۱۳۹۲ اسفند ۶, سه‌شنبه

اولین خون ( دو شنبه ۵ اسفند – روز چهل و دوم )

من همیشه برای قدم زدن، لباس راحت می پوشم. اما دیروز تیپ زده بودم چه جور. با کت و شلوار مشکی و کفش چرمی و رخت و لباس مرتب و خلاصه به قول جوانها: توپ. شاید به این دلیل که من چند تا از فیلم های جشنواره را از همانجا و با لباس و کفش راحت رفته و دیده بودم. بعدش که نشستم و اوضاع را ورانداز کردم به خود گفتم: شاید پسندیده نبود. این شد که دیروز کت وشلوار پوشیدم و نو نوار ترین رخت و لباسهایم را به تن کردم.
صورتِ من چسبیده بود به زمین. تعدادی از سنگریزه ها تمایلشان به این بود که از سطح پوست گذرکنند و به قسمت های زیرین داخل شوند. این شدنی نبود مگر این که نازکیِ پوست را بدرند. خوب، دریدند. به همین سادگی. و من با صورتی که یک پرسش کوچک با پوست دریده اش آمیخته بود به اوین برده شدم. پرسشم چه بود؟ این که: من مگر چه می خواهم از شما خوش انصاف ها؟
صبح یکی زنگ زد. همسرم گوشی را برداشت. شما؟ من ” بلند بالا ” هستم. کمی صحبت کرد و به توجیه قضایای دیروزش پرداخت. همسرم کمی که به او گوش کرد گفت: ببیند آقای بلند بالا، من نه وسایلم را می خواهم، ونه می خواهم ممنوع الخروجی ام برطرف شود. اگر راست می گویید که صداقت دارید وسایل مرا و گذرنامه ام را بیاوید دمِ در تحویل دهید. همانگونه که برده اید و می برید.
چهل و پنج دقیقه از قدم زدن های من می گذشت که ” بلند بالا ” آمد و دمِ در ورودی ایستاد و مثل همیشه به من اشاره کرد که به آنجا بروم. با تکانِ دست به او فهماندم که بین ما و شما حرفی نیست. خودش آمد. که بله هیچ دروغی و زد و بندی درکار نبوده و فلان وفلان. گفتم: بنیان اینجا با دروع بالا رفته و اینجور کارها بخشی از طبیعتِ وزارت اطلاعات است. گفت: حکم جلب جدید گرفته اند بیا برویم. گفتم: از رییس قوه ی قضاییه هم حکم گرفته باشند هیچ اعتنایی بدان نخواهم کرد. وگفتم: شماها مگر جنازه ی مرا ازاینجا بردارید و ببرید. برو بگو با گونی بیایند. بگو دوازده نفره بیایند. چون من با پای خودم سوار ماشینشان نخواهم شد.
من، سپید پوش و پرچم به دوش قدم می زدم و اطلاعاتی ها در اطراف من پرسه می زدند و فیلم می گرفتند. آرامش پیش از توفان بود. مراقب اطراف بودم که از پس و پهلو غافلگیرم نکنند. اتومبیل شاسی بلندشان را هم آوردند و خلاصه جنس شان جورشد. بلند بالا پشت در ایستاده بود و از شبکه های ریزِ در، چشم به راه تماشای یک فیلم کوتاهِ پر ازهیجان اما تکراری بود.
رَجَزِ دوازده نفره ی من کارگر نیفتاد. سه نفرآمدند طرف من. که یعنی اندازه ی این پیرمرد همین سه نفر است و نه بیشتر. نخست سرتیمشان که همیشه سربه زیر اما قُدّ است حمله آورد. خود را کشاندم سمت بزرگراه. همانجا مرا زمین زدند و خوابیدند روی سینه ام و دست و پایم را گرفتند. یکی شان رفت تا اتومبیل های بزرگراه را به سمتی دیگر هدایت کند. یکی هم رفت تا دستبند بیاورد. من ماندم و سرتیمِ سربه زیر که روی من افتاده بود و تلاش داشت مرا مهار کنند. تقلایی کردم و دست به گلویش بردم. فریاد کشید و مجتبی را به کمک طلبید. که بیا و پاهایش را بگیر.
