۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

واکنش ۴ وبلاگ نویس اصولگرا به سکوت حاکمیت درباره ستار بهشتی: پاسخگو باشید


کلمه: در حالی که ۵ روز از اعلام خبر جان باختن ستار بهشتی، کارگر وبلاگ نویس توسط خواهرش به رسانه ها می گذرد و هنوز هیچ کدام از مراجع و نهادهای مربوطه پاسخی به چگونگی حادث شدن این واقعه نداده اند و این ماجرا به همراهی رسانه های وابسته به جریان قدرت در سکوت خبری به سر می برد، تعدادی از وبلاگ نویسان اصولگرا در اعتراض به این فاجعه و سکوت مسئولان امر در نوشته های خود به ابعاد این قضیه پرداخته اند.
در همین حال صبح امروز پس از پنج روز سکوت، در جلسه علنی مجلس و در پی تذکر احمد توکلی نماینده مردم تهران نسبت به سکوت دستگاه قضایی و وزارت خارجه محمد حسن ابوترابی فرد نایب رئیس مجلس از پیگیری مجلس در این زمینه خبر داد.
احمد توکلی در نطق میان دستور به مساله مرگ ‘ستار بهشتی’ پرداخت و خواستار ‘ارائه توضیحات دستگاه قضایی و اطلاعاتی کشور’ در این‌خصوص شد و گفت: به جای برخورد با رسانه‌ها با آن مسئولین فاسدی که وضع معیشتی مردم را سخت کرده‌اند، برخورد کنید.
خواسته ی احمد توکلی خواسته ی بسیاری از افرادی است که هرچند زاویه ی نگاه متفاوتی با ستار بهشتی یا برخی دیگر از منتقدان دارند اما رفتارهای برگرفته از بی توجهی به قانون و منش انسانی اجازه ی سکوت را از آنها گرفته و در یادداشت های خود به عملکرد مسئولان امر اعتراض کرده اند.
متن یادداشت های برخی از این وبلاگ نویسان را با هم می خوانیم:
مرگ ستار بهشتی؛ تشویش اذهان عمومی و فعالیت علیه نظام/ احسان رستگار
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خطاب به کسانی که هر نظر مخالفی را دلیلی کافی برای نابودی آن فرد می دانند:
«استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری: عده ای در استدلالهای خود برای اینکه پشتوانه ای برای نظریات سیاسی استبداد مآبانۀ خود پیدا کنند به مسألۀ خدا چسبیدند و مدعی شدند که حکمران در مقابل مردم مسئول نیست، بلکه او فقط در برابر خدا مسئول است ولی مردم در مقابل حکمران مسئول اند و وظیفه دارند. مردم حق ندارند حکمران را بازخواست کنند که چرا چنین و چنان کرده ای؟». (مجموعه آثار ج۱، ص ۵۵۳)
موضع نگارنده در قبال نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و مخالفان وی کاملاً روشن است؛ پس اصلاً این مطلب به قصد هم صدایی با معاندین خارج نشین و ضد انقلاب داخل نشین نیست. اگرچه این اولین بار نبوده که چنین فاجعه ای رخ داده ولی ان شاء الله که آخرین بار باشد؛ پس هدف بنده اصلاح و پیشگیری از تکرار این چنین حوادثی است و نه تخطئه ی نظام و یا مشروعیت زدایی از آن.
۱-پلیس فتا یا همان پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات ایران در سال ۱۳۸۹، پیرو تصویب قانون جرایم رایانه ای در مجلس شورای اسلامی و لزوم تعیین ضابطه ی قضایی برای این قانون، به دستور سردار اسماعیل احمدی مقدم (فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران) تشکیل گردید. در کار ویژه هایی که برای این پلیس در سایت رسمی پلیس فتا تبیین شده، مواردی هم چون کلاهبرداری های اینترنتی، جعل داده ها و عناوین، سرقت اطلاعات، تجاوز به حریم خصوصی اشخاص و گروه ها، هک و نفوذ به سامانه های اینترنتی، هرزه نگاری و جرایم اخلاقی و برخی جرایم سازمان یافته ی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ذکر شده اند.
