۱۳۹۱ بهمن ۲۹, یکشنبه

درباره ی این روزهای دکتر مهدی خزعلی


دیروز با پسرش “محمد صالح” صحبت کردم. کلافه بود. کلافه از این که چرا تکلیف پدرش را روشن نمی کنند. و این که برای چه او را گرفته اند و اگر گرفته اند چرا دادگاهی اش نمی کنند؟ دانستم چهار هفته است که همان ملاقات کابینیِ معمول و متداول را نیز از خانواده ی دکتر دریغ کرده اند. پسرش می گفت: مشکل ما علاوه بر دادگاههایی که دادگاه نیستند، خانوادگی نیز هست. می گفت: علت بازداشت و زندانی شدن پدرم، حاج آقاست. و این حاج آقا، یعنی همان آیت الله خزعلیِ معروفِ بنیاد نهج البلاغه ی علی علیه السلام که آتش گداخته به صورت برادر نابینایش عقیل – که مختصری از او بیش می خواست – نزدیک می کند. که: این پولی که نزد من امانت است، ارث پدری ام که نیست تا تو را با آن به نوا برسانم. بله، همان آیت الله خزعلیِ بنیاد نهج البلاغه ی علی ای که از اسمش خیلی ها در این سالهای انقلاب اسلامی به نام و نان رسیدند و رسمش را به خاک مذلت افکندند.
بله، همان آیت الله خزعلی ای که لابد از مواضع و سخنان و نوشته های پسرش دکتر مهدی شرمنده ی خاص و عام و علما و آیات عظام شده است. همو که احتمالاً خود دست بدامان برجستگان بیت و دستگاه قضا و دستگاه اطلاعاتی کشور برده که: بیایید و این پسر مرا آنقدر در زندان نگه دارید تا بپوسد. من که پدر اویم راضی ام. خونش پای خود من. و لابد به همان برجستگان می گوید: من از این که پسر آقای جنتی منافق بود و کشته شد، و از این که پسران آقای محمدی گیلانی منافق بودند و کشته شدند، و از این که پسران مرحوم گلزاده غفوری منافق بودند و کشته شدند، و از این که پسران و دختران خیلی ها منافق بودند و کشته شدند رنج می برم. که چرا پسر من که منافق است و اینجوری از آب درآمده زنده است و ناجوانمردانه از اسم من ارتزاق می کند. و لابد از سرِ افسوس دست بر پشت دست می زند که چرا این پسر ناخلفم کشته نشده و نمی شود تا من از دست او خلاص شوم و از شرمِ این همه سر به زیری پیش کس و ناکس بدر آیم؟
احتمالاً آیت الله ما از این که روح پسر نوحِ نبی از خانواده ی او سر بر آورده و زحمات علمی و مجاهدت های اسلامی آیت الله را مخدوشِ همگان و خود خدا کرده شرمنده ی تاریخ انبیا و تاریخ بشریت است. یادم نمی رود نوروزی را که دکتر مهدی در زندان بود و همسر و فرزندانش به دیدن همین پدربزرگ رفته بودند. و این پدربزرگ، ناجوانمردانه همسر او را و بچه های او را بخانه راه نداده بود و از خود رانده بود. که: بروید. نمی خواهم صورت شما را ببینم. نه شما را و نه آن فرزند ناخلف خود را.
به این آیت الله صاحب نام می گویم: جناب آیت الله، حالا دیگر می توانید از این که پسرتان در زندان و انفرادی است و دستش از قلم و اینترنت کوتاه، آرامش از دست رفته ی خود را بازیابید. می توانید با غرور در میان علما و آیات عظام سربرآورید و صدای خود را به نشانه ی سرمستی بلند کنید که: این منم. آیت الله شیخ ابوالقاسم خزعلی. کسی که در راه اسلام ناب محمدی و در راه خدا و برای حفظ نظام، خود به دست خود پسرش را به زندان افکنده و از این بابت شرمنده که نیست، در پوست خود نیز نمی گنجد. پس تا می توانید خوش باشید و بدزدید و پلیدی و پخمگی برآورید که من – آیت الله شیخ ابوالقاسم خزعلی – در نهج البلاغه ی علی، اعتراض وی را به دزدی ها و حق روبی ها و پخمگی های امثال شما ندیده ام و یا اگر دیده ام صدایش را درنیاورده و در نمی آورم.
محمد نوری زادبیست و هفتم بهمن ماه سال نود و یک