سه نفری زور زدند و مرا برگرداند. صورتم برآسفالت بزرگراه نشست. سربه زیر زانویش را بر پسِ کله ام نهاد. سنگ ریزه ها بالای ابرویم را شکافتند و خون بیرون زد. بینی ام نیز با همین مشکل مواجه بود. گرچه تقلای من بیهوده می نمود اما تلاش کردم از ورود سنگریزه ها به آن سوی پوست صورتم جلوگیری کنم. زانویی که سربه زیر برسرم نشانده بود کار را دشوار می کرد. عینکم زیر صورتم مانده بود و هرآن ممکن بود بشکند و صورتم را بشکافد. راننده داد زد: همین را می خواستی روانی؟ با دهانی که به آسفالت خیابان چسبیده بود گفتم: من فردا باز همینجایم.
دستنبد آمد. اتومبیل آمد. جنازه ی سپید پوش را ازجا بلند کردند و به صورت هُل دادند برصندلی عقب. اتومبیل از بزرگراه بیرون رفت و درجایی ایستاد. کمی که هماهنگی کردند، مرا نشاندند. داخل خیابان مجاورِ اطلاعات بودیم. همسایه ها حساس شده بودند. همه را راندند. سربه زیرجلو نشست و فیلمبردار کنار من و آنکه مرا روانی خطاب کرده بود رفت پشت فرمان. اتومبیل به حرکت درآمد و از دمِ درِ شمالی وزارت به بزرگراه پیوست. به سربازنگهبان دمِ در لبخندی زدم و به اطلاعاتی های داخل اتومبیل گفتم: من فردا اینجایم.
سرتیمِ سربه زیرگفت: ما کاری به خواسته های تو نداریم ما طبق قانون عمل می کنیم. گفتم: حرف قانون را نزن که حالم به هم می خورد. مگر خود تو نبودی که با یک حکم جلب، که تنها برای یکبار جلب اعتبار دارد، سه بار مرا به اوین بردی؟ حرفی برای گفتن نداشت. چه بگوید؟ قانونش جریحه دار شده بود.
از بزرگراه حقانی می گذشتیم که تلفنِ سرتیمِ سربه زیر زنگ خورد. به مِنّ و مِنّ افتاد که: چیزی نشده حاجی فقط کمی … و با دست به پیشانی و بالای ابروانش اشاره کرد. بلند گفتم: بله، به ش بگو چیزی نشده چند تا خراش جزیی است. ظاهراً آنکه پشت خط بود صدای مرا شنید. سربه زیر تلفنش را که خاموش کرد به پهلو چرخید و شمرده شمرده اما محکم به من گفت: تو یاد نگرفته ای تا وقتی از تو سئوالی نشده جواب ندهی؟ و تأکید کرد: این تربیت را به تو یاد نداده اند؟ داد زدم: به تو مربوط نیست که من حرف می زنم یا نمی زنم. تو کارت را انجام داده ای جایزه ات هم در راه است. وگفتم: با همه ی هیاهویت آنقدر شهامت نداری که بگویی ابرویش شکافته خون بیرون زده و بینی اش آسیب دیده و چند جای بدنش خراشیده و پارچه ی سفیدش هم خونی است.
