۱۳۹۱ آبان ۱۷, چهارشنبه

آقازاده های نفرت انگیز


این که خاطر ما از ” آقا زاده ها ” مکدّر است و ما خاطره های تلخی از آنان به سینه سپرده ایم، نه به کینه توزی تاریخیِ ما از این جماعتِ ویژه خوارمربوط است و نه به حسرت ها و چشم تنگی های ما. که مثلاً چرا اینان می خورند و ما را در این ماراتُن و بلعش سیری ناپذیر نصیبی نیست. بل شرمگنانه بگویم: نفرت ما به چشمه ای چشم دارد که خودِ این آقازاده ها در آن ادرار می کنند.
معتقدم نه آقازادگی خودبخود موجب خیزش نفرتِ این روزهای بخت برگشتگیِ ماست، و نه ما آنقدر به بدفهمیِ تاریخی دچار شده ایم که همگانِ یک طایفه را به ورطه ی دشمنی دراندازیم و نفرت های تلنبار خود را بر سرشان پهن کنیم.
ما آقازادگان بسیاری را می شناسیم که هرگز به جایگاه بایستگیِ پدرانشان بند نیستند و در حوزه ای دیگربکار شایسته ی خویش مشغولند. و یا اگر شانه به شانه ی پدرانشان در جایگاهی ایستاده اند، نه بدلیل نسبت پدر فرزندی، بل بخاطر لیاقت و فهم و دانش و هنر و توش و توان خودشان است که تا بلندای جایگاه پدر بالا خزیده اند. جوری که اگر ریسمان نسبت این دو را قطع کنیم، بیش از آن که فرزند از این انقطاع تمثیلی آسیب ببیند، این پدر است که همکاری لایق و امین و دلسوز را از دست می دهد.
در یک کلام، نفرت ما از آقازادگان و همه ی آنانی که از سفره ی دارایی ها و موقعیت و نفوذ پدر ارتزاق می کنند – بی آنکه لیاقت آن را داشته باشند – هرگز به اغراض سیاسی و تفاوت های بینشی و نگرشی این روزهای ما و پدران ایشان مربوط نیست. یعنی دور از انصاف است که ما بخاطر اختلافی که با پدر داریم بر سر پسر بکوبیم.
آقازاده های نفرت انگیز، در مجاورت اسم پدر، دفتر و دستکی برای خود می پردازند که بصورت ظاهر هیچ ربطی به کار پدر ندارد. اما در هر تماسی که با هر وزیر و وکیل و نگهبان درهای بسته می گیرند، از همان خونی سود می برند که از پدر در رگ دارند. قانون را به نرمی پفی که برای روبیدن غبار روی لباسشان از دهان بیرون می دهند، دور می زنند. یا نیک تر بگویم: قانون را زیر پا می گذارند. یا درست تر بگویم: به قانون می خندند. یا منصفانه بگویم: آقازاده های نفرت انگیز، قانون را جِرواجر می کنند!
آقازادگانِ مورد نظر من، عمدتاً برای بلعیدن مواضع پولی و اقتصادی است که رابطه ی خونی شان را روی میز مناقصه ها و مزایده ها می گذارند. اما اگر پدر، شخصیتی چند وجهی داشته باشد، نیز حریصانه به همه ی آن حوزه ها سرفرومی برند. رک بگویم: برخی از آقازادگان سرشناس بقدر همه ی عطش های سیری ناپذیر هم طیفان خود سر به هزارتوی مناسبات کلی و جزیی کشور فرو می برند. حتی به این که چه کسی در کجا زندانی شود و چه کسی در کدام نیمه شب از رختخوابش بیرون کشیده شود.
البته می دانم منظور من از آقازادگی را به کلیت نفرتی گسترش می دهید که از همین رابطه ی خونیِ صرف برمی جوشد. وگرنه چه فرقی می کند نفرت ما از پسران هفت خطِ فلان روحانی نام آشنا باشد یا برادران دریوزه ای که بر همین رابطه ی خونی چمبر زده اند و به تناسب دستگاهی که هریک در بغل دارند به هواخواهیِ هم همت می کنند، یا داماد و عشیرگان ابن الوقتی که در اطراف یک اسم امام صادقی گِرد آمده اند.
آقازاده ها البته در هر گویش مکرر خود به الفاظی چون: امام و انقلاب و اسلام و مسلمین و خون شهید و اوجب الواجباتی نظام و مقام معظم رهبری و هزار فوت و فنّ و لفّاظی های اینچنینی مسلح اند. وگرنه شما مگر از آقازاده ای که در آستان قدس رضوی خانه کرده است الفاظی چون مردم، حقوق مردم، قانون، و ضرورت پاسخگویی به نمایندگان مردم می شنوید؟ هرگز. بهمین دلیل است که نفرت ما از اتاق کار یک آقازاده ی سرشناس سرچشمه می گیرد، و تا قد و بالای آقازاده ی تولیت آستان قدس رضوی که هیچ، تا لباس روحانی دامادِ فلان رییسِ بهمان دانشگاه که هیچ، تا تشکیلات تریلیاردی آقازاده ی فلان مرجع تقلید که هیچ، تا دم و دستگاه آقازاده ی فلان شخصیت امنیتی که هیچ، تا واسطه گری و رانت خواری آقازاده ی فلان نماینده ی مجلس که هیچ، تا هرکجا که این رابطه ی بی دلیل خونی کارسازی می کند می دود و نفرت بر نفرت می نشاند.
این نیز بگویم و بگذرم که داستان آقازادگان سیری ناپذیر به ایران و جمهوری اسلامی ایران محدود نیست. رد پای این خصلت حریصانه را در همه ی کشورهای پخمه و فشل و ترسیده و غارت شده مثل عراقِ صدام و لیبیِ قذافی می شود سراغ گرفت. داستان بلعش های سراسیمه ی پسران صدام و پسران قذافی مگر در همین امتداد نبوده و نیست؟ هرکجا که قانون به طنز گراید، آقازادگان سربرمی آورند. با این تفاوت که آقازادگان در کشورهای دیگر با فریب و صحنه سازی و ادرار در قانون و ترساندن مردم کارسازی می کنند، و در کشور ما اما با همه ی اینها بعلاوه ی: پرچمی از اسلام نگون بخت که بر شانه ی آقازادگانِ بی دلیل در اهتزاز است و لابد این پرچم را نیز از دست شخص امام زمان به رسم لیاقت گرفته اند.
محمد نوری زاد
شانزدهم آبانماه سال نود و یک