۲-وبلاگ نویسی به نام ستار بهشتی –که وبلاگ نویسی ۳۵ ساله و کارگری ساده اهل رباط کردیم بوده- در هفتم آبان ماه ۹۱ توسط پلیس فتا دستگیر می شود. جرم ستار بهشتی قطعاً در رابطه با وبلاگ نویسی اش بوده و نه کارگری اش! تا آن جا که بنده مطلع شدم، مواضع مطالب وبلاگ وی، علیه نظام بوده است. گویا پلیس فتا از ستار بهشتی بازجویی می کند و احتمالاً به دلیلی شبیه ناکامی در بازجویی، وی را تحویل پلیس آگاهی می دهد. از این که آیا به پلیس آگاهی تحویل داده شده یا این که حین بازجویی توسط پلیس آگاهی این فاجعه رخ داده، هیچ اطمینانی ندارم؛ اطلاعاتم فقط در حد شنیده هاست. بر اساس همین شنیده ها، وی حین بازجویی توسط پلیس آگاهی فوت می کند.
۳-قطعیتی که وجود دارد فوت وی حین بازجویی است. اگر این اتفاق حین بازجویی توسط پلیس فتا رخ داده، یک اشتباه و اگر حین بازجویی توسط پلیس آگاهی رقم خورده، دو اشتباه صورت پذیرفته است. فلسفه ی وجودی پلیس فتا پیگیری مسائل مرتبط با فضای رسانه ای است؛ پس ورود پلیس اگاهی به این مبحث (در صورت صحت این ورود) باطل و نادرست است. مثل این است که فدراسیونی به عنوان فدراسیون فوتسال تأسیس شود، ولی باز هم شاهد باشیم که رئیس فدراسیون فوتبال بعضاً در امورات فدراسیون فوتسال دخالت و ورود می کند. ان شاء الله اساساً دخالت پلیس آگاهی کذب باشد ولی اگر صحت دارد، تأمل برانگیر است.
۴-باز می گردیم به ابتدای داستان؛ این که اصلاً چرا یک وبلاگ نویس باید دستگیر شود؟ حوزه ی اثرگذاری یک وبلاگ و یک وبلاگ نویس در وضعیت فعلی کشور ما کاملاً محدود است. مثلاً نهایت اتفاقی که ممکن است رخ دهد این است که وبلاگ نویسی مطلبی موهن و مزخرف علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بنویسد و آن را در وبلاگش منتشر کند و بعد سایت های خبری-تحلیلی داخلی و خارجی هر کدام متناسب با سیاست گزاری های خود و اهداف خود مطالب را به گونه ای منتشر می کنند. بعد از آن هم در بهترین حالت ممکن مطلب در یکی دو روزنامه ی داخلی بازنشر می شود و تمام. علی مطهری دیشب در بخشی از مناظره اش در برنامه ی دیروز، امروز، فردا جمله ی زیبایی گفت: “ما نظام را یک نهال ضعیف و کوچک در نظر می گیریم که با یک باد این طرف و آن طرف می شود و ما هم مدام نگران می شویم که مبادا اتفاقی برایش بیفتد. خیر نظام بیدی نیست که با این بادها بلرزد.”[نقل به مضمون] اما حال چه شده؟ وبلاگ نویسی کاملاً گم نام در رباط کریم توسط پلیس فتا دستگیر شد، حین بازجویی فوت کرد، در عرض کم تر از یکی دو روز خبر فوتش در رسانه های داخلی و خارجی منتشر شد و حالا هم بی بی سی، هم صدای آمریکا و همه ی دشمنان نظام ما و مردم ما فرخنده دلند.
۵-بسیاری از سیاست مداران و فعالان سیاسی و رسانه ای که اکنون در زندان اوین بازداشت هستند، با عنوان جرمی شبیه فعالیت علیه نظام و تشویش اذهان عمومی متهم و محکوم شده اند. به نظر حقیر برخی از آنان واقعاً این چنین بوده اند و واقعاً هم مجرمند، همان طور که شاید برخی از آنان مجرم نباشند. تصمیم مجرم بودن آن متهمان با قاضی است، ولی آن چه بدان یقین دارم، این است که کسانی که منجر به این فاجعه و آبرو ریزی چه برای نظام و چه برای جامعه ی ایران اسلامی شده اند، خیلی بیش از برخی از زندانیان سیاسی فعلی مرتکب فعالیت علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و تشویش اذهان عمومی شده اند. چگونه ممکن است عده ای بگویند که “ببینید چه نظامی است؛ به یک وبلاگ نویس هم رحم نمی کنند و به خاطر مطالب چرند و ضد سیاست هایشان وی را می کشند” و ما خودمان را به نفهمی بزنیم و به این نتیجه نرسیم که این نظرات و عقاید مردم کاملاً به ضرر نظام است و موجب بی اعتمادی جامعه ی بین الملل و مهم تر از آن مردم خودمان به نظامشان می شود. تشویش اذهان عمومی بیشتر از این که مردم بترسند از اظهار نظر و بهراسند از انتقاد و حتی گلایه از نظامشان و مسئولانشان؟!