سربه زیر ساکت شد و دم نزد و راننده رادیو را روشن کرد. اینها محکوم به این هستند که یا رادیو قرآن را روشن کنند یا رادیو معارف را. جناب حجة الاسلام و المسلمین جناب حاج آقای نقوی دامت افاضاته داشت صحبت می کرد. چه می گفت؟ با سوزی که اینجور مواقع به لحن شان می افزایند می گفت: ای مردم، گاهی می بینید یک نگاه حرام یک لقمه ی شبهه ناک بیست سال بعد آثارش ظهور کرده و دودمان یکی را به باد داده. و با سوزی بیشتر ادامه داد: به همین امام هشتم حضرت ثامن الحجج قسم ای مردم همینطور است که می گویم. مراقب نگاهها و لقمه هایتان باشید. صحبت نقوی که تمام شد گفتم: به دزدی های تریلیاردی آقایان هیچ اشاره نکرد که!
رفتیم اوین. عینکم خش برداشته بود و قابل استفاده نبود. با صورت خاک آلود و خونین و پارچه ی سپیدی که به تن داشتم و چند جایش خونی بود به راهروی طبقه ی بالا داخل شدیم. مرا مقابل درِ شعبه ی شش نشاندند. نگاه حاضرینِ در راهرو به هیبت من بود. هم به نوشته های خاک آلود پارچه ی سفید و هم به صورت خونینم. کمی بعد سربازی آمد و خبرآورد که گفته اند برویم پایین. برافروختم و گفتم: قاضیِ شعبه ی شش حکم جلب مرا داده من ازاینجا تکان نمی خورم. اطلاعاتی ها به احتجاج افتادند. قیل و قالشان برایم مهم نبود. سرباز به التماس درآمد که برای من بد می شود اگر ممکن است برویم پایین. به احترام همو رفتیم پایین. وهمان داستان مسخره ی همیشگی تکرار شد.
اطلاعاتی ها نرم و خزنده رفتند و من ماندم با سربازانی که مقابلم نشسته بودند. سه ربعِ بعد برخاستم و به سربازِ پشت میز گفتم: اینها اجازه ندارند مرا اینجا نگه دارند تا شب شود و آزادم کنند. ظاهراً من نباید از جا برمی خاستم اما برخاسته بودم. دو سرباز برای مهار من پیش دویدند. درهمان حال لگدی به یکی از درها که باز بود زدم و داد زدم این کارشان غیرقانونی است. آن دری که با لگد بازش کردم، اتاق کسی بود که نمی دانم مسئولیتش چه بود اما سربازان با هربار عبور او برایش بپا می خاستند و احترامش می کردند. لگد های بعدی را به درهای دیگر و به میز سربازان کوفتم.
از اتاقِ لگد خورده مردی بیرون آمد و به من گفت: خبردادم الآن می آیند. سربازی که مسئول نگه داری من بود از من قول گرفت که تکان نخورم تا برود و اوضاع را به دفتر شعبه ی شش بگوید. کمی بعد با مسئول دفتر شبعه ی شش که همیشه دمپایی به پا و لخ لخ کنان در رفت و آمد است، پایین آمد. که برویم بالا. رفتیم بالا. به اتاقی که قاضی شمالیِ شعبه ی شش درآن بود. عده ای نیز مهمانش بودند.
قاضیِ شمالی به صورت من نگاه کرد و با تعجب و افسوسی تصنعی گفت: اوه اوه چه کسی شما را به این روز انداخته؟ گفتم: من معمولاَ به پرسش های بی دلیل پاسخ نمی دهم. وگفتم: تقصیر شماست که درجایگاه قانونی نشسته اید و رفتارغیرقانونی انجام می دهید. به کنایه و با همان لهجه ی شیرین شمالی اش گفت: همه تقصیرها با من است شما راست می گویید. گفتم: برای چه دست به دست اطلاعاتی ها داده اید؟ مگرنه این که شما باید مستقل باشید؟ چرا از یک حکم جلبِ مستعمل چند باره استفاده کردید و مرا به اینجا کشاندید؟ این کار شما غیرقانونی هست یا نیست؟ گفت: هست . بله غیرقانونی است.
