۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

قهقهه ی مشهور شیطان

ستاربهشتی” اگر فرزند هر یک از مسئولان ما بود، اکنون سقفآسمانِ هیاهو به زمین آورده شده بود. احتمالاً بجز این هفت هشت ده نفری که بدانها اشاره خواهم کرد، همه ی مردمان ما از شنیدن مرگ این جوان منقلب شده اند. دلیل این که این هفت هشت ده نفر، به راحتیِ بُرشی که بر تن خیارمی نشانند، از کنار هر فاجعه ی ملی عبور می کنند، هیچ نیست الا این که: آنان، تنها بقا و مصالح و منافع روحانیان – آری تنها روحانیان – را پیش رو دارند. یعنی هرکجا پای منافع چند جانبه ی روحانیانِ حاکمیت، و منافع حامیان آنان در کار باشد، آنجا محل رویش و فوران هیاهو و جانبداری از حقوق از دست رفته است و مستعد بارشِ هزار ادلّه ی کهکشانی.

مثلاً شما فکر می کنید آیا روحانیان پیشانی پینه بسته ی ما – هرکه هستند – از مراجع پرآوازه ی تقلید تا طلبه ای که دیر آمده و شتابِ رفتن دارد، بمحض شنیدن خبر کشته شدن این جوان، که طبق گفته ی قرآن بمثابه کشته شدن همه ی انسانهای روی زمین است، مثل مرغ سرکنده بخود پیچیده اند و راه نفسشان بند آمده؟ هرگز! اگر ذره ای در این سخن من تردید دارید، مطالعه ی مابقی نوشته ی مرا رها کنید. که من با اطمینان می گویم: روحانیان ما، از بالانشینان گرفته تا پایین ترین شان، امروز، از هر تلنگری که به جان این نظام افتد در هراس اند. نه بخاطر اسلام و بهشتی که قرار است به جان مردم ایران دراندازند. بلکه بخاطر خودشان. و منافع شان. اینان آنچنان در ضرورت ماندگاری منافع خود فروشده اند که اگر به چشم خود ببینند این نظام به اسم اسلام، خنجر به دست، نفر به نفرِ هرکه را که می پرسد: چرا، سلاخی می کند، پای از معادلات مخصوص خود فراتر نمی نهند!
مثلاً آقای نوری همدانی که الحمدلله خودش مقلد آقای خامنه ای ست، نمی توانست در اعتراض به زدن و کشتن این جوان، یک روز، نه یک ساعت، درس مبارکش را تعطیل کند؟ و یا همینطور آقای مکارم شیرازی که از محدوده ی اطوار وهابیون بجای دیگری نمی نگرد، و آقایان وحید خراسانی و جوادی آملی؟ من مانده ام که اینان در آن درس های فرسوده، چه رمز و رازهایی را دست به دست می کنند که قم – آری قم – طبق آمارهای رسمی دستگاههای متولی ، اول شهر فاسد کشور است و همچنان از مفاسد اجتماعی در رنج است؟
و اما از آن هفت هشت ده نفر روحانی ای بگویم که خبر کشته شدن این جوان را شنیده اند و بجای گریبان دریدن، اخم کرده اند و اوقاتشان تلخ است. اطمینان دارم آنان با شنیدن این خبر، زیر لب غریده اند. و به پایین و بالای عاملان قتل آن جوان ناسزا باریده اند. که: این دیگر چه جور زدن و کشتن است ابلهان بی خرد؟ اگر می خواستید یکی را بزنید و بکشید، یکجوری می زدید و می کشتید که خبرش درز پیدا نمی کرد. مثل چندین هزار نفری که خودمان بی سر و صدا گونی به سرشان کشیده ایم و برده ایم به دخمه های تنگ و تاریک و تخصصی خودمان و ترتیبشان را داده ایم. جوری که تلسکوپ نا محرم خود خدا هم متوجه نشده. که به چه نحوی گرفته ایم شان و در کجاها پوست از تن شان برکنده ایم و در کجاها به زیر خاکشان فرو تپانده ایم.
اکنون در این مقال، روی سخن من با وجدان مدفون این طیف از روحانیان است. می خواهم به آنان بگویم: آقایان طائب و مصلحی و لاریجانی و ری شهری و فلاحیان و حسینیان و گلپایگانی و حجازی، یک نگاهی به قد و بالای دختران و پسران خود بیندازید! خواستنی اند نه؟ با تماشای آنان قلب تان روشنایی می گیرد، نمی گیرد؟ حاضرید برای آرامش و خوشبختی آنان هرکاری بکنید، اینطور نیست؟ شماها گرچه در این سالها با عبوسی و تلخی و شقاوت آمیزشِ بیشتری داشته اید، اما انسان بودن خود را که منکر نیستید، هستید؟ این درست که شمایان شیخ و شحنه ی این روزگارِ واماندگیِ مایید، با این همه اما پدرید، احساس دارید. و البته در این احساس تنها نیستید. این یک امر مشترک میان پدران و مادران است. که: برای فرزندانشان می میرند. اساساً فرزند، دلرباست. با درون پدر و مادر امتزاج دارد. حرف که می زند، راه که می رود، خنده که می کند، اخم که می کند، همه ی حرکاتش در دل پدر و مادر غوغا می افکند.
