است.
نه این ما نیستیم. تنها هم نیستیم. این شمایید. شما که این راه را ادامه خواهید داد، شما که این تفکر را زنده نگه خواهید داشت، شما که فریب تکرار را نخواهید خورد، در باتلاق عاشقان میز و صندلی فرو نخواهید رفت. این شمایید که غرور مایید، که پیشران مایید، که انگیزه ی مایید. این دستان شماست که دعا گوی ماست، که خیرخواه ماست. این شمایید که همیشه زنده خواهید ماند، که آینده متعلق به شماست، که آینده متکی به شماست. آری این شمایید، فقط کافیست بخواهید، بهترین ها را، رشدکردن ها را، بالاترین ها را، اولین ها را.»

عکس / خشك شدن تالاب بين المللي هامون

 مهر : خشك شدن كامل تالاب بين المللي هامون مشكلات زيادي از جمله گرد و غبار را براي مردم سيستان بوجود آورده است.























واکنش بسیج دانشجویی به نامه علی مطهری: مصداق تشویش اذهان عمومی است

با گذشت روزها از افشای کارگذاری شنود در دفتر کار علی مطهری و در حالی که وزیر اطلاعات بارها بر اشراف نیروهای اطلاعاتی نه تنها در داخل بلکه در خارج از مرزها هم خبر داده بود، نه تنها خبری از عوامل کارگذاری شنود نشد، بلکه بسیج دانشجویی هم به دنبال مهدی کوچک زاده به منتقدان مطهری پیوست و حق شکایت از نماینده مجلس را برای خود محفوظ نگه داشته است.
بسیج دانشجویی نامه علی مطهری را مصداق عینی تشویش اذهان عمومی دانسته است.
بسیج دانشجویی دانشگاه تهران طی نامه ای از مواضع علی مطهری درباره کشف وسایل استراق سمع در دفترش انتقاد و تأکید کرد: دانشجویان اجازه تخریب وزارت اطلاعات و سایر نهادهای انقلابی را نخواهد داد و از سربازان گمنام امام زمان(عج) پشتیبانی خواهد کرد
به گزارش «نسیم» بسیج دانشجویی دانشگاه تهران با صدور نامه ای خطاب به علی مطهری نوشته است: در پی انتشار بدون اثبات ادعاهای علی مطهری، از دستگاه قضا می خواهیم که مسببین این اتفاق مشکوک را در ترازوی عدالت قرار داده بدون هرگونه چشم داشتی متناسب با جرم محاکمه کنند. ضمناً بسیج دانشجویی حق شکایت از علی مطهری به جرم تشویش اذهان عمومی را برای خود محفوظ و آن را منوط به نتیجه تحقیقات می داند.
بسیج دانشجویی دانشگاه تهران در بخشی از این نامه خطاب به علی مطهری پیرو اتفاقاتی که در ۱۸ تیرماه سال جاری در دفتر کار خارج از مجلس وی افتاد، آورده: با توجه به شناختی که ابعاد شخصیت و فکری جناب عالی مبنی بر تمیز دادن نکاتی که تحقیقاً قادر به تشخیص آنها نیستید؛ تذکر نکاتی را لازم دیدیم که در ذیل به آنها اشاره شده است. مضاف بر آن و پیش از تبیین نکات اعلام می داریم.
این گروه دلیل تأخیر ارسال این نامه را به وجود نیامدن این توهم که عده‏ ای قصد سنگ اندازی در مسیر تحقیقات در حال انجام را دارند، اعلام کرد.
این بسیج مدعی شده که اجازه تخریب وزارت اطلاعات و سایر نهادهای انقلابی را به شارلاتان ها و قداره به دست های مطبوعاتی نخواهد داد و همچون گذشته تا آخرین قطره خون خود از سربازان گمنام امام زمان(عج) حمایت و پشتیبانی خواهند کرد.
این تشکل در نامه خود تأکید کرده که در پی انتشار بدون اثبات ادعاهای علی مطهری، از دستگاه قضا می خواهیم که مسببین این اتفاق مشکوک را در ترازوی عدالت قرار داده بدون هرگونه چشم داشتی متناسب با جرم محاکمه کنند. ضمناً بسیج دانشجویی حق شکایت از علی مطهری به جرم تشویش اذهان عمومی را برای خود محفوظ و آن را منوط به نتیجه تحقیقات می داند.