گفتم: من می توانم از شما شکایت کنم. خیالش از بیهودگیِ شکایت من راحت بود. گفت: برای شکایت باید بروید دادگاه انتظامی قضات. گفتم: آن حکم جلبِ تقلبی را به من بدهید تا از شما شکایت کنم. چهره اش را به تعجب آلود و گفت: من مدرک به شما بدهم علیه خودِ من ازش استفاده کنید؟ گفتم: اگر درکارتان درستی بود حتماً اینکار را می کردید. گفت: کجاست آدم درست؟ گفتم: شما چرا خود را ذلیل این اطلاعاتی ها کرده اید؟ مگر نه این که شما باید مستقل باشید؟ گفت: اگر قاضی مستقل پیدا کردی سلام مرا به او برسان. من قاضیِ دادسرا هستم. یک قاضیِ دادسرا مگر می تواند مستقل باشد؟
حرف زدن با او بیهوده بود. او، مأمور کاری بود که باید انجام می شد. گفت: فردا بیا تا من تکلیف شما را یک سره کنم. گفتم: همین حالا یکسره کنید. گفت: نه، باید با یکی دو نفر مشورت کنم. قرار شد امروز سه شنبه بین ساعت نه و ده پیشش بروم تا تکلیفم را روشن کند.
پارچه ی سفید را از تن درآوردم و زدم بیرون و با یک اتومبیل کرایه رفتم طرفِ قدمگاه. هنوز تا غروب کلی راه بود. در آینه ی راننده به صورت خود نگریستم. عجب مخوف اما خنده دار شده بودم: خاک و خون و زخم و ژولیدگی. مقابل درشمالیِ اطلاعات از اتومبیل پیاده شدم. سفید پوشیدم و پرچم به دوش رفتم به سرنگهبانِ متعجب گفتم: به اینها بگو تلفن و عینک مرا بیاورند. رفت تا خبر بدهد. ومن، شروع کردم به قدم زدن. با صورتی که خونی بود و پارچه ی سفیدی که به خاک و لکه های خون آغشته بود.
یکی از مأموران حفاظت فیزیکی از پژوی ۲۰۶ پیاده شد و آمد درکنارمسیرمن ایستاد و به صورت من نگاه کرد. اعتنایی به او نکردم. احتمالاً از او خواسته بودند میزان آسیب صورت مرا رصد کند. همو رفت کمی آنسوتر و گزارش داد. که یعنی این بابا صورتش ازاینجاها خونی است و با همین شکل و شمایل دارد قدم می زند. رهگذران حالا علاوه برنوشته های پارچه ی سفید، به صورتم نیز نگاه می کردند. آنچنان با استحکام قدم می زدم که گویا هر قدمم، کلنگی است بر بیخ قلعه یِ بظاهر محکم اما پوک تباهی.
غروب شد. خورشید رفت و نورش را از ما دریغ کرد. تلفن را آوردند اما عینک توی ماشینشان بود قرار شد امروز تحویلم بدهند. پارچه ی سفید را از تن درآوردم و کت وشلوار خاکی ام را تکاندم. اصلاً صلاح نبود با آن شکل و شمایل به افتتاحیه ی تئاتر آقای محمد رحمانیان بروم. از چند روز پیش مرا به حضور در آن افتتاحیه دعوت کرده بود. به ایشان و به همسر خوبشان سرکار خانم مهتاب نصیرپور ارادت ویژه ای دارم. دو زوج خوبِ هنری. بی هیچ حاشیه و قیل و قالی. چه خوب که آن دو مرا با آن شکل و شمایل نمی دیدند. همانجا رو به تالار وحدت ایستادم و دست برسینه نهادم و سلامشان گفتم و پوزش خواستم.
محمد نوری زاد
ششم اسفند نود و دو – تهران