۶-تنها اظهار نظر یکی از مسئولان رسمی کشورمان را در رابطه با این پرونده یافتم و آن مصاحبه ی چهار خطی منصور حقیقت پور با خبرگزاری ایلنا بود. وی گفته بود: “در خصوص ستار بهشتی مسأله به گونه ای نیست که از سوی کمیسیون نیاز به ورود باشد و قطعاً در صورت لزوم دستگاه های متولی به این مسأله خواهند پرداخت و تا این لحظه نیز گزارشی در این زمینه به کمیسیون امنیت ملی نرسیده است.” واقعاً نفهمیدم چرا برخی فکر می کنند که حتماً باید بمبی در کشور منفجر شود یا فتنه ای برپا گردد یا حرکتی تروریستی صورت پذیرد تا آن موضوع به مبحث امنیت ملی یا کمیسیون امنیت ملی مجلس مربوط شود! آیا فوت یک نفر –که بر فرض هم فردی با عقاید ضد با نظام بوده- حین بازجویی توسط نیروهای امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی ایران، مسأله ای نیست که رسیدگی به آن را بتوان ذیل امنیت ملی و مسائل و مصالح نظام و مردم تعریف کرد؟! فقط شهدای هسته ای –که مایه ی افتخار ما هستند- مهمند؟ فقط فتنه مهم است؟ فقط کهریزک خون به دل رهبری می کند؟ آیا واقعاً مثلاً آقای حقیقت پور گمان می کند که رهبری از چنین بلایی که سر یک وبلاگ نویس آمده خون به دلشان نمی شود و غصه دار نمی شوند؟
۷-چرا ما این قدر با مقتضیات و ذات فضای مجازی و وبلاگ بیگانه ایم؟ چرا وبلاگ نویسان از همه ی طیف ها مدام احضار می شوند به نهادهای امنیتی و نظامی؟ از امیرحسین ثابتی که بسیجی است گرفته تا امثال ستار بهشتی که ضد نظام است مغضوب نهادهای امنیتی، قضایی و سیاسی اند. چرا هنوز درک نکرده ایم که وبلاگ، یک خلأ در فضای پر خط قرمز رسانه ای کشور است که باید پر شود؟ چرا هنوز درک نکرده ایم که یک جوان حزب اللهی مانند امیر حسین ثابتی وقتی در وبلاگش –حتی به ناحق- به هر کس حتی علی لاریجانی یا هر شخص دیگری- اظهار نظر تندی می کند، نباید وی را تهدید به زندانی شدن کرد. چرا اصولاً نمی فهمیم که اصولاً اصول اخلاقی و تقیدات اخلاق اسلامی حکم می کند که اصولاً باید بر اساس اصولی، اصولی عمل کنیم و روا نیست که به محض مشاهده ی مطلبی خلاف اصول، کرکره ی آن وبلاگ را پایین بکشیم یا نویسنده اش را پای میز محاکمه. این هم جهت اطلاع آقای زارعی، نماینده ی مجلس شورای اسلامی که دیشب در مناظره حرفی جز “آقای مطهری این چه وضعه حرف زدن است؟ پستو یعنی چه؟!” برای گفتن نداشت. برادر عزیز! جای تعامل و تساهل و تسامح این جاست! وقتی شما با عده ای از شهروندان و جوانان این کشور طرف هستی، آن جاست که باید با آنان تعامل کنی، صحبت کنی، بحث کنی تا قانع شوند یا لا اقل مرزها را بیشتر بشناسند و رعایت کنند؛ نه این که با رئیس جمهور که به قول خودش شخص دوم مملکت است از موضع ضعف و ترس وارد شوی و خواهش کنی که تو رو خدا ما را بدبخت نکن آقای احمدی نژاد! تو رو خدا ملاحظه ی جیب خالی مردم و گرانی اقلام بازار و جرأت کم ما مجلسی ها را بکن آقای احمدی نژاد! آری برادر! اگر مرد تعاملید، بیایید و با مسئولان ذیربط تعامل کنید تا ببینید چه کسی مسئول مرگ ستار بهشتی، هاله سحابی، زهرا کاظمی و زهرا بنی یعقوب بوده اند.