بدهی دولت های گذشته به تامین اجتماعی؛ هاشمی: ۲،۳۰۰ خاتمی: ۷،۷۰۰ احمدی نژاد: ۴۷۰۰۰ میلیارد تومان‎

رئیس اتحادیه پیشکسوتان جامعه کارگری از افزایش ۴۰ هزار میلیارد تومانی بدهی دولت به سازمان تامین اجتماعی در ۸ سال گذشته خبر داد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «حسن صادقی» در همایش «تامین اجتماعی، گذشته، حال و آینده» که در دانشکده مدیریت دانشگاه تهران برگزار می‌شد، گفت: عملکرد سلیقه‌ای مدیران سازمان تامین اجتماعی در بخش درمان، بیمه‌ و اقتصاد، شرایطی ایجاد کرده که توان حرکت از سازمان را گرفته است.
وی تصریح کرد: البته این طور نیست که در زمان اصلاح طلبان، مدینه فاضل ایجاد شده باشد. در آن مقطع، قانون جامع تامین اجتماعی باعث شد وزارتخانه‌ای به وجود بیاید که باری بر دوش سازمان باشد. حاصلش هم زمان تحویل دولت اصلاحات مشاهده شد.
این فعال کارگری ادامه داد: زمانی که سازمان تامین اجتماعی توسط دولت اصلاحات تحویل گرفته شد، ۲ هزار و ۳۰۰ میلیارد تومان از دولت طلب داشت اما زمان تحویل سازمان به دولت آقای احمدی‌نژاد، مطالباتش به ۷ هزار و ۷۰۰ میلیارد تومان افزایش پیدا کرده بود.
به گفتهٔ آقای صادقی، امروز که دولت اصولگرا می‌خواهد سازمان تامین اجتماعی را به دولت آقای روحانی تحویل دهد بدهی‌اش به سازمان ۴۷ هزار میلیارد تومان شده است.
وی با تاکید بر لزوم سفید بودن پرچم سازمان تامین اجتماعی گفت: سفید بودن پرچم سازمان تامین اجتماعی، آن را از دست اندازی گروه‌های سیاسی و منفعت طلبانی که در اقتصاد رانتی، سازمان را بهترین گزینه برای ثروت اندوزی می‌دانند مصون می‌کند.
رئیس اتحادیه پیشکسوتان جامعه کارگری در پایان با تاکید بر انتخاب مدیری توانمند در راس سازمان تامین اجتماعی، اظهار داشت: باید مدیری انتخاب شود که سازمان را بشناسد و بر اضلاع بیمه‌ای، سرمایه‌ای و درمانی‌اش، اشراف داشته باشد. مدیری باشد که برای جلوگیری از دست اندازی دولت به تامین اجتماعی، استعفایش را روی میز بگذارد نه آنکه با تشر دولت، حوزه تامین اجتماعی را مانند امروز، تقدیم دولت کند.

معاون احمدی نژاد: به احترام رهبری حرفی نمی‌زنیم * تحویل لیست گزینه‌های نهایی وزارت به روحانی

معاون احمدی نژاد: به احترام رهبری حرفی نمی‌زنیم

معاون اول احمدی نژاد گفت: تهمت‌های زیادی به دولت‌های نهم و دهم زده‌اند اما به احترام رهبری حرفی نمی‌زنیم و حرفی هم نخواهیم زد‌ اما در همه جا حرکات ما ثبت شده است.
به گزارش فارس، محمدرضا رحیمی امشب در جشن ثبت جهانی باغ موزه اکبریه بیرجند اظهار کرد: خدمات بی‌منت و گسترده دولت آقای احمدی‌نژاد تمام‌شدنی نیست و گاهی اوقات آمار خدمات دولت آنقدر بزرگ است که خودمان به تردید می‌افتیم.
وی افزود: در مبارزه با فساد در طی دولت‌های نهم و دهم اقدامات بسیار زیادی انجام شده است اما هنوز به حد دلخواه نرسیده‌‎ایم.

تحویل لیست گزینه‌های نهایی وزارت به روحانی
رئیس فراکسیون اقلیت مجلس نهم، نهایی شدن گزینه‌های کاندیدا‌های وزارت‌خانه‌ها از سوی کارگرو‌ه‌ها‌ی تخصصی خبر داد و گفت: لیست گزینه‌های نهایی روز شنبه، ۲۹ تیرماه به رئیس جمهور منتخب برای اعلام نهایی به مجلس ارائه شده است.