۱۳۹۲ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

میلیاردها دلار پول نفت هرگز به خزانه بازنمی‌گردد

سایت تدبیر :  53 میلیارد دلار از درآمدهای نفتی به خزانه واریز نشده است؛ به همین راحتی. گزارش اخیر دیوان محاسبات از تفریغ بودجه 91 از این تخلف جدید دولت محمود احمدی‌نژاد پرده برداشته است.
تعداد و میزان تخلف‌های مالی دولت احمدی‌نژاد آن قدر زیاد است که شنیدن آن عادی شده است. از تخلف 1.1 میلیارد دلاری تا تخلف 53 میلیارد دلاری  در سال گذشته. سعید زمانیان نماینده شهرکرد به "تدبیر" می‌گوید: «درست است که احمدی‌نژاد دیگر رئیس جمهوری نیست اما در تخلف‌های دولت دهم پایش گیر است و باید پاسخگو باشد.»
پیش از این نیز با قرائت گزارش تفریغ بودجه 85 در مجلس، مشخص شد علاوه بر دوهزار مورد انحراف از قانون، بیش از یک‌ میلیارد دلار از مازاد درآمد‌های نفتی کشور به خزانه واریز نشده است.
بر اساس گزارش تفریغ بودجه 87 نیز، 12 ميليون ليتر بنزين حدود هشت و نیم ميليارد تومان به كشورهاي همسايه صادر شده است كه پول آن نيز به خزانه واريز نشد.
در بودجه سال 90 نیز مبلغ دوهزارمیلیارد ریال بابت تنخواه‌گردان قانون هدفمندکردن یارانه‌ها از محل درآمد حاصل از صادرات نفت خام و میعانات گازی به حساب خزانه‌داری کل کشور واریز شده که تاکنون تسویه نشده است.
سعید زمانیان‌دهکردی به خبرنگار اقتصادی تدبیر می‌گوید: «در بحث نفت و درآمدهای دولت، قانونی داریم که بر مبنای آن تمامی درآمدها باید به خزانه واریز و از آنجا تقسیم شود. اما متاسفانه در سال‌های گذشته این اتفاق رخ داده که اعتباراتی که باید به خزانه واریز می‌شده در جای دیگری هزینه شده است.»
نماینده شهرکرد در مجلس شورای اسلامی، با بیان اینکه مطابق گزارش تفریغ بودجه 91، 53 میلیارد دلار به خزانه واریز نشده است، اظهار می‌کند: « جبران کمبود پرداخت حقوق و مزایا، جبران پرداخت‌های نقدی هدفمندی یارانه‌ها و مسائل مربوط به کمبودهای هزینه‌های جاری مواردی بودند که درآمدهای نفتی به جای واریز به خزانه در این موارد مصرف شدند. در واقع در دوره احمدی نژاد با نفت مثل نوشابه برخورد می شد. چنان حساب ها به هم زده می شد که وقتی اب از اسیاب می افتاد می فهمیدیم مثل نوشابه ای که گازش رفته و نصف شده، پول نفت هم پریده است.»
او معتقد است « این اقدام دولت دهم خلاف قانون است و به دلیل عدم برخورد و نظارت درست این اتفاق‌ها رخ داد. البته بعید نیست تخلف‌های بیشتری هم در راه باشد و در آینده منتشر شود.»
این عضو کمیسیون برنامه، بودجه و محاسبات مجلس نهم، می‌گوید: « تخلف دولت درباره واریز نشدن درآمدهای نفتی به خزانه و سرپیچی از قانون باید به شکل جدی پیگیری و عامل تمام این موارد به دادسرای دیوان محاسبات معرفی شود.»
به گفته زمانیان «باید مشخص شود بر چه اساسی این پول‌ها به خزانه واریز نشده و اصلا به کجا رفته و در چه راهی مصرف شده است.»
او تاکید دارد که اعضای کمیسیون برنامه و بودجه در حال پیگیری موضوع تخلف‌های دولت دهم هستیم.
این عضو فراکسیون اصولگرایان رهروان ولایت مجلس، در پاسخ به این سوال "تدبیر" که آیا امکان بازگشت این پول‌ها به خزانه کشور وجود دارد یا نه، می‌گوید: « این موضوع به نوع این که پول‌ها در کجاها مصرف شده و اینکه آیا مجوزی داشته یا نه بستگی دارد. زمانی که دیوان محاسبات تفریغ بودجه را اعلام می‌کند ما می بینیم که در بسیاری از ارگان‌ها، نهادها و وزارتخانه‌ها در نوع هزینه کرد اشکال‌هایی وجود دارد.اما بعید است این پول ها به خزانه باز گردد.»
او اظهار می‌کند: «نوع حسابداری ما به گونه‌ای است که باید عین همان تبصره و ردیفی که در قانون تصویب شده اجرا شود، در غیر این صورت این تخلف‌ها از سوی دیوان محاسبات رسیدگی و به قوه قضاییه ارسال می‌شود.»
زمانیان با بیان اینکه محمود احمدی‌نژاد در حال حاضر رئیس جمهوری نیست اما مسئول تمامی کارهای صورت گرفته در دولت نهم و دهم است، گفت: «به طور قطع برای پیگیری این موضوع پای احمدی‌نژاد نیز گیر است. در واقع یک بار برای همیشه باید در کشور جلوی تخلف‌ها گرفته شود.»

او معتقد است « این اقدام دولت دهم و تخلف‌های صورت گرفته به دلیل کم کاری دستگاه‌های نظارتی است. در واقع ما دچار افراط و تفریط شدیم. دستگاه نظارتی که باید این موارد را دنبال کند کار دستگاه نظارتی دیگری را به طور موازی انجام می‌دهند.»

گزارش صادق ریبا کلام از بازپرسی اش / آقای رئیس جمهور گفتند اساتید در مورد مسئله هسته ای نظر بدهند، من نظر دادم و احضار شدم