۸-مگر نه این است که رهبری فرمودند که هر کس نظری دارد ولو غیر نظر ما بگوید و مگر غیر از این است که شهید مطهری می فرمایند که جوانان حزب انقلابی از آزادی دادن و فرصت دادن به مخالف برای اظهار نظر هراسی نداشته باشند؟ پس چرا ما از سایه ی خودمان هم می ترسیم؟
۹ -یک پیکر بی روح، فراوان سؤال، تهمت های بسیار، شایعه های بی سر و ته، تزریق سردی و ترس و یأس در بدنه ی جامعه، سوء استفاده ی دشمنان ما از این پاشنه ی آشیل و معروف کردن یک فرد گم نام در بزرگ ترین ابعاد ممکن ثمره ی کسانی است که به هر نحوی موجب فوت ستار بهشتی شدند.
* * *

آیا «ول‌ش کنیم هیچی نگیم»، به نفع جمهوری اسلامی‌ست؟/ میثم رمضانعلی
سال هشتاد و هشت و روزهای اولیه‌ی پس از انتخابات که تهران آبستن اتفاقات بود و در بعضی از خیابان‌ها نیز درگیری‌ها شروع شده بود، تلویزیون، مملکت را گل و بلبل نشان می‌داد. دریغ از پخش خبر و یا گزارش از این اتفاقات. تنها کاری که بعد از جند روز تلویزیون انجام داد، شرکت کنندگان در آشوب‌ها را در قالب معدودی آشوب‌طلب جلوه داد. «بایکوت» راهبرد تلویزیون بود. راهبردی که به طور مشخص با شکست مواجه شد و اعتماد بسیاری را به تلویزیون از بین برد و باعث شد، شبکه‌های خبری معاند، رسانه‌های بهتری برای پیگیری اخبار اتفاقات جلوه کنند.
بسیاری می‌دانستند و می‌دانند که شبکه‌های ماهواره‌ای چون بی‌بی‌سی و وی‌ئو‌ای بناست به تهییج مردم بپردازد و با روش‌های تبلیغی و با ایجاد جنگ روانی، کشور را به سمت آشوب پیش ببرند. اما این همه باعث نمی‌شد که کسی اخبار را از آن رسانه‌ها پیگیری نکند. آن‌ها «تنها» منبع اخبار و اتفاقات بودند. عکس‌ها و فیلم‌ها در مواردی به سرعت در این شبکه‌ها نمایش داده می‌شد و این برای مردمی که در آن دوره با حساسیت مسائل را پیگیری می‌کردند اهمیت داشت. «صدق‌نمایی» و احترام به شعور مخاطب، مخاطبان این رسانه‌ها را بیش‌تر کرده بود.
ماجرای ستار بهشتی، چند روزی‌ست جز در رسانه‌های معاند قابلیت پیگیری ندارد. رسانه‌ها و شخصیت‌های داخلی هیچ واکنش جدی‌ئی در مورد این اخبار نداشته‌اند.این در حالی‌ست که موضوع از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و بسیاری پیگیر موضوع خواهند شد.
من واقعا متوجه نمی‌شوم که چرا در بسیاری از اتفاق‌ها ما سعی در پنهان کردن و بایکوت اتفاقات می‌کنیم و بازی را به نحوی پیش می‌بریم که اعتماد افکار عمومی نسبت به نهادها و رسانه‌های داخلی کاهش یابد. به عنوان مهم‌ترین نهاد، پلیس فتا که در اخبار گفته شده است که ستار بهشتی را دستگیر کرده است، چرا نباید در مورد این اتفاق حرفی بزند؟ حتما باید پرونده و اتفاقی چنین وحشتناک به پرونده‌ای برای فشار بر ایران تبدیل شود تا برخی احساس کنند که باید حرفی بزنند؟ این جدای از صحت این خبر است. یعنی چه اخبار دروغ باشد و چه راست، واکنش حداقلی به این اخبار، «طبیعی‌ترین» رفتاری‌ست که می‌بایست اتفاق می‌افتاد.