پدرها و مادرهای ایرانی در این سالهای غبارآلود انقلاب اسلامی، و با همین احساس سیری ناپذیری که به فرزندانشان دارند، آنان را به شما که حاکمان امنیتی و قضایی این سرزمین بلا دیده اید، می سپرده اند تا اگر فرزندانشان خطایی مرتکب شده اند، در دادگاههای منصفانه محاکمه شان کنید، و اگرمجرم شناخته شدند، در زندانی شایسته و درخور، از امانت شان حفاظت کنید.
ای خاک بر دهان ما و شما که عزیزان معترضِ مردم را در سُست ترین وجهِ قضایی محاکمه می کنیم – آنجور که دلمان می خواهد – و در زندان های عصرقجری خود، آنان را به تلخ ترین شکل ممکن تحقیر و تهدید می کنیم. و در مسیر تحقیر و تهدید، اگر لازم باشد می زنیمشان، و اگر لازمتر باشد: می کشیمشان! بی خیال پس زمینه ی عمامه ای که به سرنهاده ایم، و لباسی که به تن کرده ایم، و پینه هایی که مثلاً از فرط عبودیت بر پیشانی نشانده ایم.
تنها خدا خبر دارد در پس دیوارهای اعتمادی که مردم به شما بسته اند چه خونهایی بر زمین ریخته شده، چه عاطفه هایی خراشیده، و چه دودمانهایی به باد داده شده. شما با رفتار مخوف خود، محکمات خود خدا را نیز در آسمان خداوندگاری اش به لرزه انداخته اید. تنها خدا می داند در پس دیوارهای بلند شحنگی شما، چه دختران و پسران بی گناهی به کام عمیق هراس و بیچارگی درافتاده اند و صدای ” ای خدا” یشان نیز از دیوارهای ضخیم سلولهای شکنجه فراتر نرفته است.
آرام باشید آقایان، اتفاقی نیفتاده، یک عمله ی بی سروپای بی سوادی کشته شده. او کجا و فرزندان نازنین و ملوس شما کجا؟ مبادا خیالتان برآشوبد و طعم غذایی که همسران مهربانتان برای آرامش شما طبخ کرده اند، بکامتان تلخ شود؟ نخیر، نگران نباشید، اتفاقی نیفتاده. عمله ای درشتی کرده و “بچه ها” ترتیبش را داده اند.
با عاملان قتل این جوان چکار دارید؟ بگذارید زندگی شان را بکنند. آنها اگر او را نمی کشتند، بقول آن مترسک مجلس نشین، دیگرانی دیگر می کشتند. بفرض که همین فردا معلوم شود چه کسانی این جوان مادرمرده را زده اند و کشته اند، مگر شما را عرضه ی دست بردن به ریسمان عدالت هست؟ شما را اگر عرضه و اراده بود از پس اعدام سعید مرتضوی برمی آمدید. با آن مدال کهریزکی که به گردن دارد.
روزی که آقازاده ی شیخ علی فلاحیان، دست به کلت کمرش برد و انگشت بر ماشه نهاد و شلیک کرد و بخت برگشته ای را به دیار باقی فرستاد، مگر اتفاقی رخ داد؟ نخیر. قاتل، همچنان آقازاده است و همچنان گردن فراز و طلبکار. قرار نیست کسی به حیثیت جناب شمایان تعرض کند. مردم؟ همگی فدای شما.
یا مثلاً روزی که جناب جلال الدین فارسی با تفنگ شکاری اش به سینه ی یک بی گناه شلیک کرد و او را درجا کشت، مگر آب از آبِ دستگاه قضایی تکان خورد؟ یا مثلاً روزی که فاجعه ی کهریزک آشکار شد و به حکم رهبری قرار شد مقصران این فاجعه مشخص و معرفی و مجازات شوند، مگر آیا خواستید و توانستید از پس اعدام که نه، زندانی کردن که نه، یک برکناری ساده یِ فردی چون سعید مرتضوی برآیید؟
یا مثلاً در جریان قتل های زنجیره ای، مگر کسی توانست به فلاحیان بگوید: آقا از اینجا که نشسته ای بلند شو و کمی آنسوتر بنشین؟ تازه برایش ستاد انتخاباتی زدید و کاندیدای ریاست جمهوری اش کردید. شما فکر می کنید فلاحیان، که رشته ی تخصصی اش قصابی معترضان و ترانزیت مواد مخدر است، اگر قرار باشد به محکمه ای برده شود، تنها می رود؟ یا نه، او با این ادعا که اگر محکمه ای برای من ترتیب دهید، من پای همه ی شما را، بویژه بالاتری ها را وسط خواهم کشاند، یک حاشیه ی امن و آرام برای خود آراسته است؟ چرا که این پاگشایی، برای شماها و بالاتری ها مطلوب نیست. پس آهای آقازاده ی فلاحیان، این تو و این فرزندان مردم. هرچه که اشتهای مبارکت ایجاب می کند، بزن و بکش.