فیسبوک صادق زیبا کلام
دوستان سلام
 از روز چهارشنبه 16 بهمن که به دنبال احضار دادستانی محترم انقلاب به بازپرسی رفته بودم تا امروز کسر قابل‌توجهی از دوستان و دانشجویانم ابراز محبت کرده و از کم و کیف ماجرا پرسیده‌اند. ظرف این چندروزه از جمله در خود روز چهارشنبه نکات جالبی اتفاق افتاده‌اند که هم انسان را دلگرم می‌کنند و هم برخی بی‌مهری‌ها که متقابلاً دلسردکننده هستند. تصمیم دارم اگر عمری باقی بود ماجرا را تحت عنوان «داستان یک بازپرسی» برایتان بنویسم؛ اما چون خیلی از دوستان می‌پرسند که چی شده و کار به کجا کشیده تصمیم گرفتم یک مقداری خدمتتان توضیح بدهم که وضعیت احضارم به دادستانی در حال حاضر از چه قرار است. من روز سه شنبه 15 بهمن هم رسماً احضاریه دادسرای انقلاب را دریافت کردم و هم تلفنی به هم اطلاع داده شد که سه روز وقت دارم که بایستی خود را به دادسرای فرهنگ و رسانه معرفی نمایم. همان فردایش صبح اول وقت رفتم. بازپرسی‌ام در حدود 5 ساعت به درازا کشید که داستان آن را جداگانه خواهم گفت. شاکی من نه روزنامه کیهان است و نه جناب آقای شریعتمداری. بلکه مدعی‌العموم یا همان دادستان انقلاب است؛ اما مبنای شکایت‌، نامه سرگشاده‌ای است که بنده در پاسخ به نامه آقای شریعتمداری خطاب به ایشان نوشته بودم. مشخصاً هم دادستان محترم بر روی دو نکته از آن نامه دست گذارده‌اند. نکته اول انتقاد بنده به نحوه دادرسی متهمین پرونده معروف به اختلاس 3000 میلیارد تومانی می‌باشد. مقوله دوم در خصوص انتقادم به فعالیت‌های هسته‌ای است و اینکه گفته‌ام هسته‌ای کمکی به پیشرفت و رشد و توسعه اقتصادی کشور نکرده. این دو اظهار نظرِ بنده را دادستان محترم انقلاب توهین و افتراء به دستگاه قضا و قضات، تشویش اذهان عمومی و تبلیغ علیه نظام دانسته‌اند. در پایان بازپرسی هم جناب بازپرس شعبه آقای شفیعی که رفتارشان انصافاً با بنده محترمانه بود این اتهامات را به اصطلاح به بنده تفهیم کردند و فرمودند با قرار کفالت 50 میلیون تومانی می توانی بروی تا مراحل بعدی پرونده؛ به عبارت دیگر بنده آزاد هستم تا یکی از این روزها برایم احضاریه بیاید که در فلان روز و فلان ساعت در فلان شعبه دادگاه انقلاب می‌بایستی حضور پیدا کنم. ممکن هم هست که دادستان اتهامات را خیلی سنگین ندانسته و قرار منع تعقیب صادر نمایند. این کل ماجرای آن روز بود.