محمدرضا تابش، در گفت‌و‌گو با ایلنا، با اشاره به پایان کار ۲۰ کارگروه تخصصی برای تشکیل کابینه دولت یازدهم اظهار داشت: روز شنبه، ۲۹ تیر ماه کارگرو‌ه‌ها گزینه‌های خود را به رئیس جمهور منتخب اعلام کردند و روحانی لیست نهایی را به زودی به مجلس اعلام می‌کند. وی از توضیح بیشتر در خصوص چیدمان کابینه خودداری و نسبت به گمانه زنی‌ها از سوی طیف‌های مختلف انتقاد کرد. 

اژه‌ای: اگر معترضان به کشور بازگردند تحت تعقیب قرار می‌گیرند

رادیو فردا  : غلامحسین محسنی اژه‌ای، سخنگوی قوه قضاییه  و دادستان کل کشور روز دوشنبه ۳۱ تیرماه اظهار داشت کسانی که در ارتباط با حوادث سال ۸۸ از کشور خارج شده‌اند، ممنوع‌الورود نیستند اما به محض ورود به کشور تحت تعقیب قضایی قرار خواهند 
گرفت.

به گزارش مهر، محسنی اژه‌ای در کنفرانس خبری خود در پاسخ به خبرنگاری که نظر وی را درباره احتمال بازگشت افرادی که پس از رویدادهای ۸۸ از کشور خارج شده‌اند، پرسیده بود، گفت: «افرادی که در داخل کشور مرتکب جرم شده و از ایران خارج شده‌اند و یا در خارج از کشور بر علیه ایران مرتکب جرم شده باشند و همچنین غیرایرانیانی که در داخل یا خارج از کشور مرتکب جرم علیه ایران شده باشند در داخل کشور قابل تعقیب می‌باشند.»

محسنی اژه‌ای گفت: «ما کسی که مرتکب جرم شده باشد را ممنوع‌الورود نمی‌کنیم اما احتمال دارد کسی که مرتکب جرم شده باشد ممنوع‌الخروج شود. این افراد پس از ورود به کشور دستگیر می‌شوند.»

سخنگوی قوه قضاییه تصریح کرد: «افرادی که در فتنه سال ۸۸ به مردم و نظام ظلم وارد کردند پس از بازگشت به ایران تحت تعقیب قرار می‌گیرند. همچنین احزابی که از سوی دادگاه یا مقامات مربوطه منحل شوند دیگر اجازه فعالیت نداشته و افرادی که تحت عنوان این احزاب فعالیت کنند تحت تعقیب قرار می‌گیرند.»

پس از روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد و به ویژه پس از انتخابات سال ۸۸ که با اعتراض‌های میلیونی به نتایج  همراه شد، صدها تن از روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی و  معترضان،  محاکمه و زندانی شدند. از این میان بسیاری به خاطر فشارهای وارد شده، راه ترک ایران را در پیش گرفتند. با این حال با به پیروزی رسیدن حسن روحانی که مورد حمایت اصلاح‌طلبان و میانه‌روها بود، در برخی محافل  زمزمه‌های بازگشت برخی از  فعالان سیاسی، شنیده شده است.

 در همین حال حسن روحانی رئیس جمهور منتخب روز ۲۵ تیرماه نیز خواستار کنار گذاشتن اختلافات و تسهیل بازگشت خارج‌رفته‌ها شد.

روحانی با بیان‌ اینکه «ممکن است از همه ما خطایی سر زده باشد»، گفت: «گاهی شاهدیم که وقتی فردی می‌گوید طرفدار نظام و ولایت فقیه است عده‌ای به زور می‌‌گویند که تو این‌طور نیستی اما چرا این کار اتفاق می‌افتد در حالی که باید زمینه را برای اتحاد و وحدت آماده کنیم.»

 رئیس جمهور منتخب تصریح کرد: « ... باید کمک کنیم از مشکلات و اختلافات عبور کنیم و مشکل را افزون نکنیم یعنی آنها که آماده بازگشت هستند راهشان را تسهیل کنیم چون توبه برای همه است.»

در شبکه‌های اجتماعی  استفاده حسن روحانی  از عبارت «توبه» برای معترضان و کسانی که به خاطر فشارهای امنیتی و سیاسی مجبور به ترک ایران شده‌اند، با واکنش‌های منفی مواجه شده است.

در همین حال به تازگی باشگاه خبرنگاران جوان، با  ساختن برنامه‌هایی درباره  شماری از چهره‌های سیاسی و فرهنگی که به خارج رفته‌اند، آنها را «خائن» و اهل «فتنه» عنوان کرده‌ است.