فکر نمی‌کنید این سکوت، مثل بسیاری رفتارهای دیگر منجر به تخریب اعتماد عمومی به رسانه‌های داخلی و در کل مایه‌ی کاهش اعتماد به نظام خواهد شد و بار سنگین آن بر دوش نظام سنگینی می‌کند؟
* * *
لطفا یک نفر حرف بزند!/ امید حسینی
از دو روز پیش تا حالا که اخبار مربوط به درگذشت یک وبلاگ نویس ایرانی در رسانه های بیگانه منتشر شده، هنوز مسئولی از قوه قضائیه، نیروی انتظامی و یا پلیس فتا به خودش زحمت نداده تا حرفی، نظری و یا توضیحی درباره این خبر ارائه دهد. فقط معاون کمیسیون امنیت ملی مجلس حرف زده که با حرف نزدنش فرقی نمی‌کند!
این سکوت و این نحوه‌ی برخورد، آن هم در قبال موضوعات و اخباری که به سرعت در کل دنیا منتشر می‌شود و فشارهای سیاسی و تبلیغاتی زیادی را علیه نظام به همراه دارد، نشان دهنده بی‌تفاوتی مسئولان نسبت به نتیجه عملکرد خود و بازتاب آن در رسانه‌هاست. برداشت ما این است که آن مسئول و یا آن نهاد محترم، کاری به رسانه‌ها، افکار عمومی و یا تبلیغات دشمن ندارد و اصلا احساس نمی‌کند که باید درباره‌ی عملکردش پاسخگو باشد.
یک نفر به عنوان وبلاگ نویس توسط پلیس فتا بازداشت شد و بعد از چند روز ناگهان از دنیا رفت. همه رسانه های ضدانقلاب هم مدعی هستند که وی در اثر شکنجه و یا بدرفتاری موقع بازجویی درگذشته است. طبعا با توجه به موارد مشابه (زهرا بنی یعقوب و حادثه کهریزک) چنین ذهنیتی فورا بوجود می‌آید. در این شرایط کمترین وظیفه مسئولان مربوطه (در این مورد خاص پلیس فتا) این است که حرفی بزنند. اگر ادعای رسانه ها اشتباه است، آن را تکذیب کنند و در صورت صحت خبر، درباره اصل ماجرا توضیح بدهند. اگر هم اشتباهی صورت گرفته با مقصر آن برخورد کنند. پس سکوت فعلی چه دلیلی دارد؟ چرا فلان مامور، مسئول و یا نهاد مربوطه، با سکوت خود، بار سنگین دیگری را بر دوش نظامی می‌گذارد که این روزها با انواع و اقسام فشارهای سیاسی و تبلیغاتی روبرو است؟
به هرحال «ستار بهشتی» یا به مرگ طبیعی از دنیا رفته و یا در اثر حادثه‌ای در دوران بازداشتش. از این دو حال که خارج نیست. اگر به مرگ طبیعی از دنیا رفته، ثابت کنید؛ اگر هم بر اثر شکنجه، مسئولیتش را بپذیرید! چرا سکوت؟ نتیجه طبیعی این سکوت این است که ماموران و مسئولان مربوطه می‌خواهند مسئولیت اقدام ِخود را متوجه نظام بکنند! (یعنی هر کسی خودش می‌شود نماد و نماینده‌ی نظام! غیر از این است؟)
البته من درباره جرم و اتهام وی حرفی نمی‌زنم چون اطلاعاتی ندارم. در همین یکی دو روز گذشته وبلاگ منتسب به وی را پیدا کرده و مطالبِ عمدتا غیرمنصفانه‌اش را خوانده‌ام. پس کاملا معلوم است که با او و نظراتش اصلا و ابدا موفق نیستم؛ اما این دلیل نمی‌شود که از مرگش آن هم با این وضعیتِ پر از شبهه خوشحال باشم. حتی اگر جرم کسی آنقدر سنگین باشد که مستحق شدیدترین و سنگین‌ترین مجازات باشد، نحوه و شیوه‌ی مجازات او کاملا مشخص است. بگذریم از اینکه ستار بهشتی فقط یک وبلاگ نویس بود و مگر یک وبلاگ نویس ساده چه جرم بزرگی می‌تواند مرتکب شود که مستحق مرگ باشد؟! یعنی این نظام با نوشتن و خواندن چند تا پست وبلاگی به خطر می‌افتد؟! …
*****
پی نوشت: امشب فیلم «سفر سنگ» ساخته مسعود کیمیایی از تلویزیون پخش شد. اگر تاریخ تولیدش را اعلام نمی‌کردند و اگر با مسعود کیمیایی آشنا نبودیم، گمان می‌کردیم این فیلم در سال‌های بعد از انقلاب ساخته شده! فیلمی که به بهترین شکل ممکن مصیبت‌ها و سختی‌های دوران ارباب رعیتی را نشان داده. فیلمی که هم تاریخی است و هم خودش تاریخ است. یعنی از دل حادثه و از بطن ماجرا بیرون آمده. باور پذیر است چون شعار نمی‌دهد. عملا نشان می‌دهد که کجا بودیم و چطور زندگی می‌کردیم؟ حیف که بعد از سی سال از پیروزی انقلاب، سینما هنوز چشمانش را به روی تاریخ بسته.