اما در خصوص حوادث و ماجراهای پشت پرده آن روز هم چند نکته را بگویم. حدود ساعت یک درحالی‌که بازپرسی همچنان ادامه داشت، آقای شفیعی بازپرسم گفتند که بازپرسی دارد تمام می‌شود و تا صدور کیفرخواست شما آزاد هستید اما یک نفر که کارمند رسمی دولت باشد با فیش حقوق و حکم رسمی می‌بایستی بیاید دادسرا و ضامن شما بشود. مبلغ ضمانت هم 50 میلیون تومان در نظر گرفته‌شده. من با استفاده از تلفن بازپرس با دانشکده حقوق تماس گرفتم و تنها کسی که پیدا کردم خانم رحمانی کارشناس مرکز مطالعات بین‌المللی دانشکده بود؛ اما ایشان خرید خدمتی بودند و ازشان خواستم که یکی از همکاران که رسمی است را پیدا کنند و از ایشان خواهش کنند بیاید ضامن من بشود. چون از ایشان خبری نشد نگران شدم و تلفن زدم به دفتر رئیس دانشگاه آقای دکتر فرهاد رهبر. صورت مسئله را به آقای اسماعیل نژاد رئیس دفتر دکتر رهبر گفتم. باورم نمی‌شد وقتی دکتر فرهاد رهبر گفت خودش می‌خواهد بیاید و ضامن شود. گفتم نیازی نیست خودتان بیایید و نهایتاً با دستور رئیس دانشگاه، آقای دکتر کاظمی مدیر کل حقوقی دانشگاه با سه تن دیگر از همکاران آمدند. در ضمن خانم سنگتراش به همراه آقای صالحی مسئول امور آموزشی دانشکده به همراه خانم رحمانی هم آمدند. یک جورایی جلوی کارکنان دادستانی احساس مطبوعی به من دست داد. وقتی برگشتیم دانشگاه یک‌راست رفتم دفتر دکتر رهبر. او را بوسیدم و گفتم بچه‌های تهرون یک اصطلاح دارند به نام «مرام» انصافاً با اینکه از نظر سیاسی در دو قطب مخالف همدیگر هستیم اما آدم بامرامی هستی. گفت من به خاطر شما نکردم، به خاطر حفظ حرمت استاد دانشگاه تهران می‌خواستم بیایم.
این مال دکتر فرهاد رهبر اصولگرا؛ اما از دوستان اصلاح‌طلب هم چند نفر تماس تلفنی گرفتند از جمله دکتر عبدالله رمضان، دکتر یوسف مولایی، صدرا بهشتی پسر آقای علیرضا بهشتی شیرازی که بعد از جریانات 22 خرداد 88 در اوین به سر می‌برد، بچه‌های روزنامه‌های شرق، آرمان، اعتماد و آقای نکویی مدیرمسئول روزنامه قانون و بچه‌های سایت فرارو هم ابراز محبت و دلجویی کردند. از همه جالب‌تر آن است که ظرف 5، 6 روز گذشته شماری از همکاران و اساتید حقوقی دانشکده به همراه نزدیک به 30 تن از حقوقدانان که نمی‌شناسمشان تماس گرفته و اعلام آمادگی کردنده‌اند که حاضرند وکالتم را بر عهده بگیرند. شگفت‌انگیز آنکه دست کم 5 تن از آنان از فارغ‌التحصیلان جانباز دانشکده خودمان هستند که با صندلی چرخ‌دار حرکت می‌کنند. به قول فروغ «تنها صداست که می‌ماند» و تنها محبت این جانبازان، تلفن دکتر فرهاد رهبر و آن یک دوجین وکیل دادگستری اصلاح‌طلب که نمی‌شناسمشان است که باقی می‌ماند.
می‌ماند پاسخ به یک سؤال که خیلی‌ها ظرف این چند روز گذشته از من می‌پرسند: با توجه به تقاضای رئیس‌جمهور از اساتید دانشگاه در خصوص هسته‌ای که ساکت ننشینند و اظهار نظر نمایند، آقای روحانی و تشکیلات ایشان چه واکنشی نشان دادند؟ قبل از پاسخ بایستی بگویم که آخرین فکری که در مخیله‌ام وجود دارد آن است که ببینم آقای روحانی یا آن یکی دیگر از مسئول حکومتی چه کار می‌کنند، چه اظهارنظری دارند و سپس من موضع‌گیری نمایم. مقصودم این است که در خصوص هسته‌ای بنده الآن چند سالی می‌شود یعنی از دوران آقای احمدی‌نژاد به تدریج این سؤال را مطرح کرده‌ام که واقعاً هسته‌ای چه نفعی برای اقتصاد کشور داشته؟ لذا مطلقاً منتی بر سر آقای روحانی ندارم که چون شما گفتید اساتید دانشگاه در مورد هسته‌ای اظهارنظر بنمایند، بنده امتثال امر کردم و اظهار نظر نمودم. مرافعه بنده با آقایان شریعتمداری و جناب حمید رسایی خیلی پیش‌تر از امریه آقای روحانی خطاب به اساتید آغاز شده بود؛ اما و علیرغم همه این‌ها، من اگر جای آقای روحانی می‌بودم، نه به خاطر زیباکلام، بلکه به خاطر ارزش و احترامی که برای خودم و حرف خودم به عنوان یک رئیس‌جمهور قائل می‌بودم، به یکی از آبدارچی‌ها یا یکی از پیشخدمت‌ها یا یکی از باغبان‌های دستگاه ریاست جمهوری می‌گفتم که یک تماسی با این بابا (زیباکلام) بگیرید و یک دلجویی ازش بنمایید؛ اما آقای روحانی حتی این مقدار را هم دون شأن و مقامشان دانستند. اتفاقاً اشتباه می‌کنند، خیلی هم اشتباه می‌کنند. چون به قول فروغ «تنها صداست که می‌ماند».

