گرچه دست این شیخ بی سواد، از همان سال هشتاد و هشت به تضییع خون و حق بی گناهان آلوده شد اما در این چند ماه اخیر، او رسماً در قامت یک قاتل حرفه ای ظاهرشده و ساطور بدست عربده می کشد و گریبان می درد. من از همان ابتدایی که او اراده ی دستگاه قضایی کشور را در دست گرفت، یک چنین روزهای نکبت باری را برای وی و سرنوشت قضایی این کشور “فقیه زده” پیش بینی می کردم. این شیخ را بی آنکه تجربه ی یک روز قضاوت باشد، ناگهان از حال و هوای خشک حوزه ها برکشیدند و بر سر دستگاه قضا جلوس دادند. هنوز یک ماهی از پذیرش این مسئولیت خطیر نگذشته بود که پخمه گون به کاروان “فتنه گویان” پیوست و هیچ به این مهم اعتنا نکرد که: هرکه اگر برای رقیب هوار و خط و نشان می کشد، رییس دستگاه قضا نباید شأن خود را در کف خیابان های شعار به زیر پا اندازد. چرا که او باید فارغ از هیاهوی این و آن، دستگاهی امن و خالی از حب و بغض برآورد و صرفاً جانب حق را بگیرد. حتی اگر این حق، در خانه ی دشمن باشد.
من در سال هشتاد و هشت، و در نوشته ای به اسم “سقوط قاضی القضات شهر” به همین نکته ها اشاره کردم و این شیخ قضاوت نکرده را از ورود به بازی های ویرانگر جناحی برحذر داشتم. هم بخاطر این نوشته بود که مرا به زندان انداختند تا بخیال خام خود فضا را برای حامیان ولایت فراخ و امن کنند. در این سالها، این شیخ بی سواد، ابایی نداشته از این که مرتب و آشکار بگوید: در دستگاه قضایی، ما اراده ای جز پیاده کردن منویات مقام معظم رهبری نداشته و نداریم. که این سخن، یعنی به باد سپردن همه ی هیمنه ی دستگاه قضا. دستگاهی که باید از هر رنگ و بویِ فرمان پذیری مبرا باشد، وقتی عمله ی بی چون و چرای بیت رهبری شد، حتماً نیز به خاک مذلت خواهد نشست. و این مذلتی که دستگاه قضا در این کشور بلازده و فقیه زده بدان مبتلاست، تنها به دلیل همین خصلت فرمان پذیری، و البته بی لیاقتی های مستمر اوست.
در داستان جوانان زورگیر، این شیخ بی سواد رسماً به حوزه ی قساوت – و نه قضاوت – دخول کرد. جوری که شیخ ما هنوز آن جوانان زورگیررا نگرفته و به دادگاه نبرده، از محاربه و اشد مجازات سخن گفت و تکلیف آنها را از پیش مشخص فرمود. این عربده کشی قضایی اگر از حنجره ی هرکسی برمی آمد، از جانب شیخِ دستگاه قضا نباید مطرح می شد. او باید می گفت: هیجان زده نشوید. اجازه بدهید ما آنها را دستگیر و به زندان بیاندازیم و در دادگاهی دقیق به علت ها و معلولهای این حادثه ورود کنیم تا حق و باطل آشکار گردد. نه آنکه بلافاصله با دیدن فیلم زورگیری، خود پیش از دیگران به هیجان افتد و پیش از همه اظهار وجود کند و حکم به اعدام دهد.
شیخ صادق لاریجانی، مفلوکِ بی نوایی است که هیچ اختیاری از خود ندارد. همان منویات مقام معظم کارش را ساخته و شأن نیم بند صدرنشینیِ اش را از ریخت انداخته است. او نه تنها نمی تواند به امّهات قضایی مثل نامشخص بودن گردش مالی بیت رهبری و دخالت های خارج از قاعده ی آن در امور جزیی و کلی کشور، رسیدگی به جنایتهای وزارت اطلاعات، و دزدی ها و فاجعه های هیولاهای سپاه ورود کند، بل از ورود به پرونده ی دزدانی چون احمدی نژاد و محمد رضا رحیمی و حتی آدم خرده پایی چون شریف ملک زاده نیز بازداشته می شود. همین گروکشی هاست که او ناگهان در قبال دزدی های برادر زمین خوارش احساساتی می شود. که: حالا که بخور بخور است چرا برادران من نخورند.
این شیخ حتی اجازه نیافته آن چهارنفری را که ماههاست اعدامشان در دزدی سه هزار میلیاردی قطعیت یافته، حلق آویزکند. از آن سوی نیز سه قاضی مرعوب و فرمان پذیر او در دادگاههای انقلاب، به روزی درافتاده اند که هرچه اطلاعات و سپاه فرمان می دهند، آنها امضا می کنند. نیز بهمین خاطر امروزه جمعی از مردان و زنان بی گناه ما به آنچنان جرمهای واهی ای در زندان سیاست اند که اگر این جرمها را مثلاً در سنگاپور برای یک رهگذرتعریف کنیم غش غش به تهی بودن منطق در سیاست های قضایی ما می خندد.
خلاصه اینهمه دخالت در کار دستگاه قضا باعث شده این شیخ تعادل روانی و اعتماد بنفس خود را از دست بدهد. به همین دلیل است که او مثلاً برای نشان دادن خودِ مستقلش، و بی آنکه مختصات یک حرکت قضایی رعایت شده باشد، ناگهان پیش از همه سخن از اعدام جوانان زورگیر می گوید و در کوتاه ترین فرصت ممکن نیز فرموده ی خود را اجرا می کند و نفس عمیقی می کشد و اعلام وجودی می کند و نگاهها را به سمت خود فرامی خواند که: من هستم!
درست در شرایطی که زورگیران و نرمگیران حرفه ایِ موجود در دولت و سپاه و اطلاعات و بیت رهبری، و حتی قاضیانِ دزد و پول بگیر و مرعوبِ خود دستگاه قضا، بی آنکه هراسی از قانون و حق کشی ها و عواقب بالاکشیدن های مستمر خود داشته باشند بکار معمول و متداول خود مشغولند، اعدام فی الفور جوانان زورگیر باعث شده که اسم این شیخ فرمان پذیر و قضاوت نکرده در ردیف قاتلان و سلاخان کشور ما ثبت و ضبط شود. من با اطمینان می گویم: این شیخ، هیچ شبی با آرامش سر بر بالین نمی گذارد. مدتهاست که فرزندان بی گناه ما با چهره های خونین شان به صورت این شیخ پنجه می کشند. و در این میان چهره ی خونین ستار بهشتی شاخص و فراموش نشدنی است.
محمد نوری زادششم بهمن ماه سال نود و یک