آقا شیخ صادق آملیِ رینه ایِ پردمه ایِ لاریجانی، هروقت از توفیقات دستگاه تحت امر خود در پوست نگنجیدید، یک نگاهی به پرونده ی کوی دانشگاه بیندازید. و باورکنید که برادران امام زمانی، به هیکل دستگاه شما چه گلها که نچسبانده اند. انتهای این بازی طنز آیا بکجا انجامید؟ ویا در داستان بقول خودتان “فتنه”، شما مگر کم جفا کردید؟ برای چه؟ برای حفظ نظام؟ آهای شیخِ درست خوانده، پای خون فرزندان مردم درمیان است. چرا رو به سوی دیگر برمی گردانید؟
و اگر هنوز به دستگاه تحت امر خود می نازید، یک نگاهی به قد و بالای آقا محمد رضای رحیمی و دزدی های تریلیاردی او و نبود شهامت در خودتان برای محاکمه ی وی بیندازید و بما بفرمایید: عدالت را با چه املایی می نویسند؟ و حتماً در این مسیر، به پولهایی که علی آقای مجلس نشین شما از همین آقا محمد رضای رحیمی گرفته و صدایش را درنمی آورد، و نیز به زمین هایی که اردشیرخان شما در ورامین بالا کشیده نگاهی بیندازید.
آهای آشیخ حیدر مصلحی، ، آشیخ حسین طائب، داستان خون هایی که شما از جوانهای ما به زمین ریخته اید، همچنان تر و تازه است. شما اگر از قرآن لباس بدوزید و بپوشید، و دم به ساعت سخنان خود خدا را از گلو بیرون بریزید، و برای صیانت از دستگاه ولایت، دستگاه آفرینش خدا را نیز به پابوسی حضرتش بکشانید، باز قاتل جوانهای مایید و دستهای خونی شما پاک شدنی نیست. ما را با شما کارهاست. باشید و تماشا کنید.
آقایان مصلحی و طائب، اگر بصیرتی بود، همه می دیدیم که پینه های پیشانی شما برآمده از خون بی گناهان ماست. بی گناهانی که به رسم امانت به شما سپرده شده اند و شما و مأموران شما یا آنان را تهدید و تحقیرکرده اید، یا زده اید و اعتراف دلخواه خود را از آنان واستانده اید، یا شقه شقه شان کرده اید تا هم برای دیگران درس عبرت شوند، و هم کام تان التیام گیرد.
ما نه تنها بخاطر مرگ مظلومانه ی ستاربهشتی، و نه تنها بخاطر مرگ غریبانه ی هدی صابر، و نه تنها بخاطر مرگ معصومانه ی هاله ی سحابی، بل بخاطر مرگ بسیاری از فرزندانمان که بی نشان بدست شمایان کشته شده اند، و یا بی دلیل هم اکنون در زندانهای شما اسیرند، نه در محاکم بی اساس شما، که در محکمه ی عدل مردمان ایران شما را به محاکمه خواهیم کشاند.
ای همه ی شما روحانیان اطلاعاتی و امنیتی و قضایی، اگر، اگر، اگر، اگر، فکر می کنید که صاحب اقتدار و نفوذ و قدرتید، نمی خواهد به سراغ مقصرین فجایع کهریزک، و یا به سراغ قاتلین ستار بهشتی بروید که ما خود از انتهای این مسیر خنده دار شما خبر داشته و داریم. پس چه؟ اگر مشتاق نشان دادن عرضه و لیاقت و توانمندی خودید، به این آزمون پیشنهادی من تن در دهید و با همه ی عِده و عُده ی خود دست بکار شوید و در یک قلم مافیای فوتبال و مافیای سایر رشته های ورزشی را بیخ بُر کنید. مافیایی که به جوانان و نوجوانان مستعد ما تجاوز می کنند و برای سالهای آتی اخاذی شان از صحنه های تجاوزشان عکس و فیلم می گیرند.
با همه ی حسرت ها و افسوس های فروخورده ی خود می گویم: اگر در این نظام به خون نشسته، هنوز ذره ای انصاف و رشحه ای از عدالت بود، در قدم نخست شمایان را از کار برکنار می کردند و بلافاصله به محکمه می سپردندتان. ای دریغ که ما باید نظاره گر پوزخند شمایانی باشیم که برای بقای این نظام، همچنان حریصانه به ریختن خون بی گناهان ما بسیج می شوید. ما را باکی نیست. بخندید. که شیطان نیز قهقهه ی مشهوری دارد.
محمد نوری زاد
بیست و سوم آبانماه سال نود و یک