صادق زیباکلام
 بیست و دوم بهمن‌ماه یک هزار و سیصد و نود و دو

حسینیان : سپاه به فرمان دولت توجه نکرد و از هییت نظامی یک کشور مخالف آمریکا دعوت کرد

به گزارش خبرنگار حوزه احزاب خبرگزاری تسنیم، آخوند حسینیان نماینده تهران در مجلس و رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی که در حوزه علمیه امام مهدی سخن با بیان اینکه آمریکا حقارت ما را می‌خواهد، اظهار داشت: دنیا به ایران نگاه می‌کند و می‌بیند که ملت ایران با دست خالی توانسته‌ پوزه آمریکا را به زمین بمالند.
وی با بیان اینکه انتقاد می‌کنیم، منتقدین را به بیسوادی یا کم‌سوادی متهم می‌کنند، تاکید کرد: بنده به عنوان یک طلبه آماده هستم که با آقای روحانی درباره فرآیند غنی‌سازی و استفاده از رآکتورها بحث علمی کنم، چندان هم بی‌سواد نیستم.
این نماینده مجلس با بیان اینکه بی‌سوادان از جایی آب نمی‌خورند، افزود: ما دلمان نمی‌آید که روحانی شکست بخورد، نگرانیم که یک روحانی زیر برگه استعماری را امضا کند و نگرانیم که فردا ما را در ردیف قاجار بنویسند لذا معتقدیم سازشکاران قهرمان نخواهند شد.
حسینیان در پاسخ به این سوال که آیا زمان محاکمه سران فتنه فرا نرسیده است؟ گفت: نرسیده و نه می‌رسد، مصلحت این است که به همین شکل برخورد شود.
حسینیان درباره اینکه آیا مواضع وزیر امور خارجه را قبول دارید؟ اظهار داشت: دلمان می‌خواهد وزیر را استیضاح کنیم، اما باید مصالحی را نیز در نظر بگیریم که با این حال سوال می‌کنیم و حرف‌هایمان را خواهیم زد.

وی در ادامه با اشاره به اینکه در زمان شاه تصمیم می‌گرفتند که چه افرادی به ایران سفر کنند و یا سفر نکنند، تصریح کرد: هفته گذشته در مجلس شایعه شد که سفارت آمریکا در نیویورک مطلع شده که گروهی قرار است از یکی از کشورهای مخالف آمریکا  (کره شمالی) به ایران سفر کند و دعوت از طرف سپاه صورت گرفته است. نامه‌ای به سپاه نوشتند و از این نهاد خواستند که مسافرت این افراد را به تعویق بیندازند. اما سپاه به حرف‌شان اعتنایی نکرد و فرمان آنها را زیر پا گذاشت و از آنان دعوت کرد. این چه برخوردی است که انجام می‌دهند؟ مگر ما در دوران شاه هستیم که بگویند این افراد بیایند و یا نیایند.

۱۳۹۲ بهمن ۱۴, دوشنبه

انباشته شدن ۱۷میلیون پرونده قضایی در دستگاه قضا

 تسنیم: معاون حقوقی رئیس جمهور گفت: هم اکنون ۱۷ میلیون پرونده قضایی در دستگاه قضا انباشت شده و هشت میلیون پرونده نیز در چند مدت اخیربرای رسیدگی به دستگاه قضا وارد شده است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از البرز، الهام امین زاده امروز در همایش اخلاق حرفه ای که در باشگاه میلاد کرج برگزار شد اظهارکرد: متاسفانه مردم ایران آشنایی کامل و روشنی از قوانینی که هر روزه با آنها سر و کار دارند ندارند و همین امر مشکلات زیادی را برای آنها ایجاد می کند .
وی افزود: متاسفانه قوانین ایران از لحاظ بیان و زبان نوشتاری به گونه ای تدوین شده اند که گاه یک وکیل و حقوقدان نیز برای درک معنای واقعی آنها دچار مشکل می شود بنابراین ایجاد تغییراتی در سیستم نگارشی قوانین ضروری به نظر می رسد .
امین زاده تصریح کرد: قوانین باید با زبان ساده نوشته شوند تا اقشار مختلف مردم بنا به نیاز و احتیاجات روزمره خود بتوانند اطلاعات لازم را از انها استخراج کنند .
وی افزود: بدون شک ساده سازی و شفاف سازی قوانین سبب افزایش اطلاعات حقوقی مردم را به دنبال دارد که این امر در نهایت منجر به کاهش حجم پرونده های قضایی می شود.

امین زاده اظهار کرد: مردم باید توجه داشته باشند که پیش از انجام هر اقدام جدی با وکلا مشورت کنند تا شاهد ورود پرونده های کمتری به دادگاه ها و دستگاه های قضایی باشیم.