حالا حرف من درباره فیلم و سینما نیست. امشب موقع تماشای «سفر سنگ» ذهنم رفت به سمت تاریخ و آن سفر دویست ساله‌ی اخیر در راه آزادی و استقلال و رهایی از استبداد و استعمار که رسیدیم به بهمن ۵۷ و انقلاب شکوهمند اسلامی. انقلابی که حالا حالاها باید باقی بماند و روحِ جهان مرده‌ی کنونی باشد. پس چرا ما به جانش بیفتیم؟ لطفا یک نفر حرف بزند! …
* * *
ستار بهشتی با کدام مصلحت و اولویت/ علی اصغر شفیعیان
حتی اگر یک دهم از آنچه در مورد «ستار بهشتی» در رسانه‌های غیر رسمی منتشر شده واقعیت داشته باشد، احساسات هر انسانی و هر مسلمانی و هر کسی با هر دین و مسلکی تحریک می‌شود که آیا ممکن است با «یک انسان» چنین برخوردهایی در زندان بشود، آن هم در کشوری که مدیرانش خود را پیرو امیر المومنین علی(ع) می‌دانند؛ همو که ربودن خلخال از پای زن یهودی را تاب تحمل نداشت.
بی خبر گذاشتن مردم و عدم اطلاع رسانی دستگاه‌های رسمی و تقویت غیر مستقیم شایعه‌ی کشته شدن شخصی به نام «ستار بهشتی» در زندان آن هم در زیر بازجویی‌ها، باعث شده کسی که خبر را می‌شنود باور کند که کل نظام جمهوری اسلامی در آن دخیل بوده و این بدترین خیانت‌هاست به انقلاب مردمی اسلامی ۱۳۵۷؛ این خیانت هم به اسلام است و هم به جمهوریت، خیانت به اعتماد مردمیست که زندان‌ها و دستگاه عدیله را برای رسیدگی شرعی و قانونی، دو دستی در اختیار مسوولان کنونی قرار داده‌اند.
در همین کشور به طور میانگین روزانه ۷۰ ایرانی در تصادفات جاده‌ای کشته می‌شوند، همه‌ی آنها اتفاق است و به خاطر تخلف از قانون و اشتباهات و کوتاهی‌های آدم‌ها و البته استاندارد نبودن امکانات. لذا این احتمال هم هست که کسی بدون دستور و بر خلاف قانون در یک زندان دست به عملی بزند، اما سکوت مسوولان در مورد این حجم از اخبار غیر رسمی درباره‌ی ستار بهشتی، مخاطب خبر را به این نتیجه نمی‌رساند که «اتفاق» است و آن را برنامه ریزی شده و روال فرض خواهد کرد.
اینطور که رسانه‌های غیر رسمی می‌گویند، ستار بهشتی وبلاگی داشته که خیلی‌ها در این چند روز آن را دیده‌اند و بر مبنای آن، او یک فرد وبلاگ نویسی بوده که دیدگاهش مورد پسند یک اقلیت ناچیز هم نبوده است و اگر شایعات واقعیت داشته باشد مشخص نیست که چرا شخص و دستگاه برخورد کننده با او برای چنین کسی اینقدر هزینه به جمهوری اسلامی بار کرده است؟ هر چند اساسا با مخالف و یا منتقد سیاسی نباید برخورد عجیب داشت اما بالاخره در تشخیص سیاسی هم اینقدر پرت بودن قابل فهم نیست، مثل این است که امروز اگر کسی بخواهد یک میلیون تومان وام بگیرد با او سخت می‌گیرند اما با کسی که ۳۰۰۰ میلیارد دلار اختلاس کرده، در نقطه‌ی آخر برخورد شده است.
مردم می‌پرسند آیا واقعا برخورد با یک وبلاگ نویس ساده که کمترین مخاطبی نداشته برای مسوولان مهم‌تر است یا رسیدگی به وضعیت اقتصادی کشور؟ آیا برخورد با یک شخص ناشناس و کشف او به خاطر نوشتن تعدادی یادداشت بی مخاطب مهمتر است یا پیگیری پرونده‌ی برخی مقامات مسوول از جمله آقایان رحیمی که بر پست معاون اولی ریاست جمهوری تکیه زده است؟ آیا گذشتن از کنار موضوع ستار بهشتی در اولویت است یا رسیدگی به متهمان اصلی پرونده‌ی جنایت کهریزک، از جمله آقای مرتضوی؟ واقعا اولویت‌ها چیست؟
اگر مردم ما فهمیده هستند که می‌توانند سره را از ناسره تشخیص بدهند، حقیقت را به آنها باید گفت، مردم فرق بین اشتباه و رویه را می‌فهمند، به خدا می‌فهمند و نیازی به «مصلحت سنجی» نیست که چه خبری را به آنها بدهیم و کدام را مخفی کنیم. چطور در آمریکایی که «شیطان بزرگ» است، آقای کلینتون در دوران ریاست جمهوری به خاطر یک نیشگون رسوا می‌شود، اما در ایران ما که ادعاهایمان سر به فلک دارد جان آدمی آنقدر بی ارزش است که به خاطر « مصلحت » می‌توان از آن گذشت ؟
تاخیر در اطلاع رسانی هم توجیه نشدنی ست، همانقدر که افکار عمومی، تاخیر صداوسیما در پرداختن به زلزله‌ی آذربایجان را نپذیرفت، در این مورد هم اطلاع رسانی به موقع حق مردم و باعث فروکش کردن احساسات تحریک شده و حیران مانده‌ی آنان می‌شد که متاسفانه نشد و بخشی از جامعه هنوز نمی‌داند آیا ممکن است چنین اتفاقاتی افتاده باشد؟ آیا واقعا ممکن است؟
کسانی که این مصلحت سنجی‌های غلط را می‌کنند باید پاسخگوی احساسات جریحه دار شده باشند، حداقل اندک نمایندگان مستقل مجلس که اسیر این مصلحت سنجی‌ها نیستند هر چه سریعتر از مسوولان سوال کنند و آنها را به پاسخ وادارند؛ به شخصه از امثال آقایان پزشکیان و مطهری و امثالهم انتظار دارم و سعی می کنم با آنها تماس بگیرم و بخواهم که پاسخ رای اعتماد به خود را با پیگیری این قضیه بدهند.
تا یکی از اشتباهات ما این بود که بخشی از مردم سرخورده از انتخابات‌های گذشته در انتخابات مجلس نهم شرکت نکردند تا امروز اکثریتی یا حداقل یک اقلیت نسبتا خوب و قوی در مجلس جسارت و شجاعت پیگیری خواسته‌هایمان باشد و در این موارد مرد و مردانه به میدان بیاید، وگرنه به این مجلس نمی‌توان امیدی بست، مجلسی که پنج روز پس از چنین اخباری، هیچ واکنشی نشان نداده است.
و اما بیش از مسوولان کشوری که خب به واسطه‌ی بر عهده داشتن مسوولیت اجرایی می‌بایست طبق قانون عمل کنند، ولی از آقایان علما بیشتر از اینها انتظار می‌رود، نه به واسطه ی قانون بلکه به واسطه ی شرع شما باید پناهگاه مردم باشید. مردم به قانون التزام دارند اما به شرع اعتقاد دارند و انتظار می‌رود در چنین مواقعی این آنها باشند که پیش و بیشتر از مردم پیگیر باشند و فریاد برآورند که چه اتفاقی دارد می‌افتد؟
پی نوشت: اگر اصلا اتفاقی نیافتاده باشد و فردا در یک برنامه ی تلویزیونی مشخص شود که همه سر کار بوده ایم، در آن صورت نیز با احساسات مردم بازی شده و سناریویی نوشته شده که دست آگاتا کریستی، داستان نویس مشهور کتاب های پلیسی را از پشت بسته اند اما این نه پیروزی بلکه شکستی تلخ است؛ زیرا با هیچ هدفی چنین سناریوی پیچیده ای قابل توجیه نیست بهتر است دست اندرکارانش تمام هوش و ذکاوتشان را برای باز کردن گره ای از گره های ملت به کار ببرند.